• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5306 -
  • ۱۴۰۱ يکشنبه ۲۷ شهريور

مجيد تفرشي در گفت‌وگو با «اعتماد»:

مردم بريتانيا نه دلبسته سلطنتند نه مخالف جدي آن

قضاوت‌ها نسبت به اليزابت دوم يا بر اساس عشق است يا نفرت

چارلز سوم، پادشاه دوران گذار به یک پادشاهی تشریفاتی تر در بریتانیا خواهد بود

 

محمدحسين لطف‌الهي

مرگ اليزابت دوم، ملكه بريتانيا باعث شد تا كارنامه او در طول سلطنت هفت دهه‌اي بر اين كشور مورد نقد و بررسي قرار گيرد. «اعتماد» در گفت‌وگو با مجيد تفرشي، پژوهشگر و تاريخدان به بررسي نقش اليزابت دوم در سياست بريتانيا و اثرات و تبعات مرگ او بر نهاد سلطنت در اين كشور پرداخته است. اين گفت‌وگو را در ادامه مي‌خوانيد. 

   قضاوت‌ها و نگاه‌هاي متفاوتي به اليزابت دوم وجود دارد. شما او را چگونه مي‌بينيد و با پايان عصر اليزابت دوم، چه چيزي در انتظار بريتانياست؟
كساني كه در خصوص ملكه اليزابت دوم و زندگي، زمانه و كارنامه‌اش قضاوت مي‌كنند معمولا فقط به يك بُعد از زندگي او توجه دارند و ساير ابعاد را در نظر نمي‌گيرند. اين موضوع هم در خصوص زندگي شخصي، هم در خصوص زندگي سياسي و اجتماعي و هم در خصوص تاثيرگذاري و تاثيرپذيري او از سياست و حكومت در بريتانيا محسوس است. براي پاسخ به اين سوال بايد توجه داشت كه پديده‌اي به نام اليزابت دوم را گاهي از نگاه و منظر منافع ملي بريتانيا مي‌سنجيم، گاهي اين سنجش از نگاه همسايگان، كشورهاي منطقه و حتي كشورهاي مشترك‌المنافع صورت مي‌گيرد و گاهي نيز قضاوت اليزابت دوم از نگاه جامعه بين‌المللي و كشورهايي كه مستعمره بريتانيا يا تحت‌تاثير نگاه توسعه‌طلبانه بريتانيا بودند، انجام مي‌شود. از هر كدام از اين نگاه‌ها كه به ماجرا بنگريم، نتيجه قضاوت ما از اليزابت دوم تغيير مي‌كند.
از سوي ديگر، به اين مساله كمتر توجه مي‌شود كه اليزابت دوم ملكه دوران گذار است. او كسي است كه از اوايل دهه 1950 ميلادي يعني سال‌هاي پس از جنگ جهاني دوم روي كار آمده و ملكه دوران افول امپراتوري بريتانياست. اين افول دلايل متعددي دارد اما در منطقه ما مي‌توان از سه موضوع اساسي استقلال هند، ملي شدن صنعت نفت ايران و ملي شدن كانال سوئز كه در فاصله سال‌هاي 1948 تا 1956 اتفاق افتاد به عنوان دلايل اصلي افول امپراتوري بريتانيا نام برد. در اين شرايط خطير يك دختر جوان كه قبلا قرار نبوده ملكه شود، براي اين كار آماده نبوده و تنها به دليل ماجراي عاشقانه عمويش ادوارد هشتم، كناره‌گيري او از سلطنت و به سلطنت رسيدن پدرش به عنوان وليعهد و بعدتر ملكه انتخاب مي‌شود. نگاه امروز ما به اليزابت به عنوان ملكه‌اي كه هفت دهه سلطنت كرد و نگاه آن روزگار به اليزابت به عنوان دختر جواني كه حتي قرار نبود وليعهد شود، فرق مي‌كند.
بريتانيا در طول اين سال‌ها تغييرات زيادي را تجربه كرد. اين كشور از يك قدرت بسيار مهم در سال‌هاي پس از جنگ جهاني دوم، به يك قدرت متوسط در جهان امروز تبديل شده. در اين شرايط ملكه قدرت‌هايي داشته و دارد. اينكه چطور از اين قدرت‌ها استفاده كرده مهم است. براي مثال اختيار اعلام جنگ يا صلح، تفويض نخست‌وزير، انحلال مجلس يا مهم‌تر از همه كه كمتر از بقيه به آن در ايران توجه مي‌شود، رياست كليساي انگلستان است. اين اختيارات و قدرت‌ها اگرچه جنبه قانوني و رسمي دارد اما در طول هفت دهه سلطنت اليزابت دوم، به ندرت از آنها استفاده شده است.
در اين شرايط، بيشتر قضاوت‌هايي كه نسبت به ملكه بريتانيا صورت مي‌گيرد يا جنبه عشق دارد يا نفرت. گروهي از او شخصيتي كاملا دوست‌داشتني ارايه مي‌كنند و گروهي ديگر او را نماد همه بدي‌ها مي‌دانند.
خروج بريتانيا از خليج فارس، بحران نفت، جنگ كره و ويتنام، اتحاد راهبردي با ايالات متحده، بحران‌هاي اقتصادي، ظهور مارگارت تاچر و بسياري از تحولات ديگر تا سال 2022 باعث شدند هم بريتانيا و هم ملكه دچار تحولات زيادي شوند. از سوي ديگر، تحولاتي كه از شروع ماجراي اختلافات پرنس چارلز وليعهد با همسر سابقش پرنسس دايانا تا زمان مرگ دايانا اتفاق افتاد، تحولات بزرگي را در دربار بريتانيا سبب شد كه در ايران خيلي كم به آن توجه شده. براي اولين‌بار شاهد آن هستيم كه يك دختر تازه‌وارد به دربار به نوعي به جنگ خانواده سلطنت مي‌رود و بخش بزرگي از اين جنگ رويارويي مستقيم با شخص ملكه است. اين موضوع از ابتدا باعث تاثيرگذاري جدي روي موقعيت و جايگاه ملكه مي‌شود.
زماني كه خانم دايانا با خبرنگار مطرح انگليسي مارتين بشير مصاحبه مي‌كند و در پاسخ به اين سوال كه «آيا نگران نيستي ديگر لقب عليا حضرت (HRH: Her Royal Highness) را نداري؟» مي‌گويد ناراحت نيستم چرا كه من با مردم هستم. بعد هم زماني كه از او پرسيده مي‌شود از اينكه به دليل جدايي از وليعهد، در آينده ملكه نخواهي شد ناراحت نيستي؟ پاسخ مي‌دهد: نه، چون من ملكه قلب‌ها هستم. اين يك رويارويي آشكار با ملكه اليزابت و موقعيت رسمي او است. در سال 1997 در اوايل دولت آقاي توني بلر كه ماجراي مرگ دايانا اتفاق مي‌افتد، موج تنفري از دربار، ملكه و وليعهد به وجود آمد كه در تاريخ بريتانيا كم‌‌نظير بود. از زمان اعدام چارلز اول كه جد ملكه بود و كشته شد تا زمان مرگ خانم دايانا چنين تنفري از نهاد سلطنت كمتر سابقه داشت. براساس نظرسنجي‌هايي كه در آن سال برگزار شد، براي اولين‌بار اكثريت مردم انگليس گفتند كه نمي‌خواهيم آينده اين كشور سلطنتي باشد. بعد به مرور اين نگاه تعديل شد و گفتند نظام سلطنتي باشد اما پرنس ويليام نوه ارشد ملكه به جاي چارلز جانشين شود. يعني اينقدر نفرت از دربار زياد بود. 
در آن زمان براي اولين‌بار شاهد آن بوديم كه ملكه براي اولين‌بار جلوي دوربين مي‌آيد و از مردم بابت رفتار خود و دربار با دايانا عذرخواهي مي‌كند. اين خود يك شوك براي مردم انگليس است كه چطور اين آدم تحت‌تاثير حوادث خود را تغيير داده و خلاف رويه شخص اول مملكت عمل كرده. حالا برخي رسانه‌ها مي‌توانند، بنويسند نقطه ثابت در جهان متغير. واقعيت ولي اين است كه خود ملكه در طول زمان بسيار تغيير كرده. بد نيست اشاره شود كه از سال 1997 كه دايانا كشته شد، دربار بريتانيا به مدت 15 سال با بهترين تيم‌هاي افكارسنجي، ديپلماسي عمومي و بازنگري در روش و منش، درصدد تغيير و ترميم چهره دربار و احياي محبوبيت ملكه برآمدند. در اين 15 سال يعني از 1997 تا المپيك 2012 لندن دربار سعي كرد با ژست‌هايي نظير با مردم بودن، مشاركت بيشتر كارهاي خيريه، حضور بيشتر در ميان مردم، فرستادن فرزندان وليعهد به دانشگاه‌هاي معمولي (غير از آكسفورد و كيمبريج)، سفر بيشتر به كشورهاي توسعه‌نيافته و فقير و عكس گرفتن با اقشار ضعيف چهره خود را ترميم كند. اتفاق ديگري نيز در اين زمان افتاد كه واقعا حيرت‌انگيز است. شما مي‌بينيد كه خود ملكه به عنوان پادشاه كشوري كه نماد توسعه‌طلبي، تجاوز و استعمار بود از خود نماد سفير صلح مي‌سازد. او به ايرلند شمالي سفر مي‌كند و با كساني كه براي سال‌ها نقشه قتل او را داشتند، دست مي‌دهد و گفت‌وگو مي‌كند. براي نمونه پس از صلح ايرلند شمالي و استقرار دولت ائتلافي از جناح‌هاي سابقا درگير، اليزابت دوم در سفرش به بلفاست با مارتين مك گينس از رهبران سابق ارتش جمهوري‌خواه ايرلند و طراح سابق ترور ملكه كه به معاونت دولت محلي ائتلافي در ايرلند شمالي رسيده، ديدار كرده و دست مي‌دهد. اين‌ قبيل امور نشان مي‌دهد انعطاف‌پذيري و پذيرش شرايط جديد چقدر مي‌تواند روي ترميم جايگاه يك شخص، حتي در جايگاه ملكه تاثير بگذارد.
    شما گفتيد تفاوت دارد كه از جايگاه چه كسي به ملكه نگاه كنيم. اگر اين نگاه از جايگاه يك ايراني باشد، اليزابت دوم را چطور مي‌بينيد؟
براي ما مساله بريتانيا مساله‌اي حساس با تناقض‌هاي بسيار است. اولا كه بحث استعمار و نفوذ 200 الي 300 ساله بريتانيا مطرح است كه باعث ايجاد نگاه معمولا سياه و منفي به بريتانيا شده و شكل‌گيري اين نوع نگاه است كه ما هرچه در طول تاريخ اخير خود مي‌كشيم تقصير انگليسي‌هاست. بعد از مرگ ملكه قضاوت‌ها را ببينيد. برعكس هم يك نگاه كاملا مثبت توام با شكوه‌نمايي و احترام مطلق درباره او هست. هر جناحي طرف مقابل خود را به انگليس وصل مي‌كند. شايد بخش‌هايي از اين هر دو نگاه واقعيت داشته باشد اما تصور ما از بريتانيا همچنان به عنوان يك كشور بسيار قدرتمند و كماكان اثرگذار در جهان است. به قول جك استراو وزير خارجه اسبق بريتانيا ايراني‌ها تنها مردمي هستند كه فكر مي‌كنند بريتانيا همچنان ابرقدرت است و همه امور جهان با اراده آنان شكل مي‌گيرد. بيشتر ما ايرانيان هم بيشتر ملكه را نماد شر مطلق مي‌دانستيم؛ فكر مي‌كرديم انگليس دليل بدبختي‌هاي ماست و در نتيجه ملكه مقصر همه‌چيز است. اين نوع نگاه، نقطه مقابلي هم دارد كه شكوه‌نمايي نسبت به ملكه است. هر دو اين نگاه‌ها داراي اغراق و تصويري غير واقعي است. اين بدان معنا نيست. در اين شرايط بريتانيا يكي از معدود مقولاتي است كه ديدگاه‌هاي مختلف از حامي سرسخت انقلاب و جمهوري اسلامي تا اپوزيسيون و برانداز، ريشه‌هاي مشكلات و ناكامي‌هاي خود را در سياست بريتانيا و ملكه آن كشور جست‌وجو مي‌كنند.
    بسيار ديده شد كه كارشناساني پس از مرگ ملكه اعلام كردند اليزابت دوم نماد سلطنت بريتانيا بود و با رفتن او سلطنت در بريتانيا دچار تزلزل مي‌شود. ارزيابي شما چيست؟
ملكه اليزابت به دليل مدت طولاني سلطنتش و هفت دهه‌اي كه پادشاه بريتانيا بوده طبعا تاثيرگذاري بسيار بيشتري نسبت به پدر و احتمالا پسرش دارد. ضمنا زماني كه اليزابت دوم به تخت نشست يك دختر جواني بود كه چندان شائبه و نگاه منفي درباره او وجود نداشت و البته تجربه زيادي هم در امر سياست و حكومت نداشت. او در دوران جنگ خدماتي كرده بود و خودش چهره از پيش قضاوت شده منفي در ميان مردم كشورش و جهان نداشت. ولي او در طول هفتاد سال سلطنتش به تدريج قضاوت شد. زماني كه او به تخت نشست پادشاهي بريتانيا مساله‌اي مهم و تاثيرگذار بود اما امروز جايگاه سلطنت تقريبا تشريفاتي شده و بريتانيا امروز هم فرق كرده. البته اين كشور همچنان در ارتباط با امريكا، اروپا، خاورميانه و از نظر اقتصادي، تجاري، صنعتي، علمي و ديپلماتيك مهم است، ولي جايگاه ويژه و برتر خود را سال‌هاست كه از دست داده است.
مساله ديگر اين است كه چارلز سوم، به عنوان يك پيرمرد 73 ساله‌اي كه تازه پادشاه شده، نمي‌تواند تاثيرگذاري ويژه‌اي روي امور داشته باشد. خود او نيز به دليل تلاطم‌هايي كه تجربه كرده و به ويژه مساله دايانا، مردم قضاوت‌هاي زيادي نسبت به او كرده‌اند. البته چهره عمومي و مردمي چارلز از اواخر دهه 90 ميلادي به اين سو به تدريج بسيار ترميم شده. طبعا او باسوادتر و قرن بيست‌ويكمي‌تر از مادرش است اما قضاوت‌هاي زيادي درباره او وجود دارد. جايگاه سلطنت در بريتانيا هم از هيچ نظر همانند جايگاه هفتاد سال قبل، به عنوان كشوري كه به دليل وسعت مستعمراتش ادعا مي‌شد آفتاب در آن غروب نمي‌كند، نيست. همين مسائل باعث مي‌شود چارلز پادشاه دوره گذار باشد و بريتانيا را به سوي دوره‌اي هدايت مي‌كند كه در آينده احتمالي سلطنت پسرش ويليام، پادشاهي را بسيار تشريفاتي‌تر از گذشته نظير پادشاهي نروژ يا سوئد ببيند. چارلز باعث خواهد شد بريتانيا از دوره سلطنت كلاسيك به دوره سلطنت مدرن و تشريفاتي وصل شود. به عقيده من در دوره چارلز سوم، سلطنت در بريتانيا، جايگاه آن از نظر ارتباط با سياست‌ورزي، حكومتگران، كليسا و مردم تشريفاتي‌تر از قبل خواهد شد. در دوره ملكه اين اتفاق به سرعت و سهولت نمي‌توانست بيفتد.
    رسانه‌ها در بريتانيا از مشروطه ماندن در دوره اليزابت دوم به عنوان يك نكته بسيار مثبت سخن مي‌گويند. اين مساله به نظر شما ناشي از ويژگي‌هاي شخصيتي ملكه بود يا نهادها در بريتانيا قدرت كنترل نهاد سلطنت را دارند؟
شايد هر دو ديدگاه به نوعي درست باشد. بيشتر مردم بريتانيا شايد دلبستگي عميقي به سلطنت نداشته باشند اما مخالف جدي آن هم نيستند. البته ما درباره جو غالب صحبت مي‌كنيم. هميشه اقليتي هستند كه به‌شدت دشمن و مخالف سلطنت هستند و اقليتي هم هستند كه بسيار دلبسته و سرسپرده سلطنت هستند اما اكثريت نه مخالفند و نه دلبسته. اكثريت به وضع موجود راضي‌اند. در نتيجه فعلا و در كوتاه‌مدت تغيير اساسي يا احساس نياز به تغيير اساسي در مشروطه پادشاهي در بريتانيا ديده نمي‌شود و اين امر در دوره كوتاه زماني و آينده‌اي متصور بعيد به نظر مي‌رسد.
    بريتانيا در دوره‌اي پايان عصر اليزابت دوم را تجربه مي‌كند كه خانم تراس نخست‌وزير است و بحران‌هاي زيادي پيش روي دولت قرار دارد. اين بحران‌ها و همچنين عدم توانمندي جدي خانم تراس با توجه به مواضع و كارنامه، باعث تداوم روند رو به افول بريتانيا نخواهد شد؟
اين ضعف و افول همين الان هم شروع شده. خانم تراس خانواده‌اي چپ داشته و در جواني هم آشكارا مخالف سلطنت بوده. او حالا نظر خود را تغيير داده و خود را يك محافظه‌كار نسبتا سنتي و يك حامي وفادار سلطنت نشان مي‌دهد. واقعيت اين است كه او تا الان هم چهره چندان مقتدري از خود نشان نداده و اطرافيان و تيمي كه قرار است با او در دولت باشند نيز نسبت به دولتمردان پيشين بريتانيا ضعيف‌تر و كم قدر‌ت‌تر هستند. اگرچه هنوز براي يك قضاوت جدي و قطعي درباره او زود است. ولي نگاه به وضعيت او و پيشينيان او، به خصوص مارگارت تاچر و ترزا مي ‌ناگزير و طبيعي است. بحران‌هاي اجتماعي، سياسي و اقتصادي زيادي نيز پيش روي دولت قرار دارد. قرار نيست با اين شرايط و اين بحران‌ها بريتانيا دچار فروپاشي شود ولي دولت جديد نيز برخلاف ادعاها و وعده‌هاي خود، در كوتاه‌مدت و حتي ميان‌مدت نمي‌تواند معجزه كرده و اين بحران‌ها را حل‌وفصل كند و اين يعني دوره افول بريتانيا همچنان تا مدت‌ها ادامه خواهد داشت.
    تداوم اين روند نزولي كه به آن اذعان داريد باعث نخواهد شد جنبش‌هاي استقلال‌طلبي و احزاب استقلال‌طلب نظير حزب ملي اسكاتلند موضع قوي‌تري پيدا كنند؟
موضوع استقلال از بريتانيا در سه جا مطرح بوده. در ولز كه مدت‌هاست چنين مساله‌اي به صورت جدي و آني مطرح نيست. ايرلند شمالي نيز فعلا نشانه‌اي فعال و جدي از استقلال‌طلبي جدي از خود نشان نداده اما موضوع اتحاد دو ايرلند همواره مطرح بوده است. هر چند كه فعلا وزن سياسي جدايي‌طلبان چپ يا كاتوليك، از يك سو و اتحادگرايان راست پروتستان/ انگليكن از سوي ديگر، غلبه‌اي بر يكديگر ندارد، اما مساله اصلي و جدي‌تر در اين زمينه اسكاتلند است كه بعد از برگزيت شاهد رشد تمايل به استقلال از بريتانيا بوده و نيكولا استورجن، سر وزير اسكاتلند بارها تلاش كرده كه رفراندوم شكست‌خورده قبلي را مجددا احيا و تكرار كند. با اين وجود برخلاف دولت ديويد كامرون، دولت‌هاي بعدي در بريتانيا هيچ‌كدام موافق برگزاري رفراندوم در اسكاتلند نبودند. در زمان مرگ ملكه شايد برخي فكر مي‌كردند كه فرصت خوبي براي طرح دوباره موضوع استقلال باشد اما خانم استورجن پيام محكمي در سوگ اليزابت دوم و حمايت از چارلز سوم صادر كرد و به نظر مي‌رسد با توجه به مخالفت دولت تراس زمينه فوري براي رشد مطالبه استقلال‌طلبي وجود نداشته باشد. با اين حال اسكاتلند جدي‌ترين مطالبه استقلال‌خواهي را دارد و نه در كوتاه‌مدت اما طي ده سال آينده ممكن است كه رفراندوم تجديد شود. معتقد نيستم اكثريت مردم اسكاتلند خواستار جدايي از بريتانيا هستند اما تعداد استقلال‌طلبان در اسكاتلند از ولز و ايرلند بسيار بيشتر است.
    شما از تشريفاتي‌تر شدن نهاد سلطنت در بريتانيا گفتيد. آيا مي‌توان نتيجه گرفت كه مرگ يك ملكه و روي كار آمدن يك پادشاه جديد تاثيري در سياست خارجي بريتانيا نخواهد داشت؟
البته كه اين تاثيرگذاري مشهود است، ولي هرچه جلوتر برويم اين تاثيرگذاري در عرصه سياست خارجي كمتر از گذشته مي‌شود. در اواخر قرن نوزدهم و در دوره ملكه ويكتوريا اين تاثيرگذاري بسيار زياد بود، چون بريتانيا مهم‌ترين يا دست‌كم يكي از مهم‌ترين قدرت‌هاي جهان بود. اما اواخر قرن بيستم و ربع نخست قرن بيست‌ويكم را كه نگاه مي‌كنيم، اين تاثيرگذاري حداقلي است. نمي‌توان گفت كه تاثيرگذاري وجود ندارد اما اين تاثير سرنوشت‌ساز و اساسي نيست. همان‌طوركه فاش شده ملكه سابق در مسائلي نظير برگزيت ابراز نظرهايي داشته نهاد سلطنت مي‌تواند نقش خود را ايفا كند اما گذر زمان تاثير اين اظهارنظرات را، به خصوص موارد آشكار و علني آنها را، كم و كمتر از گذشته كرده است. البته شايد به دليل فعاليت قبلي بين‌المللي چارلز در چند دهه وليعهدي، احتمالا حضور عمومي او در اين عرصه بيش از مادرش خواهد بود، ولي وزن و جايگاه بيشتر را ويليام وليعهد جديد برعهده خواهد داشت.
    در موضوع مرگ ملكه برخي گروه‌ها در داخل زبان به انتقاد از دولت سيزدهم گشودند كه چرا تسليت نمي‌گويد و استدلال‌هايي نيز در دفاع از موضع دولت مطرح شد. اين مساله را چگونه مي‌بينيد؟
بر اساس اسناد منتشرنشده دولت و وزارت خارجه بريتانيا كه من چند سال قبل بررسي كردم، در اسناد مربوط به سال 1981 و بعدتر 1989 دولت بريتانيا نه در مساله ترور و قتل آقايان محمدعلي رجايي و محمدجواد باهنر رييس‌جمهور و نخست‌وزير ايران در شهريور 1360 و نه در مساله فوت امام خميني در خرداد 1368، هيچ واكنشي نشان نداد و تسليت نگفت. اين‌طور نبود كه اين مسائل مورد بررسي قرار نگيرد، بلكه بعد از گفت‌وگوها و بررسي‌هاي بسيار تصميم بر آن شد كه ملكه اليزابت خانم تاچر نخست‌وزير بريتانيا واكنشي نشان ندهد. در نتيجه اينكه حكومت ايران تسليت نگفته از نگاه خيلي‌ها ممكن است قابل قبول نباشد اما اين مساله كاملا قابل درك است. با توجه به سابقه استعماري بريتانيا و واكنش بريتانيا در در موضوعاتي كه اشاره شد اين واكنش متقابل قابل درك است. هرچند كه برخي ممكن است بنا به مصلحت، موافق ارسال پيام تسليت بودند.


   بيشتر قضاوت‌هايي كه نسبت به ملكه بريتانيا صورت مي‌گيرد يا جنبه عشق دارد يا نفرت. گروهي از او شخصيتي كاملا دوست‌داشتني ارايه مي‌كنند و گروهي ديگر او را نماد همه بدي‌ها مي‌دانند.
   براي ما مساله بريتانيا مساله‌اي حساس با تناقض‌هاي بسيار است. اولا كه بحث استعمار و نفوذ 200 الي 300 ساله بريتانيا مطرح است كه باعث ايجاد نگاه معمولا سياه و منفي به بريتانيا شده و شكل‌گيري اين نوع نگاه است كه ما هرچه در طول تاريخ اخير خود مي‌كشيم تقصير انگليسي‌هاست.
   بيشتر مردم بريتانيا شايد دلبستگي عميقي به سلطنت نداشته باشند اما مخالف جدي آن هم نيستند. البته ما درباره جو غالب صحبت مي‌كنيم. هميشه اقليتي هستند كه به‌شدت دشمن و مخالف سلطنت هستند و اقليتي هم هستند كه بسيار دلبسته و سرسپرده سلطنت هستند اما اكثريت نه مخالفند و نه دلبسته.
   معتقد نيستم اكثريت مردم اسكاتلند خواستار جدايي از بريتانيا هستند اما تعداد استقلال‌طلبان در اسكاتلند از ولز و ايرلند بسيار بيشتر است.
   قرار نيست با اين شرايط و اين بحران‌ها بريتانيا دچار فروپاشي شود ولي دولت جديد نيز برخلاف ادعاها و وعده‌هاي خود، در كوتاه‌مدت و حتي ميان‌مدت نمي‌تواند معجزه كرده و اين بحران‌ها را حل‌وفصل كند و اين يعني دوره افول بريتانيا همچنان تا مدت‌ها ادامه خواهد داشت.
   براساس اسناد منتشرنشده دولت و وزارت خارجه بريتانيا كه من چند سال قبل بررسي كردم، در اسناد مربوط به سال 1981 و بعدتر 1989 دولت بريتانيا نه در مساله ترور و قتل آقايان محمد علي رجايي و محمد جواد باهنر رييس‌جمهور و نخست‌وزير ايران در شهريور 1360 و نه در مساله فوت امام خميني در خرداد 1368، هيچ واكنشي نشان نداد و تسليت نگفت.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون