• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5313 -
  • ۱۴۰۱ پنج شنبه ۷ مهر

جنگ، سرباز و خيال‌پردازي

بامداد لاجوردي

 بخشي از ساعات دوره آموزشي با درس معارف جنگ سپري مي‌شد. اساتيد اين دوره از ارتشي‌هاي قديمي بودند. مرداني تنومند با بدن‌هاي ورزيده كه اغلب در دوران جنگ فرمانده بودند ولي حالا بازنشسته شده بودند، اما همچنان با جذبه حرف مي‌زدند. آنها براي ما برخي عمليات‌ها را به زبان ساده شرح مي‌دادند. من خيلي كنجكاوانه صحبت‌هاي آنها را دنبال مي‌كردم، چرا كه حين دوره آموزشي مجموعه اتفاقات عجيبي باعث شد من فرصتي پيدا كنم تا اسناد عمليات جزيره مجنون را صفحه به صفحه ورق بزنم. اسنادي كه خيلي جزيي بودند اما براي من كه خارج از پادگان روزنامه‌نگار بودم، بي‌نهايت جذاب و حيرت‌انگيز بود؛ اين اسناد پرده از ابهامات من بر مي‌داشت. در اوقاتي كه اين اسناد را مي‌خواندم، رويابافي مي‌كردم. خودم را جواني 20 ساله در دهه شصت خيال مي‌كردم و حوادث را دنبال مي‌كردم. البته علاقه من به مطالعه اسناد عمليات جزيره مجنون به ماجرايي در داخل پادگان برمي‌گشت. در پادگاني كه من خدمت مي‌كردم سه شهيد گمنام دفن شده بودند. روي سنگ مزار آنها تنها نوشته شده بود كه آنها شهيد گمنام هستند و هنگام شهادت حدود بيست سال سن داشته‌‌اند و در عمليات جزيره مجنون به شهادت رسيده‌اند. من وقتي نگهبان اين منطقه مي‌شدم بارها به قبرشان خيره مي‌شدم. تصورشان مي‌كردم و در ذهنم حساب مي‌كردم كه اگر به شهادت نرسيده بودند اكنون چند ساله بودند. در ميان اسناد برخي نامه‌ها و پيام‌هاي رزمندگان هم چاپ شده بود. خواندني بودند و پراحساس. چيزي كه خوب يادم است، اين بود كه به امام و خانواده‌هاي خود پيام داده بودند كه نگران نباشند و اگر عمليات بعد از اسفند تمام شود، آنها ايام عيد را هم در منطقه عملياتي خواهند بود تا از كشور دفاع كنند. اين كارها برايم لذت‌بخش بود. يكجور سفر زمان بود با اين تفاوت كه به جاي آنكه خودم به گذشته برگردم، تقلا مي‌كردم با جواناني غيور همسفر شوم و آنها را از سال 62 به دهه نود شمسي كوچ دهم و نظاره‌گرشان باشم. قصه مي‌بافتم كه اين غيورمردان با چه دختري ازدواج و چطور با همسر و فرزندان خود رفتار مي‌كردند؟ اين سوال برايم جدي شده بود، چراكه در همان زمان بيرون از پادگان، چند تن از نزديكانم رزمنده دوره جنگ بودند و مي‌توانستم ببينم كه چقدر متحول شده‌اند. با خودم فكر مي‌كردم اگر آن سه تن، به شهادت نرسيده بودند احتمالا زندگي‌اي شبيه همين قوم و خويش‌هاي من مي‌داشتند. اما فقط به رفتار خويشاوندان خودم اكتفا نمي‌كردم. ليستي تهيه كردم و اسامي چهره‌هاي شناخته شده جنگ را نوشتم. برايم جالب بود كه هر يك از آنها به نحوي متفاوت با همسر و فرزندان خود رفتار مي‌كردند. برخي همچنان متكي به ارزش‌هاي دهه شصت بودند، اما بعضي ديگر تحول نظام‌ ارزشي را پذيرفته بودند حالا همه‌ چيز در خيال من بود. برخي اصلاح‌طلب بودند و بعضي اصولگرا و حتي بعضي از آنها پاي خود را از سياست بيرون كشيده بودند. حتي يكي از آنها مي‌گفت امروز اساسا آن تصوري كه درباره دخترش داشته است را ندارد. بعد جوري حرف مي‌زد كه انگار پذيرفته بود، ارزش‌هاي اين دوران عوض شده است. انگاري تكليفش روشن بود كه او به جنگ رفته تا فرزندانش بتوانند خودشان درباره زندگي خودشان تصميم بگيرند و دشمن حقي بر زندگي آنها نداشته باشد.  من هر بار كه سراغ مزار آنها مي‌رفتم با اينكه اطلاعاتي از زندگي خصوصي و باورهاي آنها نداشتم اما كنجكاو بودم زندگي احتمالي او را خيال كنم آن عزيزي كه بالاي سر مزارش هستم، آن طوري با همسرش رفتار مي‌كرد كه در خيال من است.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون