• ۱۴۰۳ دوشنبه ۳۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5347 -
  • ۱۴۰۱ پنج شنبه ۱۹ آبان

روايتي از انقلاب مكزيك

اسدالله امرايي

«قصد دارم اعتراف كنم، ساعاتي كه از كارم مي‌زنم و در دفتر كار مشغول صحبت با تو مي‌شوم از بهترين اوقات روز محسوب مي‌شوند. خوشبختانه وزارتخانه‌هاي مكزيك از ساعت سه تا شش بعدازظهر وارد خلسه مي‌شوند. هيچ صاحب منصب شرافتمندي نيست كه در آن ساعات در رستوران‌هاي لوكس در حال غذا خوردن نباشد، ترجيحا اگر امكانش باشد در كنجي خلوت هميشه موبايل در دست با ابروهاي در هم گره شده و چهره‌اي از خودراضي در حال پاسخ بودند.» رمان «مسند عقاب» نوشته كارلوس فوئنتس با ترجمه مهدي سرايي توسط نشر افق منتشر شد. كارلوس فوئنتس اين‌ رمان را سال ۲۰۰۳ با اميد مكزيكي بهتر نوشت. مهدي سرايي مترجم كتاب نيز مقدمه خود را با جمله پورفيريو دياس رييس‌جمهور مكزيك شروع كرده كه ۳۰ سال و ۱۱۵روز رييس‌جمهور اين‌ كشور بود و گفته است: «بيچاره مكزيك! چقدر دور از خدا و چقدر نزديك به ايالات متحده.» چند سال پيش از ورود دياس به ارتش، مكزيك سرزمين‌هاي شمالي خود را در جنگ با ايالات متحده از دست داده و همسايه شمالي به‌ زور و ضرب مكزيكي‌ها را عقب رانده بود. انقلاب مكزيك يكي از موضوعاتي است كه كارلوس فوئنتس هميشه به آن انتقاد داشت. او در «مسند عقاب» تلاش كرده سيمايي از وضعيت سياسي اين ‌كشور را به تصوير بكشد؛ رييس‌جمهوري در احاطه وزيران و مشاوران كه هريك در خفا سوداي رسيدن به قدرت دارند اما فقط يك ‌نفر است كه مي‌تواند زمام امور را به دست گرفته و بر مسند عقاب تكيه بزند. فوئنتس در اين ‌كتاب كه برخي از منتقدان آن را تالي «شهريار» ماكياولي مي‌دانند، به‌ ماجراي مداخله امريكا در امور مكزيك پرداخته و به‌خلاف گذشته مي‌گويد اين‌ مداخله رنگ و بوي نظامي يا اقتصادي ندارد بلكه براي قطع امكانات ارتباطي مكزيك با جهان بيرون است. در اين ‌داستان، رييس‌جمهور مكزيك به‌ خاطر انتقاد از مداخله امريكا در كلمبيا، با بحراني ناگهاني روبرو مي‌شود كه تمام سياستمداران را دست به قلم كرده و باعث مي‌شود شروع به نامه‌نگاري كنند. پي‌رنگ داستان «مسند عقاب» از اين‌ نامه‌ها شكل گرفته و از خلال آنها، تاريخ و فرهنگ مكزيك روايت مي‌شود. وقتي طوطي كتك‌خورده بار ديگر به روي شانه‌اش بازگشت، خنديد. «اجازه نده اين‌طور از آب دربيايد. حقيقت اين است.» «آقاي رييس‌جمهور، شهرت شما به اين دليل بود كه هميشه در سكوت مخفي مي‌شديد، به زبان بي‌زباني پاسخ مي‌داديد، سكوت را به نمادي در ارتباطات سياسي ارتقا داديد، پاسخ‌هاي گنگ را به هنري در اين ‌عرصه تبديل كرديد و اقتدار نگاه‌تان همچون وحي منزل تلقي مي‌شد.» به چشمانش نگريستم. «آقاي رييس‌جمهور، قصد اتلاف وقت شما را ندارم. خدمت شما آمدم تا در هزارتوي جانشيني رياست‌جمهوري راهنمايي‌ام كنيد.» آيا محبت پنهاني را در نگاهش ديدم؟ آيا از توجه، احترام و علاقه من به خودش سپاسگزار بود؟ آن نگاه مي‌گفت: عمق همه بدبختي‌ها و فجايع را درك كرده‌ام. من تنها كسي هستم كه بدون سرخوردگي از كاخ رياست‌جمهوري خارج شد ... زيرا از ابتدا خيال باطلي در ذهن نداشتم. با صداي ترسناك و مهيبش تصوراتم را به هم زد و گفت: «هرگز مايوس نشدم، زيرا هرگز خيال واهي در سر نداشتم.» ماريا دل روساريو، در اين لحظه كلماتش همچون درخشش صاعقه‌اي از مقابل چشمانم گذشتند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون