• ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5358 -
  • ۱۴۰۱ چهارشنبه ۲ آذر

نگاهي به زندگي، زمانه و انديشه علامه حلي متفكر بزرگ تشيع امامي به مناسبت سالروز ولادتش

منادي اسلام، مبلغ تشيع

نخستين فقيهي كه ملقب به «آيت‌الله» شد

عليرضا  روشنايي 

مطالعه شرح‌حال پيشينيان سبب پويايي و كمال حيات معنوي و همچنين موجب عبرت و كسب تجربه‌هاي مفيد و ارزشمند براي انسان مي‌شود كه در كلام جاوداني خدا و روايات نوراني ائمه هدي بدان اشاره شده، به‌ويژه اطلاع از زندگينامه علما و دانشمندان صالح و شايسته و نظاره و استشمام روايح دلپذير و فرح‌انگيز اين گل‌هاي معطر و زيباي تاريخ اسلام، مشوقي براي پيروي كردار و گفتار نيك‌شان و سبب افزايش فضايل و كمالات انساني و قرارگرفتن در رحمت لايزال الهي است.  حسن بن يوسف حلّي، معروف به علامه حلّي (۶۴۷-۷۲۶ ق) خواهرزاده محقق حلّي و فرزند شيخ يوسف سديدالدين، از علماي سرشناس حلّه است. علامه حسن بن يوسف بن مطهر حلي فقيه، اصولي، رجال‌شناس، محدث و متكلم موثر در تاريخ انديشه اسلامي است. وي هنگام حمله مغولان به بغداد و سقوط عباسيان، حدود نه يا ده سال داشت. پس از تحصيل مقدمات در حوزه حله، از محضر دانشمندان بزرگي چون پدرش سديدالدين، دايي‌اش محقق حلي، خواجه‌نصير طوسي، ابن ميثم بحراني و ابن طاووس بهره كافي برد و در فقه، اصول، تفسير، كلام، منطق و فلسفه، قبل از رسيدن به سن بلوغ به درجه اجتهاد رسيد و سرآمد دوران شد. همچنين او نخستين فقيهي بود كه به لقب «آيت‌الله» مفتخر شد.

دوران زعامت و مرجعيت وي مصادف 
با پادشاهي اولجايتو
اولجايتو يكي از سرداران مغول و پادشاه هشتم از هلاكوييان در ايران بود. اولجايتو، پسر ارغوان، پسر آباقا خان، پسر هلاكو بود كه در حدود سيزده سال (716 - 703 ق) بر اين كشور حكومت كرد. وقتي از مقام و منزلت علمي علامه در حلّه آگاه شد، او را به سلطانيه زنجان، مركز حكومت خود دعوت كرد. اولجايتو كه از بت‌پرستي به اسلام گرويده و نام محمد خدابنده بر خود نهاده بود و به سبب نفوذ علماي اهل‌سنت در دربار، از مذهب حنفي و سپس از شافعي پيروي مي‌كرد، ولي اين‌بار با حضور علامه حلّي در سلطانيه، به‌شدت تحت‌تاثير شخصيت علمي و عظمت اخلاقي او قرار گرفت.
به‌خصوص وقتي سردار مغول جلسات علمي با حضور علامه و جمعي از علماي اهل‌سنت از جمله خواجه نظام‌الدين عبدالملك مراغه‌اي ترتيب داد و آنجا با غلبه علمي علامه بر آنها، فضايل، مناقب و حقانيت اهل‌بيت (عليهم‌السلام) بيش‌ازپيش بر سلطان مبرهن شد، آن‌گاه به مذهب تشيع روي آورد و شيعه دوازده‌امامي شد.

اوضاع سياسي و مذهبي عصر مغولان 
اوضاع سياسي در اين عصر ميدان كشمكش‌هاي مذهبي بود به‌گونه‌اي كه پيروان هركدام از مذاهب تلاش داشتند تا مذهب خود را مذهب برحق معرفي كنند. اين موضوع در واقع از همان ابتداي حمله مغول آغاز شده بود. در پي هجوم مغولان، سلطنت سنّي‌مذهب خوارزمشاهيان كه داعيه‌دار حكومت بر جهان اسلام بود از ميان رفت. دستگاه خلافت اسماعيليه كه هدفي جهانشمول را دنبال مي‌كرد، نابود و عباسيان نيز كه خود را رهبر روحاني جهان اسلام مي‌دانستند برچيده شده بود. در نتيجه، پريشاني و نابساماني دامنگير جهان اسلام شده بود. همه اين موارد سبب قدرت يافتن تشيع، به‌ويژه مذهب اثني‌عشري شد كه تا آن زمان به چنين فرصت طلايي‌اي دست نيافته بود. در واقع شيعيان، مغولان را وسيله‌اي براي رهايي از سلطه اهل‌سنت مي‌دانستند. يكي از جامع‌ترين گزارش‌ها در مورد اوضاع سياسي زمانه علامه حلي، گزارش القاشاني، تاريخ‌نگار رسمي دربار سلطان محمد خدابنده و مولف كتاب تاريخ اولجايتو است. تصويري كه وي از اين دوره ارايه مي‌دهد، نشان‌دهنده اختلافات مذهبي به‌ويژه ميان حنفيان و شافعيان است. گويا همين اختلافات بود كه منجر به تشيع سلطان خدابنده شد. درگيري‌هاي دو فرقه مذكور در حضور سلطان به‌گونه‌اي بود كه ضد يكديگر سخن گفته و يكديگر را محكوم مي‌كردند. همين مساله موجب شد تا سلطان، از هر دو فرقه، روي‌گردان شود و در اوج خشم بيان كند كه: «اين چه كاري بود كه ما كرديم؟ ياساق و ييسون چنگيزخان گذاشتيم و به دين كهنه اعراب درآمديم كه به هفتاد و‌ اند قسم موسوم است و اختيار همه اين دو مذهب بدين فضيحت و رسوايي كه در يكي با دختر نكاح و در ديگري با مادر و خواهر زنا جايز است و نعوذبالله از هر دو! ما به ياساق و پيسون چنگيزخان رجوع مي‌نماييم.» بدين‌ترتيب سلطان بار ديگر به دين آباواجدادي خود تغيير آيين داد. قلب سلطان از اين تغيير كيش آشفته بود و «ميان اقرار و انكار و رغبت و نفرت و عزم و فسخ ايمان و اسلام تكاپوي و جست‌وجو مي‌كرد.» بازگشت از اسلام، براي سلطان آسان نبود، چراكه سال‌ها براي پذيرش اين دين تحقيق كرده و به گفته خود: «بسيار زحمت و كلفت در دين اسلام»، كشيده بود و نمي‌توانست آن را ترك كند. به گفته القاشاني «در همين حين بود كه امير ترمناس براي سلطان علل گرايش «غازان خان»، به تشيع را بازگو مي‌كند. شاه پرسيد: «مذهب شيعه كدام است؟» وي پاسخ داد: تشيع همان است كه به رفض مشهور است، سلطان برآشفت و فحاشي كرد كه تو قصد داري مرا رافضي گرداني؟ امير ترمناس به سخنان خود ادامه داد و گفت: «اي پادشاه در دين اسلام، كسي رافضي باشد كه درياساق مغول، بعد از چنگيز، اورق، او را قائم‌مقام او مي‌داند و مذهب سنت اينكه اميري را به‌ جاي او سزاوار مي‌داند.» با شنيدن اين سخنان در دل سلطان رغبتي به تشيع ايجاد مي‌گردد.» به نقل القاشاني: «در اين ميان سيد تاج‌الدين آوجي، از علويان و سياستمداران وقت، با جمعي از ائمه (علما) شيعه به شرف بندگي پادشاه جهان‌پناه رسيد و به ‌اتفاق او را بر رفض تحريض و ترغيب مي‌نمودند. بدين‌ترتيب حقانيت شيعه، بر سلطان بيش‌ازپيش آشكار شد.» القاشاني سپس گزارش مي‌كند كه: «سلطان خدابنده، عزم بغداد كرد و از آنجا به زيارت مشهد اميرمومنان[نجف اشرف]، علي عليه‌السلام رفت. در آنجا شب را عارضه‌اي ديد، بشارت‌دهنده و رغبت‌انگيزنده به خلاص و نجات. بامداد همان روز؛ سلطان، مذهب تشيع اختيار كرد و گفت: ‌اي اصحاب و نوكران! هركه از شما با من در اين طريقت و عقيدت موافقت نمايد، فبها و هركه طريق مخالفت و مباينت سپرد، بر وي هيچ حرج و اعتراض نيست؛ منصب اعمال خود به ‌سلامت بگذارد و به‌ سلامت برود. پس از اين گفته سلطان، برخي به‌واقع، برخي در ظاهر و برخي به دليل حفظ مقام، شيعه شدند. بدين‌ترتيب سلطان فرمان نفاذ يافت؛ تا تغيير خطبه كردند و نام صحابه كبار و ائمه ابرار از خطبه طرح كردند و نام علي و حسن و حسين ثبت، در جمله عراق عرب. علاوه بر خطبه وي فرمان داد تا سكه را به نام دوازده امام ضرب كنند و نيز در تمامي ممالك اسلامي تحت سلطه‌اش جمله «حي علي خيرالعمل» را در بانگ اذان افزودند. بديهي بود كه در اين هنگام، اهل‌سنت آشفته‌خاطر شوند؛ بنابراين در راه خنثي نمودن تلاش‌هاي سلطان و برگرداندن راي او از هيچ كوششي دريغ نكردند و بسيار شيعيان را هجو كردند. به‌رغم اين تلاش‌ها، سلطان نه‌تنها از تشيع روي‌گردان نشد، بلكه براي تكميل اطلاعات خود در باب تشيع، علماي شيعه را به دربار خود فراخواند. از جمله اين علما: جمال‌الدين مطهر و فرزندش فخرالدين، جمال‌الدين وراميني و بسياري ديگر بودند.  به گفته القاشاني: «اولجايتو از ميان اين علما، جمال‌الدين مطهر را ملازم خويش گردانيد و در همه اوقات با جمال‌الدين ابن مطهر در مناظره و مباحثه مسائل اصول كلام و فقه بودي، چنانچه در خاطر پادشاه ثابت و راسخ شد كه جز علي و اهل‌بيت او از استخوان رسول‌الله نبودند و باقي صحابه و امرا بيگانه.» در شيعه شدن اولجايتو، اكثر قريب به‌ اتفاق منابع، نقش علامه حلي را موثر مي‌دانند. از جمله القاشاني تاريخ ورود علامه را پس از شيعه شدن اولجايتو مي‌داند. وي سپس نتيجه مي‌گيرد كه به‌رغم روايات ضدونقيض مورخان، دلايل محكمي وجود دارد كه علامه قبل از تغيير مذهب ايلخان وارد دربار شده بود. 

نقش علامه در شيعه شدن 
سلطان محمد خدابنده (اولجايتو) 
اولجايتو پيش از آنكه شيعه شود به مذهب حنفي گرايش داشت، اما هيچ‌گاه نسبت به اين مذهب تعصبي از خود نشان نداد، به همين دليل زيردستان او احيانا از مذاهب ديگر پيروي مي‌كردند. حتي برخي از كارگزاران او، اعتقادات غيرحنفي داشتند. به عنوان ‌مثال، قاضي‌القضات او «نظام‌الدين عبدالملك مراغي» از مذهب شافعي پيروي مي‌كرد و وقتي به منصب قاضي‌القضاتي رسيد، آزادانه عقايد مذاهب ديگر را نقض نمود بدون آنكه از جانب سلطان، ممانعتي از كار او به عمل آيد. ازاين‌رو بازار مناظرات مذهبي رواج گرفت و در اين ميان، برخي از علماي شيعه نيز در اين‌گونه مناظرات شركت مي‌كردند كه علامه حلي ازجمله آنان بوده است. ابن‌بطوطه از جمله كساني است كه علامه حلي را مهم‌ترين عامل شيعه شدن اولجايتو مي‌داند.
در كتاب تاريخ فقه و فقها آمده است كه: «اولجايتو به فضل مرد علم و فضيلت (علامه حلي) و مناظرات وي با علماي مذاهب چهارگانه در محضر سلطان، مذهب تشيع را اختيار كرد.» مورخان ديگر نيز نقش علامه حلي در اين مناظرات و گرويدن خدابنده به مذهب اهل‌بيت عليهم‌السلام را پراهميت دانسته‌اند.  در يك گزارش معتبر علت اين تغيير مذهب، ماجراي سه‌طلاقه كردن همسر اولجايتو و فتواي علامه حلي در اين باره دانسته شده است، گرچه اين گزارش در منابع دوره ايلخاني موجود نيست و گويا نخستين‌بار آن را مرحوم ملامحمدتقي مجلسي در روضه‌المتقين جلد نهم آورده و سپس در منابع ديگر راه‌يافته است. خلاصه داستان ازاين‌قرار است كه اولجايتو از همسرش خشمگين شده و وي را در يك مجلس سه‌طلاقه مي‌كند، پس از آن پشيمان شده و درباره حلال شدنش مي‌پرسد. سرانجام او را بر فقيهي از حله آگاه مي‌كنند كه اين‌گونه طلاق را از اساس باطل مي‌داند. سلطان با ناديده‌گرفتن اعتراض عالمان دربار، علامه را به «سلطانيه» (مركز خلافت در قزوين) فرامي‌خواند. علامه با ورود به درباره ابتدا نعلين خود را برداشته و كنار سلطان مي‌نشيند كه با اعتراض ديگران روبه‌رو مي‌شود، زيرا به دو دليل حرمت سلطان را نگه نداشته است؛ يكي اينكه نعلين به دست گرفته و ديگر اينكه كنار سلطان نشسته و ادب را مراعات نكرده است. علامه هم كه به حاضرجوابي و تيزهوشي شهره است درباره نعلين مي‌گويد: ترسيده‌ام حنفيان آن را بربايند زيرا ابوحنيفه نيز نعلين رسول خدا را ربود. حنفيان حاضر در مجلس از اين سخن برآشفتند كه ابوحنيفه در زمان پيامبر نبوده است. علامه در جواب بيان داشت كه اشتباه كرده است؛ بلكه مقصودش شافعي است. پس شافعيان نيز برآشفته و همان پاسخ حنفيان را دادند. همين بحث درباره مالك بن انس و احمد بن حنبل نيز تكرار شد. سرانجام علامه از پاسخ به ايشان براي سلطان چنين استدلال كرد كه در اصل هيچ‌يك از مذاهب چهارگانه اهل‌سنت در زمان رسول خدا و صحابه نبوده‌اند، درحالي‌كه شيعيان فقه و دين خود را از علي كه سال‌ها با پيامبر بوده، گرفته‌اند. سپس علامه به رد سه‌طلاقه كردن در يك مجلس پرداخت و استدلال‌هاي دلنشين علامه در جان سلطان نفوذ كرد و در اين زمان بود كه سلطان شيعه شد و دستور صادر كرد به نام امامان دوازده‌گانه خطبه خواندند و سكه زدند.  ماجراي ضرب سكه‌ها و شيعه شدن سلطان در سال ۷۰۹ هجري اتفاق افتاد؛ بنابراين با درنظرگرفتن تاريخ ولادت علامه كه در سال ۶۴۸ هجري بوده، علامه در آن زمان ۶۱ سال داشت اينكه در ميان عوام شيعه معروف است كه وي در آن زمان هنوز بالغ نشده بود، افسانه‌اي بيش نيست. تفصيل اين ماجرا در كتاب‌هاي معتبر بزرگاني همچون؛ امين عاملي و شوشتري و دواني و‌... آمده است. ماجراي شيعه شدن سلطان محمد خدابنده توسط علامه حلي، اگرچه بعضي از عالمان سني (مانند ابن‌تيميه و ابن‌بطوطه) را ناراحت كرده است، اما بيشتر دانشمندان سني و شيعه بر اين نكته اذعان كرده‌اند كه اگر علامه در آن شرايط حساس، سلطان را هدايت نمي‌كرد، وي از دين اسلام منصرف مي‌شد و مغولان و يهوديان و بخشيان (روحانيان بودايي) كه از نفوذ امرا و علماي اسلامي ناخرسند بودند، او را به سوي خود مي‌كشاندند و چه‌بسا نام و نشاني از اسلام و مسلماني باقي نمي‌گذاشتند. اما علامه در حساس‌ترين لحظات تاريخ، موجوديت اسلام و دانشمندان اسلامي اعم از سني و شيعه را حفظ كرد.

علامه حلي و ابن‌تيميه 
هنگامي كه علامه كتاب نفيس «منهاج الكرامه في اثبات الامامه» را تهليف كرد و آن را به ‌رسم تحفه به سلطان محمد خدابنده (اولجايتو) اهدا كرد، «ابن‌تيميه حراني حنبلي» به خشم آمد و رديه‌اي بر اين كتاب به نام «منهاج‌السنه» نوشت و تاليف همين كتاب، زمينه‌ساز شكل‌گيري فرقه متعصب وهابيت شد. ابن‌تيميه در اين رديه با جسارت هرچه‌تمام‌تر نوشته علامه را مورد انتقاد قرارداد كه اين تندروي باعث شد برخي علماي شيعه مانند مرحوم «سيدمهدي قزويني» كتاب ابن تيميه را رد كنند و حتي بعضي دانشمندان بزرگ‌سني مانند «ابن‌حجر عسقلاني» او را نكوهش كنند. ابن حجر در «لسان‌الميزان» پس از اينكه علامه را به داشتن صفات نيكو و ملكات فاضله توصيف و او را پيشواي علماي شيعه معرفي مي‌كند، مي‌نويسد: ابن‌تيميه بعضي از كتاب‌هاي او را رد كرد. من يكي از آنها را ديده‌ام كه در رد وي غرض‌ورزي نموده و بر اين دو كتاب رديه‌اي توسط دو تن از عالمان سني نوشته شد؛ فضل بن روزبهان با نوشتن كتاب «ابطال‌الباطل»، كتاب «كشف‌الحق» علامه را رد نمود و بعدها مرحوم قاضي شوشتري كتاب «احقاق‌الحق» را در رد «ابطال الباطل» نوشت. ابن‌تيميه به‌واسطه مبالغه و اصرار در نكوهش علامه حلي گاهي به امام علي (رضي‌الله‌عنه) نيز گستاخي روا داشته و مقام او را پايين آورده است. به‌هرحال از لحظه‌اي كه كتاب «منهاج‌الكرامه» به دست ابن‌تيميه رسيد و در آن استدلال‌هاي متين علامه را درباره امامت اميرالمومنين و اولاد معصوم آن حضرت مشاهده كرد و از طرفي نيز اين كتاب مورد توجه شيعه و سني قرار گرفت، كتاب «منهاج السنه» را در رد آن نوشت و در آن از حدود ادب و نزاكت پا را فراتر گذاشت تا جايي كه علامه را با سخنان ناشايست ياد كرد به‌ جاي ابن مطهر گفت: «ابن منجس» و به نظر خود با اين تندروي‌ها جواب علامه را داد! غافل از اينكه به گفته سعدي: «سنت جاهلان است كه چون به حجت از خصم فرو مانند، سلسله خصومت بجنبانند همچون آذر بت‌تراش كه چون جواب حجت برادرزاده خود ابراهيم را نداشت به جنگش برخاست كه لئن لم تنته لأرجمنك» در كتاب لسان‌الميزان جلد دوم آمده است؛ ابن‌تيميه چنان در اين باره راه افراط پيمود كه علماي متعصب اهل تسنن زبان به نكوهش وي گشودند زيرا او در آن كتاب به عنوان رد علامه، بسياري از مناقب و فضايل ائمه را كه كتاب‌هاي معتبر و صحاح اهل‌سنت، لبريز از آن است، انكار نموده و برخلاف سيره اهل مذهب خود همه را باطل دانست. اما علامه در برابر سخنان نابجاي ابن‌تيميه، كمترين اهانتي به او روا نداشت و هنگامي كه يكي از رديه‌هاي ابن‌تيميه را به نظر علامه رساندند، گفت: «اگر ابن‌تيميه مي‌فهميد من چه گفته‌ام جواب او را مي‌دادم.»  مرحوم «قاضي نورالله شوشتري» (شهيد ۱۰۱۹ ق) در مجالس المومنين به نقل از تذكره نورالدين مصري مي‌گويد: ابن‌تيميه در پنهاني از علامه نكوهش مي‌كرد. چون خبر به علامه رسيد اين دو بيت را براي او نوشت: «لو كنت تعلم كل ما علم الوري طره لصرت صديق كل العالم / لكن جهلت فقلت أن جميع من يهوي خلاف هواك ليس بعالم؛ اگر آنچه را ساير مردم مي‌دانستند تو هم مي‌دانستي دانشمندان را دوست مي‌داشتي، ولي جهل و ناداني را پيشه ساختي و گفتي هر كس برخلاف هواي نفس تو مي‌رود دانشمند نيست.» شوشتري يادآور مي‌شود كه علامه در جواب حملات و نكوهش‌هاي وي به همين دو بيت اكتفا كرد! 

جايگاه علامه در نگاه دانشمندان اهل‌سنت
ابن حجر عسقلاني كه از علماي بزرگ اهل تسنن است، در جلد دوم كتاب «لسان‌الميزان» مي‌نويسد: «حسن بن يوسف بن مطهر حلي، عالم شيعه و پيشواي آنهاست و موافق مذهب آنان كتاب‌ها نوشته است. وي داراي هوش خارق‌العاده بود. كتاب مختصر ابن‌حاجب را به‌خوبي شرح كرده. تصنيفات او در زمان خودش مشهور گشت.»  همچنين ابن‌حجر در جلد دوم كتاب «الدرر الكامنه» كه آن را در شرح‌حال بزرگان سده هشتم هجري تاليف كرده، مي‌نويسد: در اصول و حكمت، كتاب‌هاي بسيار نوشته است. او پيشواي شيعيان حله بود و تصنيفاتش در زمان خودش مشهور شد و گروهي از دانشمندان از محضرش برخاستند. شرحي كه وي بر كتاب مختصر ابن‌حاجب نوشته از لحاظ حل الفاظ و تقريب معاني، درنهايت خوبي است. او در فقه اماميه نوشته‌هاي زيادي دارد و اوقات خود را وقف آن كرده بود. وي در اواخر عمر به حج رفت و گروهي از شاگردان او در آنجا در فنون مختلف نزد او فارغ‌التحصيل شدند.  عبدالله بن عمر بيضاوي (م۶۸۵ق) صاحب تفسير مشهور «انوارالتنزيل»، از دانشمندان بزرگ اهل‌سنت كه در فقه، شافعي‌مذهب و در كلام، اشعري بوده است، علامه را با صفات عالي و بلند ياد مي‌كند. بيضاوي در پي يك سوال اصولي، نامه‌اي به علامه مي‌نويسد و در آغاز نامه علامه را اين‌گونه خطاب مي‌كند: «يا مولانا جمال الدين أدام‌الله فواضلك، أنت امام المجتهدين في علم الاصول» بوده است. اين نامه درحالي به علامه نوشته مي‌شود كه بيضاوي از لحاظ سني، سال‌ها از علامه بزرگ‌تر و حتي اگر نامه مذكور در اواخر عمر بيضاوي يعني در سال ۶۸۵ هجري نيز نوشته شده باشد، در آن زمان علامه كمتر از ۳۷سال داشته است. به هر حال، علامه نيز در جواب قاضي بيضاوي با احترام خاصي اين‌چنين مي‌نگارد: «وقفت على افاده مولانا الامام أدام‌الله فضائله و أسبغ عليه فواضله ...» (پيشين). پس از تقرير نامه، آن را براي بيضاوي به شيراز ارسال كرد و هنگامي كه قاضي بيضاوي متن جوابيه را ملاحظه نمود، علامه را بسيار تحسين كرد.  ناگفته پيداست كه اين نامه‌نگاري علمي بين دو عالم بزرگ شيعي و سني، در يك فضاي بسيار سالم و با نهايت احترام انجام‌ گرفته و اين موضوع مي‌تواند درس بزرگي براي شيعيان و اهل‌سنت باشد تا در احترام به يكديگر، بيشتر كوشا باشند.  صلاح‌الدين صفدي كه يكي ديگر از عالمان بزرگ سني است، علامه را با القابي چون: «امام، ذوالفنون، عالم، فقيه، علامه و صاحب التصانيف» مي‌استايد و او را امام و پيشوا در علم كلام و معقولات معرفي مي‌كند. صلاح‌الدين در ادامه مي‌افزايد: «وي داراي املاك و مستغلات بسياري بود و در حال سواره، كتاب مي‌نوشت. او مختصر ابن‌حاجب را شرح كرده، در‌حالي كه شرح او در زمان حياتش به شهرت رسيده است. وي همچنين كتابي در موضوع امامت نوشته كه ابن‌تيميه در رد آن كتابي در سه مجلد نوشته و ابن‌تيميه او را ابن‌المنجس مي‌ناميده؛ ولي ابن‌المطهر داراي رياضت اخلاقي و دانشمندي خوشنام بوده است.» 

 عقل‌گرايي علامه حلي 
در نزاع با ظاهرگرايي اشعري 
حوزه حله، حوزه‌اي عقل‌گرا است. از نزاع‌هاي فكري ميان مكتب عقلي شيعيان با ديگر گروه‌هاي فكري در جريان بوده است؛ ناگفته نماند كه به‌واسطه همين مناظره‌هاي فكري علم و دانش عقلي در جهان اسلام رشد كرده است. استاد بزرگوار دكتر ديناني در كتاب خود تحت عنوان «ماجراي فكر فلسفي» استدلال مي‌كند كه همين بحث‌ها موجب رشد فلسفه شد، اين نزاع‌ها موجب شد كه حقانيت شيعه به اثبات برسد، يعني اگر اين مجادلات فكري نبود، حقانيت مذهب شيعه مشخص نمي‌شد و مذهب عقلي شيعه، مانند مكتب معتزلي يا اشعري يا بسياري مكاتب فكري از بين مي‌رفت يا جوابگوي سوالات بنيادين بشر نمي‌شد. 

آرا و انديشه‌هاي كلامي علامه حلي 
در مقابله با اشاعره
۱) وحدت صفات ذات 
علامه حلي بر‌خلاف پيروان مكتب اشعري كه معتقد بودند صفات ذات معاني قديم و قائم به ذات هستند؛ بر اين باور است كه چنين عقيده‌اي به معناي احتياج خداوند به غير است و احتياج خداوند به آنها به معناي ممكن بودن خداوند است و امكان با وجوب وجود، سازگار نيست و حتي از قول فخر رازي نقل مي‌كند كه «نصاري كافر شدند، چون به قدماي ثلاثه اعتقاد داشتند درحالي كه اصحاب ما به قدماي نه‌گانه -‌يعني ذات و هشت صفت او‌- اعتقاد دارند.» علامه در ادامه اين بحث ضمن رد نظرات اشاعره به حديث اميرالمومنين علي عليه‌السلام در نهج‌البلاغه اشاره مي‌كند كه فرمود: «من وصفهُ فقد حدّهُ، ومن حدّهُ فقد عدّهُ، ومن عدّهُ فقد أبطل أزلهُ، ومن قال: «كيف ؟» فقدِ استوصفهُ، ومن قال: «أين ؟» فقد حيّزهُ». هركه خدا را وصف كند، براي او حدّ و مرز قائل شده است و هر كه برايش حدومرز قائل شود، او را شمرده است (برايش اجزا قائل شده است) و هركه او را بشمارد، ازلي بودنش را باطل ساخته است. كسي كه پرسيد: «چگونه است»، بي‌گمان او را وصف كرده است و كسي كه پرسيد: «كجاست» او را در مكان قرار داده است.
۲) عدم امكان رويت خدا
علامه در بحث رويت خداوند نيز برخلاف اشعري معتقد است كه رويت خداوند هم در دنيا و هم در آخرت، عقلا جايز نيست و ضمن استناد به آيه «لا تدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار» (انعام: ۱۰۳) (چشم‌ها او را نمي‌بينند ولي او همه چشم‌ها را مي‌بيند)، مي‌نويسد: اعتقاد به رويت خداوند به معناي اعتقاد به جهت داشتن خداوند است درحالي كه خداوند جهت، مكان و... ندارد.
۳) حدوث كلام الهي 
پيروان اشعري معتقد بودند كه كلام الهي دو گونه است: كلام لفظي كه حادث است و كلام نفساني كه قائم به ذات و قديم است. علامه در اين عقيده نيز با اشاعره مخالفت مي‌كند و با ارايه ادله مختلف آن را ابطال مي‌كند و مي‌گويد اين سخن شما مستلزم سفه و نقص در خداوند است، چون اگر كلام خداوند قديم باشد به اين معنا است كه خداوند وقتي كه هيچ مخلوقي نبوده، بگويد: يا ايهاالناس اعبدوا ربكم، درحالي‌كه هيچ مخاطبي نداشته، چنين كاري را هيچ انسان عاقلي نمي‌كند چه رسد به خداوند و در‌نهايت اين عقيده اشعري مخالف اين آيه است: ما يأتيهم من ذكر من ربهم محدث * (انبياء: ۲)؛ هيچ يادآوري جديد و تازه‌اي از طرف پروردگارشان براي آنها نمي‌آيد مگر آنكه با بازي به آن گوش مي‌دهند.
۴) اثبات حسن و قبح عقلي
از ديگر اختلافات مهم، نزاع بر سر مساله حسن و قبح است كه مرجع بسياري از اختلافات بعدي نيز هست. از ديدگاه اشاعره حسن و قبح، سمعي بوده و هر چه خداوند بدان امر كند، حسن و هر آنچه از آن نهي كند، قبيح است. علامه اين ديدگاه را خلاف بداهت دانسته بعد از ذكر چندين دليل، اثبات مي‌كند كه حسن و قبح، عقلي است؛ چراكه هر عاقلي حكم به حسن صدق نافع و قبح كذب مي‌كند؛ حتي براهمه و ديگر منكران شرايع و اديان اين حكم را قبول دارند با آنكه اعتقادي به شرايع ندارند. در ذيل همين مساله علامه برخلاف اشاعره، معتقد است كه خداوند، فعل قبيح انجام نمي‌دهد و از بنده طاعت از روي اختيار مي‌خواهد و همچنين افعال خداوند را هدفمند و داراي غرض مي‌شمارد و مي‌گويد: اشاعره با قبول صدور فعل قبيح از خداوند و غرض نداشتن افعال الهي، مقدمات دليل نبوت را انكار مي‌كنند؛ چراكه در اثبات نبوت انبيا مي‌گوييم: خداوند معجزه را به پيامبران داده تا گفتار آنان را تصديق كند و هر كس را كه خداوند تصديق كند، راست‌گو است، درحالي كه اگر ما گفتار اشاعره را در مورد صدور فعل قبيح از خداوند و بي‌هدف بودن افعال الهي بپذيريم، نمي‌توانيم به دليل فوق تمسك جوييم.
۵) اثبات اختيار انسان 
در مساله جبرواختيار ابوالحسن اشعري با طرح نظريه كسب سعي در تثبيت قول اهل حديث و درعين‌حال فرار از مساله جبر داشت ولي نه خود توانست اين نظريه را بدان‌گونه شرح دهد تا نتايج دلخواه را از آن استنتاج كند؛ نه پيروان وي و در‌نهايت، همان اعتقاد به انجام تمام افعال از‌سوي خداوند بدون دخالت عبد و مجبور بودن عبد در طاعت و عصيان در ميان اشاعره، استمرار يافت. علامه حلي ضمن اشاره به ابهام نظريه كسب اشعري و واماندن او و يارانش در توضيح با اين نظريه مخالفت كرده بعد از ذكر چند دليل بر مختار بودن عبد، مي‌گويد: لازمه سخن اشاعره اين است كه ضرر خداوند نعوذبالله براي انسان بيشتر از شيطان باشد؛ چون شيطان فقط مي‌تواند وسوسه كند و توان اجبار انسان به عصيان را ندارد، ولي طبق عقيده اشاعره، خداوند خودش كفر و عصيان را در عبد، خلق كند و بعد او را به‌خاطر كاري كه نكرد، عذاب مي‌دهد.
۶) اثبات عصمت مطلقه
از ديگر موارد اختلافي بين مكاتب كلامي بحث عصمت انبيا به‌خصوص عصمت پيامبر اسلام صلي‌الله عليه و سلم است. از ديدگاه اماميه، پيامبر در هر زمان چه قبل از نبوت و چه بعد از نبوت از هر خطايي -‌صغيره و كبيره‌- معصوم است و سهو و خطا براي پيامبر جايز نيست. علامه حلي در اين زمينه عصمت پيامبر -‌كه آن را محدود به تلقي و ابلاغ وحي مي‌كنند و ادله عصمت را شامل خطا و نسيان نمي‌دانند مخالفت كرده، عصمت پيامبر در هر زمان از گناه كبيره، صغيره و حتي سهو و نسيان را اثبات مي‌كند و در ذيل همين مساله حتى ارتكاب پيامبر به اعمال خلاف‌شان و مروت را نفي كرده و آن را با ادله عقلي مردود مي‌شمارد.
۷) وجوب نصب امام از جانب خدا 
در مساله امامت، اشاعره معتقد به شوري بوده و تنصيص از سوي پيامبر را نفي مي‌كنند و همچنين عصمت را شرط امامت نمي‌دانند؛ اما علامه عصمت را از شروط امامت دانسته بر آن چندين دليل عقلي و نقلي ذكر مي‌كند و مي‌نويسد: هدف از نصب امام باز داشتن ظالم از ظلم كردن و فاسق از معصيت است، اگر خود امام ظلم كند يا فسق بر او جايز باشد محتاج امام ديگر خواهد بود و اين نيز مستلزم تسلسل مي‌شود و تسلسل هم محال است، سپس نتيجه مي‌گيرد كه چون شناخت معصوم تنها از سوي امام امكان دارد پس امام بايد از سوي خداوند نصب شود، همان‌گونه كه پيامبر از سوي خداوند نصب مي‌شود.
۸) عدل الهي در معاد
هرچند اصل معاد مورد پذيرش همه فرقه‌هاي اسلامي است؛ اما فروعات آن به‌شدت مورد اختلاف است. به عنوان‌مثال اشاعره به دليل قبول نكردن مساله حسن و قبح عقلي، ناچار قبول كرده‌اند كه خداوند مي‌تواند در آخرت مطيع را عذاب كند و عاصي را ثواب دهد. علامه به‌سادگي اين عقيده را رد كرده، مي‌گويد: صحيح اين است كه خداوند در آخرت مطيع را ثواب و عاصي را عذاب كند والا فرقي بين طاعت و معصيت باقي نمي‌ماند. 


    علامه حلي نخستين فقيهي بود كه به لقب «آيت‌الله» مفتخر شد.
   در پي هجوم مغولان، سلطنت سنّي‌مذهب خوارزمشاهيان كه داعيه‌دار حكومت بر جهان اسلام بود از ميان رفت. دستگاه خلافت اسماعيليه كه هدفي جهانشمول را دنبال مي‌كرد، نابود و عباسيان نيز كه خود را رهبر روحاني جهان اسلام مي‌دانستند برچيده شده بود. در نتيجه، پريشاني و نابساماني دامنگير جهان اسلام شده بود. همه اين موارد سبب قدرت يافتن تشيع، به‌ويژه مذهب اثني‌عشري شد كه تا آن زمان به چنين فرصت طلايي‌اي دست نيافته بود. در واقع شيعيان، مغولان را وسيله‌اي براي رهايي از سلطه اهل‌سنت مي‌دانستند.
   ابن‌بطوطه از جمله كساني است كه علامه حلي را مهم‌ترين عامل شيعه شدن اولجايتو مي‌داند.
   هنگامي كه علامه كتاب نفيس «منهاج الكرامه في اثبات الامامه» را تاليف و آن را به‌ رسم تحفه به سلطان محمد خدابنده (اولجايتو) اهدا كرد، «ابن تيميه حراني حنبلي» به خشم آمد و رديه‌اي بر اين كتاب به نام «منهاج‌السنه» نوشت و تاليف همين كتاب، زمينه‌ساز شكل‌گيري فرقه متعصب وهابيت شد. ابن تيميه در اين رديه با جسارت هرچه‌تمام‌تر نوشته علامه را مورد انتقاد قرار داد كه اين تندروي باعث شد برخي از علماي شيعه مانند مرحوم «سيدمهدي قزويني» كتاب ابن تيميه را رد كنند و حتي بعضي از دانشمندان بزرگ‌سني مانند «ابن حجر عسقلاني» او را نكوهش كنند.

 

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون