• ۱۴۰۳ جمعه ۲۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5384 -
  • ۱۴۰۱ شنبه ۳ دي

نقدي بر ديدگاه‌هاي سيد جواد طباطبايي درباره وقايع اخير

سكوت درباره 53 سال

محمد زارع شيرين كندي

يادداشت‌هاي تازه جواد طباطبايي درباره رخدادهاي اخير ايران (تا بخش 9) را به عنوان خواننده‌اي كه به آثار و مباحثِ مكتوب و جدي، در برابرِ سخنان شفاهي مانند خطابه و سخنراني و مصاحبه و مناظره، سخت علاقه‌مندم، خواندم. ابتدا مي‌كوشم گزارشي از آنچه طباطبايي در اين يادداشت‌ها نوشته، عرضه كنم.

طباطبايي چه مي‌گويد
عنوان يادداشت‌ها «انقلاب «ملي» در انقلاب اسلامي» است. 
بي‌ترديد نظر نويسنده در انتخاب اين عنوان به «انقلاب در انقلاب» است، عنوان اثري از رژيس دبره، روشنفكر فرانسوي كه او در بخش نخست به ذكر خاطره آشنايي‌اش با آن مي‌پردازد. 
طباطبايي نخست تكليفش را با كتاب «انقلاب در انقلاب» روشن و خيال خواننده را راحت كرده است. او آن را «بيانيه سياسي» و «خزعبلات اشراف‌زاده فرانسوي» به شمار آورده كه محتوايش را پاك‌نژادها، جزني‌ها، رجوي‌ها، نگهدارها و ديگر «سوداييان عالم پندار» در مقام سركردگانِ توده‌ها گرفتند، همچون نظريه‌اي براي افلاس و فلك‌زدگي مردم ايران در سال 57 به كرسي نشاندند و اجرا و عملي كردند. او از كتاب دبره و هواخواهان چپ و انقلابي آن در ايران با كينه و نفرت و خصومت سخن مي‌گويد، اما عنوان آن را حفظ و با ايجاد تغييري اندك براي معنايي كه خود مراد مي‌كند به كار مي‌برد: «انقلاب «ملي» در انقلاب اسلامي».
مهم‌ترين دليلي كه جواد طباطبايي براي پيروزي انقلاب 57 آورده، آن است كه خاكستر ايدئولوژي آل‌احمدها و شريعتي‌ها چشم ايرانيان را كم سو كرده بود و از اين‌رو آنان با انقلاب اسلامي از ملتي تاريخي به امت - خلق مبدل شدند. ملت امري تاريخي است، اما امت امري تاريخي نيست و به دوره پيش از مدرن مربوط است. البته ايران از آغاز تاريخ همواره به استقلال و وحدت ملي خود آگاهي داشته و ايرانيان در طول تاريخ خودشان را به مثابه ملت مي‌شناختند، عمل مي‌كردند و صرفا در برهه‌‌اي گذرا مانند دهه 40 و 50 فريفته ظاهر ايدئولوژي‌هاي چپ و مذهبي شدند و موقتا خود و آينده‌شان را نديدند.
 به‌زعم طباطبايي، ايرانيان ملت بودند و صرفا در دوره‌اي خاص و كوتاه فريب خوردند و به امت پيوستند. 
حكايت‌هاي شاهنامه، روايت استقلال ملي ايران است و آن «آتش نهفته كه در سينه حافظ» بوده همان «امر ملي» است كه همه «ما» ايرانيان در سينه داشته‌ايم و همچنان داريم. آن «آتش نهفته كه در سينه حافظ» و «ما» بوده، به معنايي، بنيان وحدت ملي است كه هيچ كدام از مهاجمان به ايران نتوانسته‌اند كوچك‌ترين خدشه‌اي برآن وارد كنند. 
به نوشته طباطبايي، «امر ملي قديم» با مشروطيت صورتي نو آيين به خود گرفت و ملت «جديد» ايران را به وجود آورد. 
جنبش مشروطه‌خواهي مردم ايران از نوع انقلاب‌هايي بود كه فيلسوفان سياسي آنها را «انقلاب‌هايي براي تاسيس آزادي» ناميده‌اند. نخستين «انقلاب ملي» ايران مشروطيت بود كه با تدوين نخستين قانون اساسي ايران را «در عداد دُول مشروطه» درآورد.
او از «انقلاب ملي كنوني» سخن گفته، انقلابي كه مانند جنبش مشروطه‌خواهي، انقلاب براي آزادي و حكومت قانون است. انقلاب ملي كنوني پاسخي، با تاخير، به اين جهل انقلابيان به شأن ملي ايرانيان است. اين است خلاصه برداشت من از امهات سخنان جواد طباطبايي در يادداشت‌هاي نه‌گانه.
نگاه انتقادي به ديدگاه‌هاي جواد طباطبايي
 تك‌تك آراي مذكور را مي‌توان با جواد طباطبايي انديشيد و از او مدام پرسيد. با اصرار و سماجت در پرسيدن است كه شايد راهي به انديشيدن گشوده شود. پرسش اين است كه اگر ايرانيان همواره «ملت» - به معناي جديد لفظ (معادلِ ناسيون/nation) و نه به معناي قديم آنكه دين است - و آگاه از مليت ايراني خويش بوده‌اند و زبان فارسي را همچون نماد وحدت‌بخش مليت خويش حفظ كرده‌اند، چرا مهم‌ترين آثار فرهنگي‌شان، به خصوص در فلسفه و علم (نظير طبيعيات، پزشكي، هندسه، نجوم و رياضيات) و منطق و كلام و اخلاق و تاريخ، به عربي، زبان «امت» است نه به فارسي، زبان «ملت»؟ چرا ستون اصلي فرهنگ و تمدن تاريخي ايران، عربي - ديني («امتي») است نه فارسي («ملي»)؟ اگر كتب عربي را از كتابخانه‌هاي ايران جمع‌آوري كنند چه چيزي جز دواوين شعرا باقي مي‌ماند؟ اگر ايرانيان «ملت» بودند چرا همواره در اعتقاد به جبر و در زير سلطه اوهام، خرافات، استبداد، اختناق، رقيت، فقر، فلاكت و نكبت زيسته‌اند و نه شأن و منزلت و آزادي و پيشرفتي در درون داشته‌اند و نه نمود و نقش و تاثيري در جهان؟ چرا در تاريخ اين «ملت» ايران يك صفحه سفيد، يك صفحه آرامش و آزادي، يك صفحه خردورزي و تدبير عقلاني و يك صفحه بدون خشونت و خون ديده نمي‌شود؟ 
ايرانيان چگونه «ملت» بوده‌اند در حالي كه در طول تاريخ همچون رعيت زيسته‌اند و به گفته هگل، در هر دوره‌اي تنها يك تن‌شان «آزاد» بوده است. اگر از 2500 سال پيش يونان باستان، به منزله سرزمين آباء و اجدادي غربيان مدرن، ديار آزادي و عقل و قانون قلمداد مي‌شده ايران، به عنوان بخشي از شرق و آسيا، سرزمين استبداد و بردگي و خشونت تلقي مي‌شده است. مگر ايرانيان صرفا پس از آشنايي با دستاوردهاي اروپاييان در قرن نوزدهم نيست كه كم و بيش و كژومژ مي‌فهمند «مليت» چيست و «ملت» مي‌تواند با مشروطيت قدرت بلامنازع پادشاه را محدود كند و به آزادي دست يابد؟
اگر ايرانيان همواره خود را ملت مي‌دانستند چرا برجسته‌ترين نوآوري‌ها و ابداعات و ابتكارات‌شان در فلسفه به زبان «امت» است نه به زبان «ملت»؟ چرا «حكمه الاشراق»، مهم‌ترين كتاب سهروردي، كسي كه شايد به معنايي ايراني‌ترين فيلسوف در نظر جواد طباطبايي باشد وامّ الكتابِ صدرالدين شيرازي («الحكمه المتعاليه في الاسفار العقليه الاربعه») به عربي است؟ فيلسوفي كه به زبان دينش كتاب نوشته، بعيد است از «امر ملي» آگاهي داشته باشد و مليت برايش مساله‌اي درخور انديشيدن باشد. قدر مسلم آن است كه اين فيلسوف فلسفه‌اش را براي هر كسي نوشته باشد براي هموطنان فارسي زبانش ننوشته است. به ديگر سخن، ملتي كه «فيلسوف»ش، نماد و نماينده تفكر عميق و اصيلش، انديشه‌هايش را به زبان مهاجم مي‌نويسد هر چه باشد «خودآگاهي ملي» نيافته است.
مورخان و دانشمندان و الهيدانان و اديبان و محققاني كه آثارشان به عربي است چه تصوري از «امر ملي» داشتند؟ شاعراني كه در دوره اسلامي تاريخ ايران به فارسي شعر سروده‌اند بدون ديانت و معاني و مضامين ديني و عرفاني چه گفته‌اند، چه مي‌توانستند بگويند مگر وجودشان تخته بند زمان و مكانِ ديني و تمام معلومات‌شان محدود به همان معارف ديني زمان‌شان (ازجمله ادب و معاني و بيان عربي، تاريخ و كلام و تفسير) نبوده است؟ در ادب فارسي هزار ساله چه چيزي جز اخلاق شرعي (عمدتا امر به معروف و نهي از منكر) و عرفان مخدّر يا مستي فزا به بيان درآمده است؟ از فردوسي كه معتزلي/ شيعي بوده تا آخرين شاعر سنتي پيش از نيما همگي چنان تعلق ديني شديد داشتند كه «امر ملي» را امري فرعي / ثانوي مي‌انگاشتند. بيشتر اين شاعران مشهور پارسي‌گو حتي باورهاي اشعري و جبري را ترويج مي‌كردند ازجمله سعدي كه در نظاميه‌اي درس خوانده بود كه از در و ديوار حجره‌هايش، از تار و پود كتاب‌ها و شكل و شمايل استادانش عقايد منحط و ضدآزادي اشعرياني چون غزالي مي‌باريد. سعدي، استاد سخن در همه تاريخ ايران كه اين همه به وجودش مي‌نازيم، جز ترّهات بي‌حاصل و ضد فلسفه و خشك و خشن و خشونت‌آفرينِ ابوالفرج ابن جوزي و ابوحفص عمر سهروري چه چيزي به «ملت» ايران به ارمغان آورده بود؟ علاوه بر سعدي، مولوي و خاقاني و نظامي و عطار و سنايي و جامي جزو اشعري مسلكان ضد فلسفه و ضد تفكر فلسفي بوده‌اند. مگر همين حافظ كه جواد طباطبايي  «آتش نهفته در سينه»اش را به «امر ملي» تاويل مي‌كند، «قرآن در سينه» نداشته و حافظِ قرآن نبوده است؟ اگر «آتش نهفته در سينه» حافظ همان «امر ملي» و آتش فروزانِ ايران باستان است پس «به قرآني كه در اندر سينه داري» حاكي از چيست؟ حافظ به «قرآني كه اندرسينه» داشته تصريح كرده، اما تصريح نكرده كه «آتش نهفته در سينه»اش همان آتش نياكان زرتشتي‌اش است. حافظ كه خدا را شكر! پيش از عصر ايدئولوژي‌هاي چپ مي‌زيسته و خاكستر ايدئولوژي خطرناك و كوركننده آل‌احمد و شريعتي به چشمش نخورده بود خود به صراحت اذعان دارد كه «هر چه كردم همه از دولت قرآن كردم». او از ايران و «دولت ايران!» سخن نگفته و احتمالا نمي‌توانسته است كه بگويد، يعني به ذهنش خطور هم نمي‌كرده است. چه كنيم كه حافظ تعبير «دولت قرآن» را به كار برده است.
 بيشتر شاعران دوره اسلامي «وطن» را ايران و عراق و مصر و شام محسوب نمي‌كردند و براي‌شان «وطن» شهري بود كه نام نداشت، يعني روي زمين! در چنين مواردي، شايد بتوان گفت و گفته‌اند كه شاعران ايراني كه مجذوب ديانت شده بودند، هم هويت قومي‌شان را داشتند و هم هويت ديني‌شان را. اما همان‌طور كه در مورد حافظ ديديم، نمي‌توان گفت كه آنها براي «امر ملي» شعر سروده‌اند. شايد بتوان گفت كه آنها هويت قومي‌شان را با هويت ديني‌شان درآميخته بودند و با اين آميزش مشكلي نداشتند، اما جواد طباطبايي با مفاهيمي از قبيل هويت چندگانه و هويت دو تكه و سه تكه و به تعبير شايگان، «هويت چهل تكه» هرگز بر سر مهر نيست و از شنيدن‌شان به‌ شدت برآشفته و عصباني مي‌شود.
 موضوع ديگر آن است كه ايرادي ندارد كسي مشروطيت را «نخستين انقلاب ملي» ايرانيان بنامد اما كدام عنصر و مولفه مشروطيت از ژرفاي روح «ملت» ايران برخاسته بود و كدام مفهوم و مقوله سياسي ساخته و پرداخته خود ايرانيان بود؟ آگاهان و منورالفكران عصر مشروطه همه اجزا و ابعاد مشروطيت را از غربيان آموخته بودند. مشروطيت هر چه مهم باشد، كه است، از آنِ انسان غربي بوده است و حاصلِ كوشش شبانه‌روزي او در سه، چهار قرن، نه كمتر! اين دستاورد عظيم را به «امر ملي» ايرانيان فروكاستن، تقليل همه‌ چيز به «ناسيوناليسم افراطي» نيست؟ چرا ايرانيان پيش از آشنايي با غرب و سياست و قانون غربي، هيچ‌گاه در تاريخ‌شان «حكومت ملي» و «حكومت قانون» و «حكومت مشروطه» نداشتند؟ مشروطيت را مي‌توان «انقلاب ملي» خواند، اما ملي بودنش در حد همان اخذ و انتقال از سفره غني و گسترده غربيان و كالايي وارداتي مي‌تواند معنا داشته باشد. در غير اين صورت، بايد گفت كه من دوست دارم همه ‌چيز را به اسم «ملت» تاريخي ايران دربياورم!
مساله ديگر آن است كه من با همه عيب و ايرادهايي كه جواد طباطبايي بر ايدئولوژيك‌انديشي شخصيت‌ها و نويسندگان و رهبران معروف و ايدئولوژي‌زدگي جريان‌ها و گروه‌هاي سياسي پيش از انقلاب 57 وارد كرده است، موافقم، اما آيا اين افراد و گروه‌ها يكي‌يكي از آسمان مي‌افتادند و هيچ زمان و زمينه و خاستگاهي نداشتند؟ پيدايي اين افراد و جريان‌ها هيچ فرآيند و پروسه نداشته است و صرفا «پروژه»هايي بودند براي مبارزه با نظام و سقوط آن؟ 
سكوت جواد طباطبايي درباره حكومت 53 ساله قبل از انقلاب 57، يكي از حساس‌ترين اعصار تاريخ جهان و ايران، باعث مي‌شود كه انسان خيال كند در اين مدت بيش از نيم قرن جايي شبيه بهشت و مانند «آرمانشهر» به نام «ايرانشهر» وجود داشته، «دو فرشته» بر آن حكم رانده‌اند، فقط چند تن چپ و ماركسيست و مذهبي آمدند، همه ‌چيز را خراب كردند و رفتند! علي ماند و حوضش! جواد طباطبايي نام آن دو فرشته حاكم را نمي‌برد: «ليك مي‌ترسم زكشف رازشان / نازنينانند و زيبد نازشان». ايرادي ندارد اما هيچ محقق و نظريه‌پردازي نمي‌تواند، بگويد كه فلان جريان خانمان‌برانداز از آسمان «ايرانشهر» به خلئي افتاد و حاكميت وقت را نابود كرد! شكل‌گيري و صورتبندي رخدادهاي اجتماعي و سياسي امري است انضمامي و زمانمند و تاريخمند، بالطبع مبارزات پيش از انقلاب نيز در مسيرها و عقبه‌ها و روابطي خاص شكل مي‌گرفت.
همه جريان‌ها و گروه‌ها در كنش و واكنش مي‌توانستند به پيش روند، كاري كنند و بر حاكميت غالب آيند. جواد طباطبايي به گونه‌اي سخن مي‌گويد كه گويي در «آرمانشهر» 53 ساله او نه دادگاهي بود، نه پليسي، نه ارتشي، نه نظميه‌اي، نه قهريه‌اي، نه ساواكي، نه زنداني، نه خشونتي، نه شكنجه‌اي... همه گرايش‌هاي چپ و مذهبي در پيوند مستحكم با همين حكومت واقعي و اعمال و نهادها و سياست‌ها و تصميم‌گيري‌هاي آن پديد مي‌آمدند. اگر او از آن «دو فرشته» نام نمي‌برد، علتش چيز ديگري است، اما نمي‌تواند نام ماندگار و جاودانه شخصيتي را حذف كند كه نقش سترگي در تاريخ 53 ساله داشته و از قضا «امر ملي» و «مليت» بيشتر با نام او گره خورده است تا نام آن دو فرشته‌اي كه خارجي (اجنبي) برسرِ كار آورده بود! 
دكتر محمد مصدق، چهره «ملي» ايران كه بهتر و بيشتر از هر كسي مي‌توانست به طرح «ملي‌انديشي!» جواد طباطبايي ياري رساند، نام محذوفي در آثار جواد طباطبايي است، زيرا آب اين شخصيتِ «ملي» با آن «دو فرشته» به يك جوي نمي‌رفت. از قضا، مصدق بود كه به قوانين و اهداف و آرمان‌هاي مشروطيت وفادار ماند. شايد اگر 28 مردادي رخ نمي‌داد و دكتر مصدقي از مقام «ملي»اش سقوط نمي‌كرد، گروه‌ها و جريان‌هايي كه جواد طباطبايي آنها را خائنان به «ملت» و «مليت» ايرانيان مي‌داند نيز ظهور نمي‌كردند تا ايرانيان را به خاك سياه بنشانند! 
اگر جواد طباطبايي كارها و سياست‌هاي آن «دو فرشته نجات» و آن «دو مغز پيشرفته!» را نيز تحليل مي‌كرد شايد برخي عوامل و علل پيروزي انقلاب 57 روشن‌ترمي‌شد و شايد خيانت‌ها و جنايت‌هاي آن انقلابيان، آن «عقب‌مانده‌هاي ذهني!»، به تعبير او، هم قدري سبك به نظر مي‌آمد و استاد بزرگ انديشه سياسي را اين اندازه خشمگين و تلخكام نمي‌كرد!
پژوهشگر فلسفه 

 


   دكتر محمد مصدق، چهره «ملي» ايران كه بهتر و بيشتر از هر كسي مي‌توانست به طرح «ملي‌انديشي!» جواد طباطبايي ياري رساند، نام محذوفي در آثار جواد طباطبايي است، زيرا آب اين شخصيتِ «ملي» با آن «دو فرشته» به يك جوي نمي‌رفت. از قضا، مصدق بود كه به قوانين و اهداف و آرمان‌هاي مشروطيت وفادار ماند. شايد اگر 28 مردادي رخ نمي‌داد و دكتر مصدقي از مقام «ملي»اش سقوط نمي‌كرد، گروه‌ها و جريان‌هايي كه جواد طباطبايي آنها را خائنان به «ملت» و «مليت» ايرانيان مي‌داند نيز ظهور نمي‌كردند تا ايرانيان را به خاك سياه بنشانند! 

   عنوان يادداشت‌ها «انقلاب «ملي» در انقلاب اسلامي» است. بي‌ترديد نظر نويسنده در انتخاب اين عنوان به «انقلاب در انقلاب» است، عنوان اثري از رژيس دبره، روشنفكر فرانسوي كه او در بخش نخست به ذكر خاطره آشنايي‌اش با آن مي‌پردازد.  طباطبايي نخست تكليفش را با كتاب «انقلاب در انقلاب» روشن و خيال خواننده را راحت كرده است. او آن را «بيانيه سياسي» و «خزعبلات اشراف‌زاده فرانسوي» به شمار آورده كه محتوايش را پاك‌نژادها، جزني‌ها، رجوي‌ها، نگهدارها و ديگر «سوداييان عالم پندار» در مقام سركردگانِ توده‌ها گرفتند، همچون نظريه‌اي براي افلاس و فلك‌زدگي مردم ايران در سال 57 به كرسي نشاندند و اجرا و عملي كردند. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون