• ۱۴۰۳ شنبه ۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5402 -
  • ۱۴۰۱ يکشنبه ۲۵ دي

نگاهي به زندگي و زمانه خواجه نصيرالدين طوسي - بخش سوم

حمله مغول و سقوط بغداد

عليرضا روشنايي

هدف از بيان مسائل تاريخي گذشتگان، شناخت و آگاهي ‌يافتن و تبيين حقايق است، راهيابي به سوي پذيرش حق. در سرزمين پهناور ايران، نور علم و تفكر هرگز خاموش نگشت و به‌رغم حوادث سخت و سنگيني كه در زمان خواجه نصيرالدين طوسي در ايران به وقوع پيوست با درايت و سياست خواجه چراغ علم و معرفت همچنان فروزان ماند و تا به امروز روشنايي‌بخش اين سرزمين است. از اين‌رو بررسي تاريخ زندگاني دانشمندان به‌ قدري اهميت دارد كه هر قوم و ملتي تاريخ خود را از مفاخر خويش مي‌شمارند و آن را چراغي فراسوي راه آيندگان مي‌دانند. ذخاير تاريخي اقوام و ملل همانند ذخاير و منابع روي زميني و زيرزميني آن ملت، ارزنده و مهم است و ميراث مهم و گرانقدر آن قوم و ملت به‌ حساب مي‌آيد و به عنوان گنجينه و ثروت ملي محسوب مي‌شود. قرآن كريم به تاريخ اهميت بسزايي داده و آن را به عنوان آموزشگاه و بلكه دانشگاه و عامل مهم پند و عبرت آيندگان و صاحبان انديشه و فكر و بصيرت مي‌داند: «لقدْ كان فِي قصصِهِمْ عِبْرةٌ لِأُولِي الْألْبابِ». با توجه به اينكه بخشي از مهم‌ترين دوران عمر خواجه در عصر مغولان گذشته است خوب است ابتدا به اين دوره توجهي داشته باشيم و اما پيش از ورود بايد منابع در دسترس شناخت اين دوره را مورد توجه قرار دهيم. 

 منابع مهم تحقيق درباره مغولان
1) طبقات ناصري؛ كتابي است به متن فارسي از منهاج الدين سراج جوزجاني كه درباره تاريخ سلسله‌هاي اسلامي و درباره سلسله غوريان، نخستين سلاطين هند و جانشينان آنان و دوره استيلاي مغول در سرزمين ايران و چگونگي هجوم مغول و ويرانگري‌هاي آنان است كه غالبا مولف شاهد عيني بوده يا از قول منابع معتبر تاريخي و افراد موثق و معتبر آن را نقل كرده است در سال ۶۵۷ هجري تاليف شده كه نزديك به رويدادهاي سه دهه اول نوشته شده است. اين كتاب از منابع مهم تاريخ ايران و بخشي از جهان اسلام و يكي از مهم‌ترين و مشهورترين كتب تاريخي كه از لحاظ تاريخي و ادبي ميراث مشترك ايران، افغانستان، حتي پاكستان و هندوستان است؛ زيرا حاوي قسمت مهمي از تاريخ گذشته اين كشورهاست و مهم‌ترين منبع درباره تاريخ اوايل دوره اسلامي هند نيز محسوب مي‌شود.
2) تاريخ جهانگشاي جويني؛ كتابي معتبر در تاريخ مغول كه به متن فارسي، تاليف علاءالدين عطا ملك محمد جويني (۶۸۱-۶۲۳ ق)، تاريخ‌نگار و اديب ايراني است. مولف سال‌ها در دربار ارغون و هلاكو و پسرانش، اباقا و تگودار، صاحب منصب و شاهد بسياري از رخدادهاي آن دوره بوده و برخي حوادث گذشته را نيز از شاهدان آنها و از خاندان خود كه از درباريان خوارزمشاهيان و مغولان بوده‌اند، شنيده بوده است. همچنين هنگام اقامت در مغولستان در ۶۵1ـ۶۵0، به تاريخ سرّي مغولان دسترسي داشته است و ظاهرا مغولاني كه به حوادث اِشراف داشته و معتمد بوده‌اند، آن را براي وي ترجمه كرده بوده‌اند.جويني از منابع اسلامي نيز در نوشتن كتاب بهره فراوان برده است. مطالب تاريخ جهانگشاي درباره اسماعيليه نيز اهميت دارد، زيرا پس از فتح قلعه الموت، به دستور هلاكو كتابخانه الموت در اختيار جويني قرار گرفت و او تاريخ اسماعيليه را از منابع آنجا استخراج كرد. 
۳) جامع‌التواريخ يا «تاريخ رشيدي»؛ كتابي مشهور در تاريخ مغول به فارسي كه با داشتن سبك تاريخ‌نگاري بسيار عالمانه‌تر، ديدگاه‌هاي متفاوتي ارايه داده است. كتاب تأليف خواجه رشيدالدين فضل‌الله همداني (۶۴۵ ـ ۷۱۸) . رشيدالدين اين كتاب را به درخواست غازان خان نوشت و چون غازان خان درگذشت آن را به اولجايتو تقديم كرد. به فرمان اولجايتو اين كتاب به نام غازان خان، «مبارك غازاني» ناميده شد؛ اما بخش‌هايي ديگر شامل تاريخ دوران پادشاهي اولجايتو، تاريخ ادوار و اقوام جهان، صورالاقاليم و مسالك الممالك در دو جلد تأليف و به بخش پيشين افزوده شد. اين سه جلد مجموعاً «جامع‌التواريخ» را تشكيل مي‌دهند. رشيدالدين كه طولاني‌ترين نوشته را درباره طوايف مغول دارد، به شرح طايفه چنگيز پرداخته، اجداد او را يك‌يك برشمرده تا به چنگيز رسيده و درباره او نوشته است: اول نام او تموچين [بن يسوكاي بهاد] بود. سيزده‌ساله بود كه پدرش نماند و بيشتر خويشان و اتباع از وي برگشتند و چون اونك خان پادشاه كرايت را مقهور گردانيد، او را چينگري خواندند، يعني پادشاه معظم و بعد از آن چون تايانك خان پادشاه نايمان را بكشت و پادشاهي بر او مقرر و مسلم گشت، توقي نه پايه سپيدي برپا كرده و لقب او را چنگيز نهادند. اخبار وي در رويدادهاي دوران چنگيز بسيار جزئي، ريز و ارزشمند است.

 اسماعيليان و فرقه‌هاي دروني آن
اسماعيليان فرقه‌اي هستند كه پس از امام جعفر صادق عليه‌السلام به امامت فرزندش اسماعيل اعتقاد دارند. اينان با چنين عقيده‌اي از شيعه دوازده امامي (جعفري) كه قائل به امامت امام موسي كاظم عليه‌السلام پس از امام جعفر صادق عليه‌السلام هستند، جدا شدند. حكومت فاطميان داراي چنين مذهبي بود. اما پس از مرگ خليفه فاطمي، مستنصر، شكاف بزرگي ميان صفوف اسماعيليان و فاطمي روي داد، زيرا پس از مستنصر، فرزندش ابوالقاسم احمد خلافت را به دست گرفت. اشكال كار اين بود كه اين فرد، نه فرزند بزرگ مستنصر بود و نه از نظر برخي اسماعيليان، شايستگي وليعهدي را داشت، بلكه از نظر اين دسته از اسماعيليان برادر ديگر وي، «نزار»، شايسته خلافت بود. به نظر اينان مستنصر عملا نزار را وليعهد خود كرده بود و طي بيماري‌اش كه به مرگ منتهي شد، براي او بيعت گرفته بود، اما وزير او، افضل بن بدر الجمالي، به دليل وجود مسائلي بين او و نزار و همچنين نزديكي ابوالقاسم احمد با وي، در اين كار مسامحه كرد تا مانع وليعهدي نزار شود. اين گروه همچنين عقيده دارند وقتي مستنصر از دنيا رفت، وزيرش، افضل، بر همه امور مسلط بود و همين امر موجب شد كه وليعهدي و خلافت به ابوالقاسم احمد كه بعدا به «المستعلي باللّه» ملقب شد، منتقل شود. اينچنين بود كه اسماعيليان در سال ۴۸۷ به دو فرقه منشعب شدند: يك فرقه قائل به امامت ابوالقاسم احمد، المستعلي باللّه و در نتيجه موسوم به مستعليه و فرقه ديگر قائل به امامت نزار و در نتيجه موسوم به نزاريه.

پايان كار اسماعيليه
هلاكوخان مغول نوه چنگيزخان در سي ذي‌القعده ۶۵۳ / اول ژانويه 1256 به ايران لشكر كشيد. مي‌توان گفت مغول‌ها بدون هيچ مقاومتي بخش‌هاي شمالي فلات ايران را تصرف كردند و به پيشرفت خود به سوي غرب ايران ادامه دادند. خواجه ‌نصيرالدين طوسي تا شروع حمله دوم مغول‌ها به رهبري هلاكوخان و تسليم ركن‌الدين خورشاه، مدتي را در قلعه «ميمون دژ» و مدتي ديگر را قلعه الموت، از قلاع اسماعيليه، سپري كرد. ركن‌الدين خورشاه، آخرين رييس اسماعيليه، سعي مي‌كرد تا به هر صورتي هلاكو و مغولان را از تصرف قلاع اسماعيليه منصرف كند، اما در سال 654 ق، قلعه الموت به تصرف در آمد و حكومت اسماعيليه بعد از ۱۷۰ سال به پايان رسيد و به دستور منگو قاآن، برادر هلاكو، خورشاه كشته شد. يكي از تبعات تسليم ‌شدن خورشاه اين بود كه وي و تمامي همراهانش جز خواجه ‌نصيرالدين طوسي و دو پزشك توسط نامه‌اي به «موفق الدوله» و «رييس الدوله» كه هلاكوخان آنان را به اردوي خودش ملحق نمود، به قتل برسند. پس ركن‌الدين به همراه فرزندانش و نصيرالدّين و وزير مويّدالدين و دو پزشك: موفّق الدوله و رييس الدوله، از قلعه الموت بيرون رفتند و خانه‌هاي‌شان را كه يكصد و هفتاد و هفت سال در آباداني آنها كوشيده بودند، پشت سر نهادند. بيرون آمدن ركن‌الدين از قلعه و رفتنش به حضور هلاكو اعلام پايان ‌يافتن دولت اسماعيليان در ايران بود. هلاكو بعد از شكست اسماعيليه، عازم بغداد شد و در اين عزيمت بزرگاني مانند عطاملك جويني، خواجه نصيرالدين طوسي و ابوبكر بن سعد اتابك را در ركاب خود داشت. 
كارل بروكلمان بر اين عقيده است كه «نصيرالدّين طوسي به ركن‌الدين اندرز داد كه بدون مقاومت تسليم شود، زيرا كه خود نيز تمايل داشت كه بدين‌وسيله رهايي يابد.» حسن الامين، فرزند مرحوم سيد محسن امين، تحقيقات و آثاري درباره مغولان و خواجه ‌نصير و اسماعيليه دارد. نخست كتاب چنگيز و هلاكو: «الغزو المغولي للبلاد الاسلاميه من بغداد الي عين جالوت» بعد از آن كتاب «المغول بين الوثنيه و النصرانيه و الاسلام» اثر ديگر او است و سپس كتاب «الاسماعيليون و المغول و نصيرالدين الطوسي» آثاري است كه در اين زمينه نوشته شده است. 
حسن الامين تأكيد مي‌ورزد بر اينكه «ركن‌الدين با ويژگان و ركن‌هاي دولت خود به مشورت پرداخت و ايشان كه به ‌يقين مي‌دانستند كه مقاومت نتيجه‌اي نخواهد داشت، نظر به تسليم ‌شدن دادند.»

عدم مساعدت كشورهاي مغرب‌زمين  به درخواست خورشاه
در فاصله يورش اول و دوم مغول به سركردگي چنگيز و هلاكو به ايران، يعني در سال (۶۳۷ ق/ 1038م) ركن‌الدين خورشاه اسماعيلي براي جلب مساعدت دولت‌هاي اروپايي بر ضد مغولان هياتي به اروپا فرستاد؛ اما اروپاييان به اين درخواست پاسخ مثبتي ندادند. به گفته ماتيو پاريس دولت‌هاي اروپايي سفيران اسماعيلي را به سردي پذيرفتند و به پيشنهادهاي آنان توجهي نكردند. هيات ديگري نيز به همين منظور به دربار هنري (Henry) سوم پادشاه انگليس رفت؛ ولي اين هيات نيز توفيق نيافت، زيرا اسقف وينچستر (Winchester) پس از شنيدن خبر ورود سفير اسماعيلي، گفت بگذاريد اين سگان يكديگر را پاره كنند و نسل يكديگر را براندازند، آن‌ وقت ما بر روي خرابه‌هاي شهرهاي ايشان آيين كاتوليك را بنيان مي‌نهيم؛ در آن صورت دنيا يك شبان و يك رمه خواهد داشت. اما اين هجوم ويرانگر نه‌تنها ايران را بلعيد، بلكه تا اروپاي مركزي نيز رسيد و سپاهيان «جبه» و «سوباتاي» به روسيه رسيدند و چندي بعد لشكريان نوه چنگيز به نام «با تو» به روسيه، لهستان، مجارستان، دالماسي، ترانسيلواني و شبه‌جزيره بالكان راه يافتند و همه‌ جا به قتل‌عام و ويراني و هلاكت پرداختند. يورش مغول در سراسر جهان آن روز چنان هراسي ايجاد كرد كه به گفته ماتيو پاريس ماهيگيران گاتلند (Gothland) و فريزلند (freisland) جرأت نمي‌كردند از درياي شمال عبور كنند و در يارموت (Yarmouth) به صيد ماهي بپردازند و در نتيجه در آن سال ماهي هرينگ در انگلستان فراوان و ارزان شد، به‌طوري‌ كه چهل يا پنجاه عدد آن به يك سكه نقره حتي در نواحي دور از ساحل خريدوفروش مي‌شد. 


زمينه‌هاي حمله مغول به بغداد 
منگو قاآن، نوه چنگيز خان كه خلافت چنگيز به او رسيد، كسي بود كه سپاه مغول با اشاره‌اش به هر مكاني حركت مي‌كرد. وي چند برادر داشت كه ارتشش را رهبري و به نام او حكم مي‌راندند. يكي از آنها هلاكو بود. منگو قاآن با قاضي القضاة مسلمانان، شمس‌الدين قزويني، مراوده داشت و تمامي اهتمام قاضي آن بود كه كينه امپراتور مغولي را عليه نزاريان برانگيزد و او را تشويق مي‌كرد بر سرزمين‌هاي آنان حمله كند و از هر وسيله‌اي براي رسيدن به مقصودش بهره مي‌گرفت.
رشيدالدين همداني در جزو اوّل جلد دوم از كتاب جامع‌التواريخ صفحه ۲۳۳ مي‌نويسد: «در آن زمان قاضي القضاة، مرحوم شمس‌الدين قزويني، در دربار خان حضور داشته است. وي روزي در حالي‌ كه زرهي زير لباس‌هايش پوشيده بود، نزد خان حاضر مي‌شود و به خان مي‌گويد كه از ترس ملحدان زره به تن مي‌كند و سپس گوشه‌اي از تعديات آنها را براي خان نقل مي‌كند. خان در برادرش، هلاكو، مظاهر و آثار پادشاهي را پيش‌بيني مي‌كرد و در اراده و تصميم‌هايش نشانه‌هاي پيروزي و جنگندگي را مشاهده مي‌نمود. پس از انديشه و تفكر ديد كه برخي از كشورهاي جهان تحت تصرف چنگيز قرار گرفته‌اند، ولي هنوز برخي ديگر از كشورها آزاد نشده‌اند.»
منهاج الدين سراج جوزجاني مي‌نويسد: «قاضي شمس‌الدين با دربار مغول‌ها ارتباط داشته است. او كه رهبر و دانشمند بزرگي بوده، روزي نزد منگو قاآن مي‌رود و از او مي‌خواهد جلوي ملحدان را بگيرد و مردم را از شر آنها رها كند.» نويسنده طبقات ناصري مي‌نويسد: «سخنان قاضي تأثيرات فراواني در روح منگو قاآن داشت، زيرا به وي نسبت داده بودند كه فردي ضعيف و ناتوان است. اين نسبت بدين خاطر بود كه وي قادر نبود اين طايفه را ريشه‌كن كند؛ طايفه‌اي كه داراي ديني بودند مخالف با اديان مسيحيان، مسلمانان و مغول‌ها. اين نبود مگر به اين دليل كه آنها منگو قاآن را تطميع كرده، منتظر زماني بودند كه حكومتشان به ضعف گرايد تا از كوه‌ها و قلعه‌هايشان بيرون آيند و اثري از ديگر مسلمانان باقي نگذارند.»
برخوردهاي قاضي شمس‌الدين نشان مي‌دهد كه فردي بسيار باهوش بوده و مي‌دانسته است كه چگونه به قلب و عقل طرف خود راه يابد و چگونه بر عواطف و احساسات او چيره شود. ملاحظه كنيد كه چگونه خاطرات عدم موفقيت جدش، چنگيزخان، را بر دستيابي به قلاع نزاريان در نوه او، منگو قاآن، زنده كرد تا حدي ‌كه مولف كتاب جامع‌التواريخ وضعيت را چنين نقل مي‌كند: «منگو قاآن ديد كه برخي كشورهاي جهان تحت تصرف چنگيزخان قرار گرفته‌اند، ولي برخي از آنها هنوز آزاد نشده‌اند». 
بديهي است كه قلاع نزاريان از جمله جاهايي بوده است كه هنوز آزاد نشده بودند.
مولف كتاب جامع‌التواريخ به دنبال نقل سخن قاضي قزويني چنين مي‌نويسد: «منگو قاآن تصميم گرفت به هر يك از برادرانش گوشه‌اي از سرزمين‌هايي را كه هنوز تسليم مغول‌ها نشده بودند، بسپارد تا به تصرف در آورند.» و سرزمين نزاريان نصيب هلاكوخان شد. اين گوشه‌اي از جريان آغاز حمله مغول‌ها به كشورهاي اسلامي توسط هلاكوخان بود كه به فتح بغداد و جنايات هولناك بعد از آن منتهي شد.

تحريك مغولان توسط برخي مسلمانان
همچنان كه گفته شد برخي از مسلمانان، مغول‌ها را به اين حمله تحريك مي‌كردند كه در رأس آنها امام و دانشمند بزرگ، قاضي القضاة قزوين، شمس‌الدين قزويني قرار داشت. دردناك‌تر اينكه قاضي مزبور كه مغول‌ها را به حمله تحريك مي‌كرد، بزرگ‌ترين گناه نزاريان را اين مي‌دانست كه آنها مانند مغول‌ها بت‌پرست نبودند همچنان كه در گفتاري كه از او نقل كرديم ملاحظه كرديد - و از نظر اين قاضي و امام و دانشمند بزرگ مسلمانان، چنانچه آنها به دين مغول‌ها در مي‌آمدند، هيچ اشكالي نداشتند! اين قاضي توانست در تلاش‌هايش پيروز شود و نتيجه اين بود كه مغول‌ها به نزاريان حمله كردند و به حكومت آنها پايان دادند و در همان حال به بغداد حمله كردند حكومت عباسيان را برچيدند. اي‌ كاش نظر قاضي مزبور، امام و مشوق مغول‌ها را در مورد سرانجام جهان اسلام كه بر اثر تحريكات او به آنجا رسيد، مي‌دانستيم.
در كتاب جامع‌التواريخ آمده است: هلاكوخان با سپاهش براي شكست اسماعيليان لشگركشي كرد و به مدت يك ماه در شهر «كش» اقامت داشت. هلاكو فرستادگاني را براي پادشاهان مسلمان فرستاد كه متن پيام چنين است: «طبق فرمان قاآن تصميم گرفته‌ايم قلعه‌هاي ملحدان را درهم شكنيم و آنان را قلع‌وقمع كنيم. اگر شما ما را در اين حمله با تمامي عدّه و عدّه‌اي كه داريد ياري دهيد، سرزمين، سپاه و مساكنتان براي شما باقي خواهد ماند و كارتان درخور ستايش خواهد بود؛ اما چنانچه سستي پيشه كنيد و دستورهاي خان را اجرا نكنيد، به ياري خدا وقتي از ملحدان فارغ شديم، عذر شما را نخواهيم پذيرفت و به ‌سوي شما حركت خواهيم كرد و با شما معامله‌اي همچون آنان خواهيم نمود».

ياري پادشاهان مسلمان  به ماموريت مقدس مغول!
پادشاهان و امراي مسلمان به نداي هلاكو پاسخ مثبت دادند و او را در اين ماموريت مقدسش! ياري رساندند.رشيدالدين فضل‌الله همداني لبيك آنان به نداي جهادي هلاكو را چنين توصيف مي‌كند: «از بلاد روم، سلطان عزالدين و سلطان ركن‌الدين، از فارس، سعد بن اتابك مظفرالدين، از عراق و خراسان و آذربايجان و ارّان و شيروان و گرجستان، ملوك و بزرگان و اعيان‌شان به اين نداي هلاكو پاسخ مثبت دادند.»
البته جريان به اين حد متوقف نشد، بلكه پس از آنكه هلاكو بغداد را اشغال كرد و به شامات حمله كرد، ديگر پادشاهان مسلمان به او پيوستند و براي كشتار برادران مسلمان‌شان و فتح ديگر كشورهاي اسلامي با او حركت كردند. 
از جمله سلطان سعيد بن سلطان عزيز بن سلطان عادل، برادر صلاح‌الدين ايوبي كه قلعه صبيب را تسليم هلاكو كرد و او را در حملاتش ياري نمود.
ابو الفداء در تاريخش جلد ۳، صفحه ۳۰۴ اين جريان را چنين نقل مي‌كند: «سلطان سعيد با مغول‌ها حركت كرد و آشكارا مرتكب فسق و فجور و ريختن خون مسلمانان شد.» سلطان سعيد در جنگ «عين جالوت» به همراه مغول‌ها با مسلمانان جنگيد و چون مغول‌ها شكست خوردند، مسلمانان او را اسير كرده و كشتند. در اين جنگ، سلطان اشرف موسي، حاكم شهر حمص نيز با مغول‌ها بود. اما وقتي مغول‌ها شكست خوردند، توانست فرار كند و به دست مسلمانان اسير نشود. او از نوادگان شيركوه، عموي صلاح‌الدين ايوبي بود. يكي از كساني كه مغول‌ها را در حمله به شام و مصر تشويق كرد، سلطان مغيث، فتح‌الدين عمر بن عادل بن كامل بن عادل، برادر صلاح‌الدين ايوبي بود. پس از پيروزي نيروهاي اسلامي بر مغول‌ها در جنگ «عين جالوت»، ملك ظاهر، ركن‌الدين بيبرس اول، او را دستگير كرد و از فقها و قاضيان دعوت به عمل آورد، تا آنها را از نامه‌هاي مغول‌ها به سلطان مغيث و جواب‌هايي كه او براي آنها در جهت تشويقشان بر حمله به مصر و شام نگاشته بود، آگاه كند. همچنان كه اين مطلب را ابو الفداء در تاريخش ذكر كرده است. ملك ظاهر سپس او را به قتل رساند.

نظر مغرضانه ابن‌تيميه نسبت به خواجه نصير
ابن تيميه پس از آنكه ادعا مي‌كند اسماعيليان، مغول‌ها را در حمله‌هاي‌شان ياري كرده‌اند، در اظهارنظري مغرضانه سخنش را چنين تكميل مي‌كند: «مهم‌ترين شخصيت اسماعيلي كه بار تمام اين وقايع را به دوش كشيد، وزير اسماعيليان، خواجه ‌نصيرالدين طوسي در الموت بود كه فرمان قتل خليفه عباسي و برچيدن حكومت عباسيان را صادر كرد.»
ابن تيميه هيات‌هاي خيانت متشكل از سلاطين، رجال و شخصيت‌هاي سياسي اسلامي را كه در كاخ هلاكو جمع شده بودند، نمي‌بيند و تنها خواجه ‌نصيرالدين طوسي را مي‌بيند. چرا چنين است‌؟ به اين دليل كه او وقتي مي‌خواهد بنويسد، با چشم بصيرت به وقايع نمي‌نگرد، بلكه بصيرتش به ‌واسطه تعصب كور شده نمي‌تواند حقايق را ببيند و به‌ جاي آن، اباطيل برايش خودنمايي مي‌كند.


   اسماعيليان فرقه‌اي هستند كه پس از امام جعفر صادق عليه‌السلام به امامت فرزندش اسماعيل اعتقاد دارند. اينان با چنين عقيده‌اي از شيعه دوازده امامي (جعفري) كه قائل به امامت امام موسي كاظم عليه‌السلام پس از امام جعفر صادق عليه‌السلام هستند، جدا شدند. حكومت فاطميان داراي چنين مذهبي بود. اما پس از مرگ خليفه فاطمي، مستنصر، شكاف بزرگي ميان صفوف اسماعيليان و فاطمي روي داد، زيرا پس از مستنصر، فرزندش ابوالقاسم احمد خلافت را به دست گرفت. اشكال كار اين بود كه اين فرد، نه فرزند بزرگ مستنصر بود و نه از نظر برخي اسماعيليان، شايستگي وليعهدي را داشت، بلكه از نظر اين دسته از اسماعيليان برادر ديگر وي، «نزار»، شايسته خلافت بود. به نظر اينان مستنصر عملا نزار را وليعهد خود كرده بود و طي بيماري‌اش كه به مرگ منتهي شد، براي او بيعت گرفته بود، اما وزير او، افضل بن بدر الجمالي، به دليل وجود مسائلي بين او و نزار و همچنين نزديكي ابوالقاسم احمد با وي، در اين كار مسامحه كرد تا مانع وليعهدي نزار شود. اين گروه همچنين عقيده دارند وقتي مستنصر از دنيا رفت، وزيرش، افضل، بر همه امور مسلط بود و همين امر موجب شد كه وليعهدي و خلافت به ابوالقاسم احمد كه بعدا به «المستعلي باللّه» ملقب شد، منتقل شود. اينچنين بود كه اسماعيليان در سال ۴۸۷ به دو فرقه منشعب شدند: يك فرقه قائل به امامت ابوالقاسم احمد، المستعلي باللّه و در نتيجه موسوم به مستعليه و فرقه ديگر قائل به امامت نزار و در نتيجه موسوم به نزاريه.
   خواجه‌ نصيرالدين طوسي تا شروع حمله دوم مغول‌ها به رهبري هلاكوخان و تسليم ركن‌الدين خور شاه، مدتي را در قلعه «ميمون دژ» و مدتي ديگر را قلعه الموت، از قلاع اسماعيليه، سپري كرد. ركن‌الدين خورشاه، آخرين رييس اسماعيليه، سعي مي‌كرد تا به هر صورتي هلاكو و مغولان را از تصرف قلاع اسماعيليه منصرف كند، اما در سال 654 ق، قلعه الموت به تصرف در آمد و حكومت اسماعيليه بعد از ۱۷۰ سال به پايان رسيد و به دستور منگوقا آن، برادر هلاكو، خورشاه كشته شد. يكي از تبعات تسليم‌ شدن خور شاه اين بود كه وي و تمامي همراهانش جز خواجه ‌نصيرالدين طوسي و دو پزشك توسط نامه‌اي به «موفق الدوله» و «رييس الدوله» كه هلاكوخان آنان را به اردوي خودش ملحق نمود، به قتل برسند. پس ركن‌الدين به همراه فرزندانش و نصيرالدّين و وزير مويّدالدين و دو پزشك: موفّق الدوله و رييس الدوله، از قلعه الموت بيرون رفتند و خانه‌هاي‌شان را كه يكصد و هفتاد و هفت سال در آباداني آنها كوشيده بودند، پشت سر نهادند. بيرون آمدن ركن‌الدين از قلعه و رفتنش به حضور هلاكو اعلام پايان ‌يافتن دولت اسماعيليان در ايران بود. هلاكو بعد از شكست اسماعيليه، عازم بغداد شد و در اين عزيمت بزرگاني مانند عطاملك جويني، خواجه نصيرالدين طوسي و ابوبكر بن سعد اتابك را در ركاب خود داشت. 
  كارل بروكلمان بر اين عقيده است كه «نصيرالدّين طوسي به ركن‌الدين اندرز داد كه بدون مقاومت تسليم شود، زيرا كه خود نيز تمايل داشت كه بدين‌وسيله رهايي يابد.»
  ابن تيميه پس از آنكه ادعا مي‌كند اسماعيليان، مغول‌ها را در حمله‌هاي‌شان ياري كرده‌اند، در اظهارنظري مغرضانه سخنش را چنين تكميل مي‌كند: «مهم‌ترين شخصيت اسماعيلي كه بار تمام اين وقايع را به دوش كشيد، وزير اسماعيليان، خواجه ‌نصيرالدين طوسي در الموت بود كه فرمان قتل خليفه عباسي و برچيدن حكومت عباسيان را صادر كرد.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون