• ۱۴۰۳ شنبه ۱۵ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5406 -
  • ۱۴۰۱ پنج شنبه ۲۹ دي

باد زمستاني پادگان عين شلاق بود

بامداد لاجوردي

پادگان ما وسط بيابان بود. در زمستان، باد عين شلاق صورت آدم را سرخ مي‌كرد. دستكش بافتني نظامي هم مفيد بود اما نمي‌توانست در برابر خشم زمستاني كاري كند. هر روز صبح بايد دست‌هاي‌مان را با چرب‌ترين كرم‌هاي بازار روغني مي‌كرديم تا سرما پوست دست‌مان را نخشكاند. اگر تدبير نمي‌كرديم پوست دست‌مان خشك مي‌شد و خون مي‌افتاد.
سخت‌ترين كار در زمستان نگهباني و گشت‌زني بود. اسلحه عين تكه يخ مي‌شد. انگار به دست سرباز مي‌چسبيد. سربازها آنچنان خودشان را مي‌پوشاندند كه هيچ هواي سردي وارد لباس نشود. برعكس، داخل آسايشگاه مفصل گرم بود‌. همين گرم بودن آسايشگاه، موقع نگهباني عين تنبيه مي‌شد. سرباز بايد از زير پتوي گرم، بيرون مي‌آمد و يك‌دفعه وارد هواي سرد مي‌شد و دو سه ساعتي در آن هواي زير صفر درجه نگهباني مي‌داد و دوباره بعد از نگهباني زير پتو مي‌رفت و باز نوبت بعدي نگهباني. گاهي اوقات شانس با بچه‌ها يار بود و فرمانده ارفاق مي‌كرد كه صبحانه داخل آسايشگاه صرف شود. اگر چنين نمي‌كرد همه بايد براي خوردن يك نان تافتون خام، اندكي پنير و چايي بي‌كيفيت مسيري را تا رسيدن به غذاخوري در سرما طي كنند‌. خيلي‌ها از جمله خود من بي‌خيال صبحانه مي‌شدند و خودشان را با بيسكوييتي كه انبار كرده بودند، سير مي‌كردند. بعضي سربازها نامردي مي‌كردند و مي‌گشتند پسرهايي كه وضع مالي خوبي نداشتند يا ساده بودند را فريب مي‌دادند تا به جاي آنها نگهباني بدهند. آنها هم به سوداي چندرغاز پول يا لوتي‌گري فريب مي‌خوردند و نگهباني مي‌دادند. همه اين چيزها را مي‌ديدند اما ساكت بودند. يك همدستي پنهان. مثلا كسي معترض نمي‌شد كه هوا براي همه سرد است و نبايد چنين ظلم آشكاري به ديگري شود!  در پادگان برخي چيزها تعطيل‌بردار نيست. به ‌قول نظامي‌ها سين (ساعت يگان نظامي) بايد مو به مو رعايت شود.  گاهي در همان زمستان سرد، فرمانده ما را مجبور كرد با پيراهني نسبتا نازك دور ميدان صبحگاه بدويم؛ بچه‌ها عرق مي‌كردند و باد سرد به تن‌شان مي‌خورد و مريض مي‌شدند. به همين خاطر شب‌هاي زمستان داخل آسايشگاه دايم صداي سرفه مي‌آمد؛ محيط آسايشگاه هم محدود بود، اولين سربازي كه مريض مي‌شد به ديگران سرايت پيدا مي‌كرد. در اين فقره حتي آنهايي هم كه نگهباني‌شان را مي‌خريدند هم مريض مي‌شدند. در اين حد مريضي خيلي به چشم نمي‌آمد كه مرخصي استعلاجي صادر شود. درمانگاه سربازخانه هم اصلا مجهز نبود. پسرها اغلب‌شان با خس‌خس سينه و آبريزش بيني زمستان را سپري مي‌كردند.  اميد من و ديگران مرخصي استحقاقي بود. خانه، عين بهشت بود. سوپ گرم، غذاي خوب و خواب مفصل خبر مي‌داد كه بهار نزديك است. بهار براي من در آن دوره تمام شدن خدمت سربازي بود. حالا ديگر چند سالي مي‌شود كه از آن روزهاي سخت زمستان سربازي مي‌گذرد ولي من هنوز آن روزها را از ياد نبرده‌ام.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون