• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5408 -
  • ۱۴۰۱ يکشنبه ۲ بهمن

نگاهي به زندگي و زمانه امام هادي(ع)

ابن‌رضا (ع) در سامرا

عظیم محمودآبادی

«لوْ قُلْتُ إِنّ تارِك التّقِيّهِ كتارِكِ الصّلاهِ لكُنْتُ صادِقاً؛ اگر بگويم ترك‌كننده تقيه مانند كسي است كه نماز را ترك كند، راست گفته‌ام». (1) 
حديث فوق به خوبي نشان‌دهنده اوضاع و احوال دوران امامت حضرت هادي(ع) است. اساسا دوران آخرين ائمه شيعه، همواره همراه با اختناق شديد و خفقان بي‌سابقه‌اي بود كه شايد در دوره‌هاي قبلي نيز نظير نداشت. چنانكه مي‌دانيم در دوره صادقين عليهمالسلام با وجود تنگناهايي كه از سوي نهاد خلافت بر پيروان مكتب اهل بيت (ع)، اِعمال مي‌شد اما كرسي‌هاي درس و بحث ايشان برپا بود. اما بعد از دوره امام رضا(ع) وضعيت شيعه و ائمه‌اش وارد مرحله تازه‌اي شد كه هر نوع گرايش به خاندان پيامبر(ص) با سركوب فوري و شديد مواجه مي‌شود. چنانكه بعد از احضار حضرت هادي(ع) از مدينه و تبعيد ايشان به سامرا، مدتي از عمر شريف‌شان را در قسمت معيني از قصر سلطنتي گذراندند تا به اين وسيله تحت كنترل مستقيم و نظارت شديد قرار داشته باشند. (2) 
در واقع امام هادي(ع) با همان سياستي توسط دستگاه خلافت از مدينه به سامرا فراخوانده شدند كه جد ايشان امام رضا(ع) را به مرو فرا خواندند. از مدت‌ها پيش از امام هادي(ع) اقبال به خاندان پيامبر (ص) در ميان امت اسلامي رونق گرفته بود كه البته اين رونق صرفا محدود به شيعيان نمي‌شد. بعد از حوادثي از قبيل عاشورا، واقعه حرّه، به منجنيق بستن كعبه و ساير اقداماتي كه سفيانيان و مروانيان انجام دادند كم‌كم حقانيت اهل بيت رسول‌الله (ص) براي مومنان به اسلام آشكار مي‌شد. به بيان ديگر به موازات افول ستاره بخت خلافت امويان، سرمايه اجتماعي خاندان اهل بيت پيامبر (ص) و قدرت مدني ائمه شيعه كم‌وبيش در تمام امت اسلامي - فرق و مذاهب مختلف - در حال افزايش بود. اين قدرت مدني و سرمايه اجتماعي با افتادن بني‌اميه از بين نرفت و در دوران خلافت بني‌عباس نيز همچنان به رشد خود در ميان توده‌هاي مردم ادامه داد تا جايي كه خلفاي عباسي كه اساسا با شعار «الرضا من آل‌محمد(ص)» بر سرير قدرت نشستند، درصدد محدود كردن ائمه و كنترل نفوذ اجتماعي ايشان برآمدند. از جمله تدابير خلفاي عباسي براي كنترل نفوذ اجتماعي ايشان، سياست در انزوا قرار دادن آن حضرات و وادار كردن‌شان به ترك شهر جدشان - مدينه و بلكه سراسر حجاز - بود. اين سياست با هارون‌الرشيد در مورد امام كاظم(ع) شروع شد و توسط فرزند هارون - مامون عباسي- در مورد امام رضا(ع) ادامه يافت. مامون با طرحي زيركانه امام رضا(ع) را از مدينه به خراسان آورد و هوشمندانه منصب ولايتعهدي خويش را به ايشان تفويض بلكه تحميل كرد. در واقع او سعي داشت امام را در افكار عمومي شريك در خلافت و حكومت خود قرار دهد. به بيان دقيق‌تر مامون هدفي جز اين نداشت كه از سويي رفت و آمدهاي امام رضا(ع) را زير نظر داشته باشد و مراودات‌شان را شخصا كنترل كند و از سوي ديگر با قرار دادن امام در جايگاه ولايتعهدي، ايشان را در افكار عمومي شريك و سهيم خلافت نشان دهد و از اين طريق مشروعيتي براي حكومت خود ايجاد كند. اين كار او هرچند با واكنش تند عباسيان و به ويژه طرفداران خلافت برادر وي - امين - روبرو شد اما مامون نهايتا جلب افكار عمومي امت اسلامي را به قيمت از دست دادن بيشتر حمايت خاندان خود ترجيح داد و اين مساله حكايت از موقعيت و جايگاه امام رضا(ع) به عنوان اصلي‌ترين نماد خاندان پيامبر (ص) در ميان امت اسلامي آن دوره دارد. 
توجه به اين نكته شايد لازم باشد كه جايگاه امام رضا(ع) آنقدر اهميت يافته بود كه ائمه بعد از ايشان - حضرت جواد، حضرت هادي و حضرت عسكري - همگي به «ابن‌الرضا» ملقب شده بودند و البته در اينكه چرا اين لقب به آنها داده شده ميان علما اختلاف‌هايي وجود دارد كه وجه مشترك همه‌شان ناظر به جايگاه ممتاز و بي‌نظير امام رضا(ع) و شهرت نام ايشان حتي در دوره‌هاي بعدي است. 
به هر حال هرچند سياست دوم مامون (دادن موقعيتي به ظاهر حكومتي به امام رضا) توسط خلفاي بعدي در مورد ائمه شيعه تكرار نشد اما سياست نخست او به پيروي از پدرش هارون - كه همانا نوعي تبعيد امام و زيرنظر داشتن مستقيم ايشان محسوب مي‌شد - همواره توسط خلفاي بعدي نسبت به ائمه پس از امام رضا(ع) نيز ادامه يافت. 
لذا امام هادي (نيز) با همين سياستِ تبعيد و كنترل از سوي نهاد خلافت روبرو بود و چه بسا اين مراقبت‌ها نسبت به ائمه پيشين - به دليل حساسيت ويژه‌اي كه در مورد شخص ايشان وجود داشت - سخت‌تر و شديدتر هم شد. چراكه در مورد ائمه قبلي - حضرت جواد، حضرت رضا و حتي امام كاظم عليهم‌السلام - پس از رحلت هر يك از ائمه، اختلافاتي ميان شيعيان بر سر امام بعدي پيدا شده بود و بعضا در مورد هر كدام از اماماني كه نام‌شان آمد در خود جامعه شيعه نيز ترديدها و تشكيك‌هايي شكل مي‌گرفت كه گاه به تشتت و انشقاق در ميان پيروان اهل بيت عليهم‌السلام مي‌انجاميد. از جمله مهم‌ترين موارد اين تشتت، مي‌توان به اسماعيليه و واقفيه اشاره كرد كه اولي امامت حضرت كاظم(ع) و دومي امامت حضرت رضا(ع) را انكار كردند. اما در مورد امامت حضرت هادي(ع) كوچك‌ترين شائبه‌اي ميان اماميه به وجود نيامد و عموم شيعياني كه ولايت امام رضا(ع) را پذيرفته بودند بدون هرگونه اما و اگري حضرت هادي(ع) را تنها امام برحق زمان و جانشين پدرش امام جواد(ع) مي‌دانستند. روايتي كه شيخ مفيد (ره) به اسنادش از تدبير امام جواد(ع) در مورد امر وصايت و جانشيني بعد از خود آورده صراحت دارد كه امامت حضرت هادي(ع) بدون هيچ گونه شائبه‌اي مورد تاييد تمام بزرگان اماميه در بلاد مختلف قرار گرفت: «فلم يبرحِ القوم حتّي سلّموُا لِابِي‌الحسن عليه‌السلام؛ پس همگي آن مردم در همان انجمن و مجلس كه بودند به امامت حضرت هادي(ع) معتقد شدند و از جا برخاستند». (3) 
لذا خود اين مساله و مقبوليت عام حضرت هادي در جامعه اماميه، طبيعتا حساسيت‌ها را نسبت به ايشان افزايش داده و برخورد حكومت و ايجاد مزاحمت براي حضرتش را تشديد كرده بود.
امام هادي(ع) تا زمان مرگ واثق (فرزند معتصم و نهمين خليفه عباسي) در سال 232 ه.ق، در مدينه بودند. در منابع شيعي آمده زماني كه هنوز خبر مرگ واثق از بغداد به مدينه نرسيده بود، امام هادي(ع) صحابي خاص خود (خيران اسباطي) را از اين امر مطلع كردند و خبر دادند كه متوكل برادر وي كه تا روز مرگ واثق در زندان بود، اكنون بر مسند خلافت نشسته است. (4) 
چنانكه پيش‌تر اشاره شد، از بعد عاشورا آرام آرام جايگاه اهل بيت پيامبر (ص) در ميان كل امت اسلامي ترميم و هرچه ‌گذشت بر پايگاه اجتماعي ايشان افزوده ‌شد و اين روند در دوران امام رضا(ع) بيش از پيش خودش را نشان داد. از امام رضا به بعد - شايد به واسطه مناظراتي كه مامون ميان ايشان و علماي ساير مذاهب و حتي اديان ديگر ترتيب داده بود- موقعيت علمي و معنوي ائمه افزايش بيشتري در نزد عموم مسلمين پيدا كرد تا جايي حتي نفوذ ايشان به دربار خلفا و اهل و عيال‌شان نيز رسيده بود.
چنانكه نقل كرده‌اند وقتي متوكل عباسي به واسطه دُمل و غده‌اي كه بيرون آورد بيمار شد به‌طوري كه رو به مرگ مي‌رفت و اطبا از معالجه‌اش نتيجه نمي‌گرفتند، مادر وي نذر كرد اگر فرزندش شفا يابد مبلغي را نزد امام هادي(ع) در مدينه بفرستد. در جريان معالجه، فردي در دربار پيشنهاد مي‌دهد كه از ابي‌الحسن - امام هادي(ع) – درخواست مشورت شود، حضرت نسخه‌اي را براي وي مي‌فرستد، اطبا به آن عمل مي‌كنند و خليفه سلامت خود را باز مي‌يابد. مادر متوكل به نذر خود عمل مي‌كند و مبلغي كه نذر كرده بود را براي حضرتش مي‌فرستد. مدتي بعد در جريان تفتيش از منزل امام (ع)، مبلغ مورد نظر توسط ماموران حكومتي كشف مي‌شود و به اطلاع متوكل مي‌رسد و او از امام درباره آن پول توضيح مي‌خواهد. امام هم در جواب مي‌فرمايند كه مادرت برايم فرستاده است. خليفه مساله را از مادرش مي‌پرسد و وي نيز ماجراي بيماري‌اش و نذري كه براي او كرده بود را بازگو مي‌كند و متوكل نيز قبول مي‌كند. (5) 
اينها همه نشان از اختناق شديدي دارد كه در عين اينكه امام از پايگاه بسيار قابل توجهي در ميان امت اسلامي - و نه فقط شيعيان - برخوردار بوده اما چقدر در جزيي‌ترين امور زندگي‌ و ارتباطات اجتماعي - اقتصادي‌شان تحت كنترل شديد قرار داشته‌اند تا جايي كه ميزان پولي كه در منزل ايشان بوده به خليفه گزارش مي‌شده و امام بايد بابت آن توضيح مي‌دادند. البته مساله تمكن اهل بيت و استقلال مالي ايشان از همان روزهاي نخست پس از رحلت پيامبر (ص) مورد توجه و بلكه طمع دستگاه خلافت قرار گرفت؛ سياستي كه توسط خليفه اول در ماجراي فدك - مزرعه‌اي كه پيامبر آن را در زمان حيات‌شان به حضرت فاطمه (س) بخشيده بودند - شروع شد و حتي با دست به دست شدن مسند خلافت ميان تيره‌هاي مختلف قريش نيز تغييري نكرد و همچنين ملك اهل بيت در تصرف حكام جور در زمان‌هاي مختلف قرار داشت. 
درواقع آنها به اين مساله توجه داشتند كه امكان اقتصادي و استقلال مالي اهل بيت عليهم‌السلام از دستگاه خلافت، مي‌تواند در سازماندهي نيروهاي شيعه نقش موثري داشته باشد لذا از همان روزي كه نهاد قدرت به نام خلافت پيامبر(ص) در سقيفه بنيانگذاري شد تا زماني كه منبر نبوت رسما به تخت سلطنت تبديل شد اين سياست همچنان ادامه يافت و خلفا شبكه مالي ائمه و شيعيان ايشان را به دقت زير نظر داشتند و از هيچ تلاشي در راستاي هرچه محدودتر كردن آن فروگذار نبودند. 
هرچند امامت حضرت هادي(ع) چنانكه گفته شد مورد تاييد تمام اماميه قرار گرفت اما در عوض بودند ساداتي كه از اماميه نبودند ولي به هرحال به عنوان بخشي از اهل‌بيت خودشان را معرفي مي‌كردند. از جمله اينها «بطحايي» بود كه از علويان و نوادگان امام حسن مجتبي(ع) بود و به تصريح شيخ مفيد (ره) خود و چند نسل از اجدادش از پشتيبانان و طرفداران سرسخت بني‌عباس بودند. او از جمله كساني بود كه در دوران امام هادي(ع) نقش آتش‌بيار معركه را بازي مي‌كرد و هم ‌او بود كه به متوكل نامه نوشت و حساسيت وي را برانگيخت تا مامورانش را براي تفتيش منزل امام (ع) گسيل دارد. (6) 

متوكل برخلاف مامون
همانطور كه اشاره شد از زمان امام رضا(ع) پايگاه ائمه در جامعه مسلمين - و نه تنها شيعيان - طوري بود كه اساسا نه امكان برخورد سختِ علني با ايشان وجود داشت و نه حتي امكان ناديده گرفته شدن‌شان؛ مقبوليت عامِ ايشان در حدي بود كه مي‌توانست اساس مشروعيت خلفا را به چالش بكشد. لذا تدبير مامون اين بود كه از مقبوليت وسيع امام رضا(ع) به نفع مشروعيت بخشي به قدرت سياسي خود استفاده كند. توجه به اين نكته نيز ضروري است كه مامون در فرآيندي غير مشروع - حتي بنا بر معيارهاي خلفاي عباسي - به قدرت رسيده بود. چراكه خلافت بعد از هارون‌الرشيد، علي‌القاعده بايد به امين برادر مامون مي‌رسيد كه چنين هم شد. هارون وصيت كرده بود كه امين، برادرش مامون را به وليعهدي خود برگزيند. امين هم وقتي در سال 193 به خلافت رسيد ابتدا چنين كرد اما بعد دست به عزل برادرش زد و همين موجب بالا كشيدن آتش تخاصم ميان‌ پسران هارون شد. در نبردي كه بين اين دو برادر شكل گرفت، نهايتا مامون به پيروزي دست يافت و برادرش امين به دست سپاهيان ايراني وي اسير شدند و سرانجام پس از حدود پنج سال خلافت، در ربيع‌الاول سال 198 ه.ق در سن بيست‌وهشت سالگي به قتل رسيد. براي همين حكومت مامون به نوعي خلاف آمدِ عادتِ دولت‌هاي عباسي و لذا در نزد جامعه اسلامي، فاقد هرنوع مشروعيتي بود. علاوه بر اين مادر مامون، زني ايراني بود كه اين هم كار مامون را سخت‌تر مي‌كرد چراكه تحريك‌كننده نوعي تعصبات عربي و قريشي بود. لذا او سخت نيازمند ايجاد نوعي مشروعيت براي دولتش بود كه با زيركي و ذكاوتي كه در ميان عباسيان هم كم‌نظير بود توانست به آن دست يابد. استراتژي وي در اين كار، قرار دادن نام امام رضا(ع) به عنوان شاخص‌ترين فرد از آل‌محمد (ص) در ساختار قدرت خود بود و هرچند منصبي كه حضرت را وادار به پذيرشش كرد، كاملا صوري و غير واقعي بود اما به هر حال توانست او را از بحران عدم مشروعيت عبور دهد. البته پايگاه مامون در ميان عباسيان با اين كار بيش از پيش افت كرد چراكه به هر حال در ظاهر هم كه شده فردي از اولاد علي(ع) را بر اولاد عباس، ترجيح داده بود اما وي با احتساب همه اين جوانب نهايتا دست به چنين كاري زد كه البته موفق شد با اين تدبير پايه‌هاي دولتش را مستحكم كند. به بيان ديگر مامون ترجيح داد به قيمت از دست دادن حمايت خاندان خود كه بني‌عباس بودند، رضايت عموم جامعه مسلمين را با قرار دادن نام امام رضا(ع) در دستگاه حكومتش جلب كند و از اين طريق با آبروي ايشان براي دولت نامشروع خود، آبرو بخرد و ايجاد مقبوليت كند. روش وي چنانكه اشاره شد البته جواب داد و وي با نمايشي از حضور امام رضا(ع) در دربار خود توانست دولت نوپاي خود را مستقر كند.
اما متوكل كاملا برعكس مامون عمل كرد. او كه به هيچ‌وجه از ذكاوت و زيركي مامون برخوردار نبود نتوانست از موقعيت امام هادي(ع) به نفع حكومت خود سوءاستفاده كند. به بيان ديگر او هنر مامون را نداشت كه با آبروي امامي از ائمه اهل بيت(ع) براي خود كسب آبرو كند. از سوي ديگر مشكلات دولت عباسي و جنگ‌هاي داخلي‌شان نيز افزايش يافته بود. چنانكه متوكل بعد از درگذشت واثق از زندان مستقيم روانه تخت سلطنت شد. شايد اگر او از هوش سياسي مامون برخوردار بود، مي‌توانست از نفوذ امام هادي(ع) در جامعه مسلمين استفاده كند و به بازسازي آبروي خلافت عباسي بپردازد. اما از آنجايي كه وي چنين هنري نداشت هرچه در توانش بود را به كار بست تا امام هادي(ع) را نزد توده‌هاي مردم بي‌آبرو كند! در واقع او برخلاف مامون مي‌خواست با بي‌آبرويي درست كردن براي شاخص‌ترين شخصيت دورانش در ميان آل‌محمد (ص) براي خود كسب آبرو كند!! و در اين راه از هيچ كوششي مضايقه نكرد.
لذا وقتي حضرت هادي(ع) را به سامرا خواند هرچند در وادي امر سعي كرد مثل مامون - در مورد امام رضا(ع) - با ايشان با متانت رفتار و با احترام ايشان را وادار به ترك مدينه‌النبي كند اما بعد از اينكه امام به سامرا رسيدند و آنجا مستقر شدند ايشان را وادار مي‌كرد در مجلس عيش و عشرت‌اش شركت كنند و حتي اصرار داشت ايشان را به شرب خمر وادار! طبيعي بود كه اين اوهام او هيچگاه محقق نشود. لذا وقتي هر ترفندي كه در اين امر داشت را به كار برد و نتيجه‌اي نداد، به توصيه يكي از درباريانش سراغ يكي از برادران امام رفت كه فردي ضعيف‌النفس و اهل معصيت بود و سعي كرد از نسبت خانوادگي و قرابت خويشي‌اش با ايشان در جهت آسيب رساندن به حيثيت معنوي اهل بيت پيامبر (ص) و مشخصا امام هادي(ع) سوءاستفاده كند كه البته تقدير مجال اين را هم به وي نداد. چنانكه شيخ مفيد (ره) آورده است: «حسين بن‌حسن از يعقوب بن‌ياسر روايت كرده كه گفت: متوكل [به اطرافيانش] مي‌گفت: واي بر شما! كار ابن‌الرضا (امام هادي عليه‌السلام) مرا درمانده و عاجز كرده هرچه كوشش كرده‌ام كه با من ميگساري و هم‌نشيني كند، خودداري مي‌كند و هرچه كوشش كرده‌ام كه فرصتي از او در اين باره به دست‌ آورم چنين فرصتي نيافته‌ام (كه در نتيجه او را پيش مردم ميگسار و گنهكار معرفي كنم) يكي از حاضران گفت: اگر آنچه خواهي از او به دست نيايد و چنين فرصتي از او پيدا نكني پس به وسيله برادرش موسي اين مقصود را انجام ده كه او تا بتواند در خوانندگي، نوازندگي و لهو و لعب كوتاهي نكند، مي‌خورد و مي‌نوشد و عشق مي‌ورزد و مي‌خوارگي مي‌كند، پس او را بخواه و در انظار و برابر چشم مردم او را به اين كارها وادار كن و در نتيجه ميان مردم خبر پيچيد كه ابن‌الرضا چنين كرده و مردم ميان او و برادرش فرقي نگذارند، هركس نيز كه او را بشناسد (وقتي چنين بداند) برادرش را نيز متهم به كارهاي او مي‌كند [و مقصود تو در هر حال انجام خواهد شد] متوكل گفت: بنويسيد او را محترمانه [به سامرا] بفرستند، پس موسي را با احترام تمام فرستادند و متوكل دستور داد همه بني‌هاشم و سرلشگران و ديگر مردمان به استقبال او بروند و تصميم بر اين بود [يا با موسي قرار بسته بودند] كه چون به سامرا رود زمين‌هايي را به او واگذار كند و ميگساران و زنان خواننده نزد او بفرستد و دستور داده بود با او احسان كنند، درباره‌اش خوش‌رفتاري شود و خانه زيبايي جداگانه برايش آماده سازند كه خود متوكل آنجا به ديدنش رود. چون موسي به سامرا رسيد حضرت هادي(ع) در پل وصيف كه جايي بود براي استقبال از آنان كه به شهر سامرا وارد مي‌شدند، به ديدار موسي رفت و بر او سلام كرده و احترامات لازمه را به جا آورد آنگاه به او فرمود: همانا اين مرد [متوكل] تو را به اين شهر آورده كه آبرويت را بريزد و پرده حرمتت را بدرد و از ارزش تو بكاهد. مبادا نزد او اقرار كني كه هيچگاه شراب خورده‌اي!‌ اي برادر! از خدا بترس كه مرتكب گناه شوي! موسي گفت: اكنون كه مرا براي اين كار خواسته چاره من چيست؟ فرمود: از ارزش و رتبه خود مكاه و نافرماني پروردگار خويش مكن و كاري كه آبرويت را بريزد انجام مده، زيرا اين مرد مقصودي جز ريختن آبرو و پرده‌دري تو ندارد! موسي نصيحت حضرت هادي(ع) را نپذيرفت و آن حضرت هرچه به او اصرار كرد و او را پند داد او از سخن خود دست برنداشت و زير بار نصيحت‌هاي آن حضرت نرفت، همين كه حضرت ديد موسي اندرز او را نمي‌پذيرد، فرمود: حال كه چنين است پس بدان كه آن مجلسي كه تو مي‌خواهي با او يك جا جمع شويد، هرگز فراهم نخواهد شد. راوي گويد: موسي سه سال در سامرا ماند و هر روز به در خانه متوكل مي‌آمد [كه نزد او رود] به او مي‌گفتند: امروز متوكل سرگرم كاري است [كه ملاقات با او ميسور نيست] پس آن روز مي‌رفت و فردا مي‌آمد. به او مي‌گفتند: امروز مست است، روز ديگر مي‌آمد، مي‌گفتند دوا خورده و همچنان سه سال بر اين منوال گذشت تا اينكه متوكل كشته شد و در مجلس شراب و مي‌خوارگي با او ننشست». (7) 
دوران امام هادي (ع)، از سوي ديگر در اوج رشد كلام اسلامي در ميان فرق و مذاهب مختلف وجود دارد و عقل‌گرايان و نقل‌گرايان در جدال با هم حتي از تكفير يكديگر نيز ابايي نداشتند. امام در اين امر نيز سياست روشني داشتند كه گاه با تبيين مسائل و گاه با توصيه به كناره‌گيري از شماري مباحث بي‌حاصل، سعي كردند از ميراث تشيع صيانت كنند و آموزه‌هاي پيامبر (ص) و اهل بيت مكرم ايشان عليهم سلام‌الله را از انحرافات فكري - عقيدتي حفاظت كنند كه ان‌شاءالله در شماره بعدي صفحه «دين و فلسفه» به تفصيل به اين رويكرد امام هادي عليه‌السلام در موضوعات علمي و كلامي خواهيم پرداخت. 

فهرست ارجاعات 
1- تُحفُ‌العُقُول عن آل‌الرّسوُل (ص)، شيخ ابومحمد حرّاني، ترجمه صادق حسن‌زاده، انتشارات آبانه، چاپ دوم؛ 1395، ص880.
2- حيات فكري - سياسي امامان شيعه (ع)، رسول جعفريان، نشر علمي، چاپ سوم؛ 1393، ص655
3- الارشاد، شيخ مفيد، ترجمه سيدهاشم رسولي محلاتي، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، چاپ سيزدهم، 1396، جلد دوم؛ ص422
4- همان، ص425.
5- همان، صص425و426
6- همان، صص427-426
7- همان، ص431 تا ص433


   متوکل کاملا بر عکس مامون عمل کرد. او که به هیچ وجه از ذکاوت و زیرکی مامون برخوردار نبود نتوانست از موقعیت امام هادی(ع) به نفع حکومت خود سوء استفاده کند. به بیان دیگر او هنر مامون را نداشت که با آبروی امامی از ائمه اهل بیت(ع) برای خود کسب آبرو کند. از سوی دیگر مشکلات دولت عباسی و جنگ‌های داخلی‌شان نیز افزایش یافته بود. چنانکه متوکل بعد از درگذشت واثق از زندان مستقیم روانه تخت سلطنت شد. شاید اگر او از هوش سیاسی مامون برخوردار بود می‌توانست از نفوذ امام هادی(ع) در جامعه مسلمین استفاده کند و به بازسازی آبروی خلافت عباسی بپردازد. اما از آنجایی که وی چنین هنری نداشت هرچه در توانش بود را به کار بست تا امام هادی(ع) را نزد توده‌های مردم بی‌آبرو کند! در واقع او برخلاف مامون می‌خواست با بی‌آبرویی درست کردن برای شاخص‌ترین شخصیت دورانش در میان آل‌محمد(ص) برای خود کسب آبرو کند!! و در این راه از هیچ کوششی مضایقه نکرد.
   لذا وقتی حضرت هادی(ع) را به سامرا خواند هرچند در وادی امر سعی کرد مثل مامون - در مورد امام رضا(ع) - با ایشان با متانت رفتار و با احترام ایشان را وادار به ترک مدینه‌النبی کند اما بعد از اینکه امام به سامرا رسیدند و آنجا مستقر شدند ایشان را وادار می‌کرد در مجلس عیش و عشرت‌اش شرکت کنند و حتی اصرار داشت ایشان را به شرب خمر وادارد! طبیعی بود که این اوهام او هیچ‌گاه محقق نشود. لذا وقتی هر ترفندی که در این امر داشت را به کار برد و نتیجه‌ای نداد، به توصیه یکی از درباریانش سراغ یکی از برادران امام رفت که فردی ضعیف‌النفس و اهل معصیت بود و سعی کرد از نسبت خانوادگی و قرابت خویشی‌اش با ایشان در جهت آسیب رساندن به حیثیت معنوی اهل بیت پیامبر(ص) و مشخصا امام هادی(ع) سوء استفاده کند که البته تقدیر مجال این را هم به وی نداد.
   امام هادی(ع) با همان سیاستی توسط دستگاه خلافت از مدینه به سامرا فراخوانده شدند که جد ایشان امام رضا(ع) را به مرو فرا خواندند. از مدت‌ها پیش از امام هادی(ع) اقبال به خاندان پیامبر(ص) در میان امت اسلامی رونق گرفته بود که البته این رونق صرفا محدود به شیعیان نمی‌شد. بعد از حوادثی از قبیل عاشورا، واقعه حرّه، به منجنیق بستن کعبه و سایر اقداماتی که سفیانیان و مروانیان انجام دادند کم‌کم حقانیت اهل بیت رسول‌الله(ص) برای مومنان به اسلام آشکار می‌شد. به بیان دیگر به موازات افول ستاره بخت خلافت امویان، سرمایه اجتماعی خاندان اهل بیت پیامبر(ص) و قدرت مدنی ائمه شیعه کم‌وبیش در تمام امت اسلامی - فرق و مذاهب مختلف - در حال افزایش بود. این قدرت مدنی و سرمایه اجتماعی با افتادن بنی‌امیه از بین نرفت و در دوران خلافت بنی‌عباس نیز همچنان به رشد خود در میان توده‌های مردم ادامه داد تا جایی که خلفای عباسی که اساسا با شعار «الرضا من آل‌محمد(ص)» بر سریر قدرت نشستند، در صدد محدود کردن ائمه و کنترل نفوذ اجتماعی ایشان برآمدند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون