• ۱۴۰۳ يکشنبه ۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5410 -
  • ۱۴۰۱ سه شنبه ۴ بهمن

قدم اول؛ زنده‌ باد يك زندگي معمولي

نازنين متين‌نيا

هنوز دو سالش نشده. با بازوبند شنا و مايويي كه دم يك نهنگ از كنارش بيرون زده ايستاده لب استخر كه بپرد توي آب. چشم‌هايش كمي ترسيده. مي‌گويم: «حالا اول يكم قر بده بعد بپر توي آب»، خنده‌اش مي‌گيرد. دست‌هايش را با شوق توي هوا تكان مي‌دهد و كمرش را كمي مي‌چرخاند و بعد، مي‌بينم كه پاهايش از لبه استخر جدا مي‌شود و مي‌پرد توي بغلم. از شادي و خوشي جيغ مي‌كشد و خودش را از من جدا مي‌كند سمت ميله‌هاي استخر تا برود بالا و دوباره برقصد و بپرد توي آب. توي دلم سرشار از عشق و ذوق مي‌شود. يادم مي‌رود كه كمي قبل از اين صحنه، صبح كه از خواب بيدار شدم، دلم مي‌خواست هيچ كاري نكنم. مي‌خواستم بمانم توي خانه و به خواهرم، مادر اين بچه قشنگ، گفتم كه توان بيرون زدن و انرژي گذاشتن براي بچه توي آب را ندارم. آموزش شنا به كودك كار بسيار سخت و تمركز و انرژي لازمي است. در حوالي هزار و يك ماجراي زندگي، فشار و سختي كه از چپ و راست مي‌رسد، آن روز صبح هيچ چيزي براي زندگي نمي‌خواستم. اما بچه پريد وسط مكالمه‌ من و خواهرم و گفت: «بيريم اختخ» و دلم نمي‌آيد نه بگم. نجاتم داد. همان لحظه‌اي كه با قر و رقص پريد توي بغلم، فكر كردم هيچ‌ وقت توي زندگيم لحظه‌اي به اين زيبايي نداشتم. لحظه‌اي كه درد را آن بيرون منتظر گذاشتم و خودم را مشغول عشق به آدميزاد كوچكي كردم كه سال‌هاي سال قرار است از اين پريدن توي آب استفاده كند و ياد بگيرد مصيبت و ناخوشي را با شنا كردن، يكي شدن با آب، پشت ‌سر بگذارد. نمي‌دانم بچه اين را از من ياد مي‌گيرد يا نه، اما مطمئن هستم كه زندگي درهاي زيادي براي گذر از ناخوشي دارد و دم را غنيمت شمردن و دل سپردن به لحظه‌هاي متفاوتي مثل آن لحظه‌اي كه من با بچه گذراندم، حتما يكي از همين درهاست. 
چه مي‌شود كرد؟! وقتي روزگار همواره سخت است و آنچه از اطراف به ما مي‌رسد، نويد آينده‌ نزديك از خوشي را به ما نمي‌دهد، واقعا چاره چيست؟! آيا بايد در وضعيت ثابت ناخوشي ماند و همين است كه هست به زندگي سراسر از استرس، اضطراب و ناخوشي ادامه داد يا راهي براي نجات پيدا كرد؟! مي‌دانيد قصدم ناديده گرفتن، باري به ‌هرجهت بودن و عادي‌گري نيست. حرفم، تاب‌آوري است. اينكه چطور مي‌شود تاب‌ آورد، تمام دغدغه اين روزهاي من است. مي‌دانم اين دغدغه آدم‌هاي زيادي است و بايد آن درهايي كه به سمت روزنه‌هاي نور و روشنايي باز مي‌شود يكي‌يكي پيدا كرد. كار سختي است؟! بله. حالا ديگر آنقدر حال بد عمومي و اجتماعي وجود دارد كه لازم نيست توضيح دهي، چرا اين اتفاق كار سختي است. اما اگر به تاريخ نگاه كنيم، به زندگي آدم‌ها در جوامع ديگر، متوجه مي‌شويم كه ما اولين مردماني نيستيم كه در روزگاري سخت و صعب گرفتار شديم. راه‌هاي رفته مردمان سختي كشيده، مي‌تواند راه‌حل‌هاي درستي پيش روي ما بگذارد. ما بايد دنبال اين راه‌ها بگرديم و درهايي را باز كنيم. اين چيزي است كه ما خودمان مديون هستيم، به آدم‌هايي كه اطراف‌مان زندگي مي‌كنند، مديون هستيم و از همه مهم‌تر به همه آدم‌هايي كه در اين روزها همراه و همدل ما هستند، مديون هستيم. 
بايد دنبال اين راه‌ها بگرديم و چك‌ليستي براي روزهاي روشن پيدا كنيم. قدم اول شايد همين فهم و درك ارزش زندگي است. اينكه زندگي در سخت‌ترين و بدترين شرايط هم متوقف نمي‌شود و هميشه چشم‌هايي هست كه منتظر ماست و از ما مي‌خواهد كه از جاي خود بلند شويم و قدم در مسير روزمره‌ها بگذاريم. ارزش زندگي به همين لحظه‌هاست. لحظه‌هايي كه ما درد و اندوه را جايي نگه مي‌داريم و رو به آفتاب و نور لبخند مي‌زنيم. شايد اين لحظه بسيار كوتاه، سريع و گذرا باشد اما نياز ما به زنده بودن، قوي‌ترين بهانه براي ادامه است. پس زنده‌ باد زندگي، زنده‌ باد درهايي كه ما را به سمت روشني مي‌كشد و زنده‌ باد جست‌وجو و تلاش براي كشف درهاي نوراني يك زندگي معمولي. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون