• ۱۴۰۳ چهارشنبه ۲۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5413 -
  • ۱۴۰۱ شنبه ۸ بهمن

به لغزندگي زمين سياست

مهردادحجتي

شاه گفته بود تصميم بازداشت هويدا را او در جلسه‌اي متشكل از ملكه و تني چند از مشاورانش گرفته است. اما بعدها معلوم شد كه او يك هفته پيش از آن جلسه تصميم به بازداشت هويدا گرفته بود و فقط تشكيل آن جلسه براي همراه كردن گروهي از اطرافيان در اتخاذ چنين تصميمي بوده است. او اين موضوع را با آنتوني پارسونز، سفير انگليس در ايران در ميان گذاشته بود. تصميمي جنجالي كه به گمان شاه، مي‌توانست او را از مخمصه‌اي كه در آن گرفتار آمده بود نجات دهد. او كه تا پيش از رخدادهاي ۵۷ چندان تمايلي به مشورت نشان نمي‌داد، حالا، مدام درصدد بود تا تصميماتش را در همراهي با ديگران بگيرد. نقش ملكه هم، حالا در اين اوضاع پررنگ شده بود. در آن جلسه ۱۷ آبان ۵۷، علاوه بر هويدا، شاه، تصميم به بازداشت نعمت‌الله نصيري، رييس پيشين ساواك هم گرفته بود. شايد از اين رو كه مخالفان سياسي خود را متقاعد كند كه او به جد قصد اصلاحاتي اساسي در ساختار قدرت دارد. آن دو، هويدا ‌‌و نصيري دو تن از وفادارترين ياران شاه در طول سال‌هاي پس از كودتاي ۳۲ بودند. نصيري، كه در زمان كودتا، با ارتقاي درجه از سوي ارتشبد زاهدي، به جايگاه سپهبدي رسيده بود، در طول سال‌ها نقش موثري در سركوب مخالفان شاه ايفا كرده بود. رياست طولاني‌مدت او بر ترسناك‌ترين دستگاه امنيتي شاه، از او چهره‌اي بسيار قدرتمند و خشن ساخته بود. حالا اما در ۱۷ آبان ۵۷، شاه تصميم به پايان كار او گرفته بود. احضار او از سفارت ايران در پاكستان و روانه كردن او به پشت ميله‌هاي زندان! نصيري تا پيش از عزل از ساواك در ارديبهشت ۵۷، در جلسه‌اي با حضور روساي ساواك شهرها گفته بود «تنها راه رويارويي با بحران شدت عمل، حتي كشتن مخالفان است. » اما تيمسار فردوست كه در آن جلسه حضور داشت با نصيري مخالفت كرده بود. او گفته بود «بدنه ارتش عمدتا از سربازان وظيفه تشكيل شده است و معلوم نيست كه آنها روياروي مردم بايستند. » فردوست بعد هم گفته بود، به جاي شدت عمل «دولت بايد با مخالفان وارد گفت‌وگو شود». شايد به همين خاطر هم، شاه متقاعد شده بود تا دولت جعفرشريف امامي را بر سر كار آورد. دولتي كه قصد داشت با مخالفان از در مدارا ‌‌و گفت‌وگو وارد شود تا آتش خشم آنها  را بخواباند. اما گفت‌وگو در آن برهه، در نزد مخالفان، به معناي ضعف و عقب‌نشيني بود. به همين خاطر هم، شريف امامي، درمانده از حل مساله، تصميم به حكومت نظامي گرفته بود. تصميمي كه نيمه‌هاي شب از طريق راديو اعلام شده بود و فرداي آن، جمعه ۱۷ شهريور، فاجعه‌اي ديگر به بار آورده بود. بامداد آن روز، جمعيتي كه در ميدان ژاله، به قصد تظاهرات، گرد آمده بودند با نظامياني روبرو شده بودند كه از قبل در آنجا مستقر بوده‌اند. نظاميان از مردم خواسته بودند تا ميدان را ترك كنند . اما مردم در برابر آن فرمان مقاومت كرده بودند. دقايقي بعد، آن تجمع، پرشمار شده بود و كار به شليك گاز اشك‌آور و سپس گلوله كشيده بود. همان رخدادي كه آن روز را به «جمعه سياه » تبديل مي‌كند و موجب مي‌شود كه مخالفان، دست بالاتري نسبت به شاه پيدا كنند. البته آنها از مدتي پيش، از روز واقعه «سينما ركس» دست بالا را پيدا كرده بودند . دقيقا در سالروز كودتاي ۲۸ مرداد، كه جان گروه كثيري از مردم آبادان، در سينما، به شكل دلخراش، با آتش گرفته شده بود . واقعه‌اي سراپا مبهم كه هيچگاه ابعاد آن روشن نشد. همان روزها، افرادي در رابطه با آن واقعه بازداشت شدند . حتي گفته شد كه متهمان، در ادامه «سينما سوزي‌هاي سريالي »، قصد داشته‌اند، اين بار هم سينمايي در آبادان بسوزانند! سينمايي كه البته، اين بار با جمعيت درونش سوخته بود! جمعيتي بالغ بر سيصد نفر، كه عمدتا، خانواده‌هايي با اعضاي ريز ‌‌و درشت، زنان ‌و كودكان بوده‌اند. همان قربانياني كه فرداي حادثه، جمعيتي ده هزار نفره‌اي از ديگر اعضاي همان خانواده‌ها را در گورستان گرد آورد، تا جنازه ذغال شده بستگان را دفن كنند.
فاجعه سينما ركس، نخستين «شوك » به مردماني بود كه از مدت‌ها قبل، نارضايتي خود را با تظاهرات پراكنده در نقاط مختلف آغاز كرده بودند. تا پيش از آن، حادثه‌اي تروريستي با آن ابعاد، هرگز رخ نداده بود. حادثه‌اي بسيار تكان دهنده و‌دردناك، كه همه را بهت‌زده كرد. هر دو گروه - دولت و انقلابيون - يكديگر را به دست داشتن در آن حادثه متهم كرده بودند. مردم اما، با انقلابيون همسو بودند. آنها، ساواك را مسوول آن حادثه مي‌دانستند چنانكه آيت‌الله خميني هم شاه را مقصر دانسته بود. حالا اما با حادثه دوم، واقعه «جمعه سياه»، آتش خشم مخالفان دو چندان شده بود. شليك مستقيم به گروهي از مردم معترض، همه انقلابيون را به خشم آورده بود. آتش انقلاب حالا تيزتر شده بود. مخالفان، خصوصا آنها كه كار سازماندهي تظاهرات را بر عهده داشتند، عكس‌هاي كشته‌شدگان ۱۷ شهريور را در شمار وسيعي تكثير و در سراسر كشور توزيع كرده مي‌كردند. «جمعه سياه » تبديل به نمادين‌ترين روز در ميان همه روزهاي انقلاب شده بود . حالا همه از آن حرف مي‌زدند. هنرمنداني هم دست به كار توليد آثاري الهام گرفته از آن شده بودند. همچون اسفنديار منفردزاده، آهنگساز پرآوازه، كه قصد داشت، اجراي تازه‌اي از ترانه «جمعه» با صداي «فرهاد» روانه بازار كند. ترانه‌اي كه خيلي پيشتر ساخته بود و مخاطباني پر شماري هم يافته بود . حالا اما، به زعم منفردزاده، آن ترانه مصداق تاريخي يافته بود. اشاره پر كنايه «جمعه‌ها خون جاي بارون مي‌چكه»، مي‌توانست با «جمعه سياه» مطابقت داده شود و اينچنين آن را به ترانه‌اي متناسب با «جمعه خونين» تبديل كند.
پيشتر، حادثه سياهكل  الهام‌بخش بسياري از هنرمندان «چپ» بود . حادثه‌اي كه در نهايت قتل بيژن جزني و گروهي از هم مسلكان او را روي تپه‌هاي اوين به دست ماموران ساواك به دنبال داشت. رخدادي كه «تهراني» يكي از ماموران شاخص ساواك پس از دستگيري به دست انقلابيون، در بهمن ۵۷ به آن اعتراف كرده بود. روايتي دست اول از شليك به چند زنداني سياسي كه دوران محكوميت خود را در اوين سپري مي‌كردند! او داستان‌هايي هم از شكنجه زندانيان در «كميته مشترك ضد خرابكاري» هم گفته بود. داستان‌هايي كه از تلويزيون هم پخش شده بود. تهراني  به همراه آرش ، دو بازجوي مشهوري بودند كه در نخستين روزهاي پس از پيروزي انقلاب، به دست انقلابيون افتاده بودند و در سلسله بازجويي‌هايي، داستان‌هايي از دوران خدمت خود در ساواك، بازگو كرده بودند. از جمله به رگبار بستن آن چند زنداني بر روي تپه‌هاي اوين ! فرداي آن روزنامه‌هاي وقت نوشته بودند؛ ۹ زنداني به هنگام فرار كشته شدند ! بيژن جزني در آن ميان شاخص‌ترين بود. 
آن دو بازجو، بهمن نادري‌پور مشهور به تهراني  و فريدون توانگري مشهور به آرش ، توسط چريك‌هاي فدايي خلق شناسايي و دستگير شده بودند . آنها بارها روبروي دوربين نشستند و به يكايك پرسش‌ها بي هيچ لكنتي پاسخ دادند . همان شرح شكنجه‌ها كه گاه به مرگ زنداني - نظير ابراهيم پوررضا خليق و محمود نمازي - مي‌انجاميد ! تهراني پس از بازگشت از دوره‌اي دو ماهه از اسراييل در ۱۳۵۰، به چهره‌اي پر نفوذ در ساواك تبديل مي‌شود و عمدتا بازجويي از گروه‌هاي چپ، نظير حزب توده و چريك‌هاي فدايي خلق را بر عهده مي‌گيرد و آرش هم، در ۱۳۵۴، به فرماندهي عمليات نظامي ساواك ارتقاء پيدا مي‌كند و عمدتا، بازجويي از اعضاي سازمان مجاهدين خلق را بر عهده مي‌گيرد. آرش و تهراني، مانند ده‌ها ساواكي ديگر، پس از محاكمه در دادگاه‌هاي انقلاب تيرباران مي‌شوند. اما تا زمان دستگيري و تيرباران، اين دو بازجو، هنوز چند ماهي فاصله بود . آبان ۵۷، براي شاه، كه دوران با ثباتي را، لااقل در سال‌هايي از دهه ۴۰ و ۵۰ پشت سر گذاشته بود، خوب سپري نشده بود. او در نيمه آن ماه، در شرايطي كه دولت شريف امامي، در برابر خشم فراينده مردم، به زانو درآمده بود، ناچار به اعتراف نزد مردم شده بود . او در برابر دوربين تلويزيون گفته بود: «من نيز پيام انقلاب شما، ملت ايران را شنيدم.» پس از آن هم ناچار شده بود نخست وزيري از جنس نظامي بر سركار بياورد تا ديگر، متناسب، با حضور نيروهاي مسلح در خيابان‌ها، دولت نيز اختيارات نظامي هم داشته باشد. دولتي كه البته چندان كارآمد نبود.
با فرا رسيدن فصل سرما و اعتصاب كاركنان شركت ملي نفت ايران، دولت ارتشبد ازهاري هم، در مسير سقوط قرار گرفته بود.دولت او ناچار شده بود تا سوخت مورد نياز كشور را از خارج وارد كند. مشكلي كه دولت آن متوجه رهبران دانسته بود و در تلويزيون به آن اشاره كرده بود . ازهاري كه ناكارآمدترين دولت در ميان همه دولت‌ها بود. ناچار در دي ماه، جاي خود را به شاپور بختياري داد كه قريب به يك سال پيش به همراه دو تن از هم مسلكان خود، كريم سنجابي و داريوش فروهر، در نامه‌اي به شاه كه بعدها به نامه سه امضايي مشهور شد، نوشته بود: «مملكت از هر طرف در لبه‌هاي پرتگاه قرار گرفته، همه جريانها به بُن‌بست كشيده شده ...از همه بدتر ناديده گرفتن حقوق انساني و آزاديهاي فردي و اجتماعي و نقض اصول قانون اساسي همراه با خشونت‌هاي پليسي به حداكثر رسيده و رواج فساد و فحشا و تملق فضيلت بشري و اخلاق ملي را به تباهي كشانده است.حاصل تمام اين اوضاع، توأم با وعده‌ها و ادعاهاي پايان ناپذير و گزافه‌گويي‌ها و تبليغات و تحميل جشن‌ها و تظاهرات، نارضايي و نوميدي عمومي و ترك وطن و خروج سرمايه‌ها و عصيان نسل جوان شده كه عاشقانه داوطلب زندان و شكنجه و مرگ مي‌گردند و دست به‌كارهايي مي زنند كه دستگاه حاكمه آن را خرابكاري و خيانت و خود آنها فداكاري و شرافت مي‌نامند.اين همه ناهنجاري در وضع زندگي ملي را ناگزير بايد مربوط به طرز مديريت مملكت دانست، مديريتي كه بر خلاف نص صريح قانون اساسي و اعلاميه جهاني حقوق بشر جنبه فردي و استبدادي در آرايش نظام شاهنشاهي پيدا كرده است.» شاه با تأخيري بيش از يكساله، حالا به يكي از نويسندگان آن نامه روي آورده بود تا او منجي سلطنت‌اش از آستانه سقوط شود. پيش از آن، شاه به دو چهره ملي ديگر، دكتر صديقي و دكتر سنجابي رو انداخته بود. اما هر دو به او پاسخ رد داده بودند. يكي از آن دو، دكتر صديقي، پذيرش مسووليت را مشروط به ماندن شاه در كشور كرده بود كه البته شاه تصميم‌اش را به خروج گرفته بود . به همين خاطر، متعادل‌ترين چهره براي پست نخست وزيري از پذيرفتن آن پست، سر باز زده بود .شاه متوجه وخامت اوضاع شده بود .از همين رو، تنها راه نجات خود را، رو آوردن به مخالفان ديرينه خود دانسته بود . هر چند كه آن هم دير شده بود. شاه همه پايگاه‌هاي خود را از دست داده بود. چنانكه تنها راه را «نجات خود »، و‌«نه نجات سلطنت» ديده بود. او با هواپيماي ويژه خود «شاهين » و با اسكورت چند جنگنده، در ۲۶ دي ۵۷ از كشور خارج شده بود، در حالي كه هويدا، نخست وزير وفادار خود را همچنان، چشم به راه در زندان باقي گذاشته بود. شاه رفت بي آنكه حتي سراغي از هويدا گرفته باشد! همان روزها مطبوعات نوشتند، «شاه براي سگ‌هايش بيشتر ارزش قائل بود. او سگ‌ها را با هواپيماي شخصي خود برد و هويدا را در زندان براي انقلابيون باقي گذاشت! » هويدا اما، چندي بعد، علي‌رغم اينكه مي‌توانست، بگريزد، اما چنين نكرد . او خود را تسليم انقلابيون كرد تا به گفته خودش: «در دادگاهي صالح و عادل محاكمه شود. » او البته در دادگاه حاج شيخ صادق خلخالي محاكمه شد و در ۱۸ فروردين ۵۸، در نخستين ماه از نخستين بهار انقلاب، تيرباران شد. گفته مي‌شود او از خلخالي براي نوشتن گزارشي مشروح از دوران صدارتش مهلت خواسته بود . كه خلخالي با ريشخند به او گفته بود: «ديگران خواهند نوشت».

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون