• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5417 -
  • ۱۴۰۱ چهارشنبه ۱۲ بهمن

سيماي «اعتراض» در فيلم‌هاي امير نادري

سگ‌دو زدن‌هاي يك آدم بي‌قرار

چرا و چگونه امير نادري مي‌تواند سرمشق و پشتوانه سينماگران جوان باشد؟

احمد طالبي‌نژاد

امير نادري برخاسته از قشر ضعيف و زيرين جامعه است. او در حاشيه شهرهاي جنوبي زندگي كرده و در خانواده‌اي كه آدم‌هاي متمولي نبودند و مشكلات اقتصادي داشتند، بزرگ شده است. به قول يكي از دوستانش هر كس ديگري اگر جاي نادري در آن محيط زندگي مي‌كرد و بزرگ شده بود يا قاچاقچي مي‌شد يا قاتل... عجيب است در چنين جايگاهي، يك فيلمساز برجسته كه فاقد سواد آكادميك و مدرك تحصيلي است، ظهور و بروز مي‌كند و به يكي از تاثيرگذارترين سينماگران ايران تبديل مي‌شود.

نادري و همكاري با بزرگان
از همان اولين فيلم بلندش يعني «خداحافظ رفيق» ما ردپاي فقر و فاقه و نداري، سگ‌دو زدن و در به دري را در آثارش مي‌بينيم كه به عنوان يك مولفه در اكثر كارهايش تكرار مي‌شود. خصوصا مقوله «سگ‌دو زدن». البته او قبل از اينكه اين فيلم‌ها را بسازد، سينما را به صورت خودجوش و خودانگيخته با عكاسي در فيلم‌هاي ساموئل خاچيكيان، مسعود كيميايي و علي حاتمي ياد گرفته بود. عكاس اين فيلمسازها بوده و با توجه به اينكه آدم كنجكاوي بود، پشت صحنه نكاتي را آموخت كه بعدها در كار فيلمسازي بلند به دردش خورد. او قبل از اينكه فيلم «خداحافظ رفيق» را بسازد، فيلمنامه‌اي نوشته بود با نام «تجربه» كه كيارستمي آن را ساخته است. فيلمي درباره تمايلات و روحيات يك نوجوان شهرستاني در تهران بزرگ و نابرابري‌ها و نابساماني‌هايي كه در زندگي مي‌بيند.
پسرك كه شاگرد عكاسخانه است، دلباخته دختري مي‌شود كه از مشتريان عكاسي است و تصورش اين است كه دختر هم به او علاقه‌مند است . اما يك روز دختر با او قرار مي‌گذارد كه به خانه آنها برود. وقتي نوجوان به در خانه آنها مي‌رسد، دختر مي‌گويد: «بابام گفت فعلا نوكر نمي‌خواهيم»، يعني دختر، اين نوجوان را نه به عنوان دوستي كه به عنوان نوكر مي‌خواسته به پدر و مادرش معرفي كند. البته اين نكته كمي گل درشت در فيلم مطرح مي‌شود، اما اين موضوع، بن‌مايه بسياري از فيلم‌هاي امير نادري است به عنوان آدمي معترض به وضعيت موجود. 
از فيلم «خداحافظ رفيق» شروع كنيم؛ همان‌طور كه اشاره شد بحث دزدي از سر ناچاري و تلافي درآوردن فقر سر آدم‌هاي پولدار را در اين فيلم مي‌بينيم. سه دوست كه به طلافروشي حمله مي‌كنند تا طلاهاي آنجا را با خود ببرند كه بعد بين خودشان درگيري به وجود مي‌آيد.

اوج پختگي و كمال
اما اوج پختگي و كمال امير نادري در سه فيلم كاملا معترض او رقم مي‌خورد. نخست «تنگنا» كه هنوز هم از يكي از بهترين فيلم‌هاي نادري و سينماي ايران است. فيلمي درباره آدم‌هاي بي‌پناه، خانواده‌هاي از هم گسيخته و زندگي توي كوچه و در مجموع بي‌عدالتي.
يعني اگر بخواهيم ايدئولوژي اين فيلم را كه ايدئولوژي اكثر فيلم‌هاي نادري است بررسي كنيم، اعتراض به بي‌عدالتي است. علي خوش‌دست، قهرمان اين فيلم، در واقع لمپني است كه خانواده دارد اما در خانواده جدي گرفته نمي‌شود. در نتيجه او در كوچه و مراكز تفريح عامه مردم به ويژه قشر لمپن‌ها از جمله قهوه‌خانه‌ها و سالن‌هاي بيليارد و... زندگي‌اش را مي‌گذراند. او با زني دوست است كه در كافه يا كاباره كار مي‌كند كه نقشش را خانم شهرزاد بازي مي‌كند. اين دو به ‌شدت به حمايت يكديگر نيازمندند اما هيچ‌ كدام اين توانايي را ندارند كه پناهگاه هم باشند. در انتهاي فيلم هم علي‌خوش‌دست از پا در مي‌آيد و طبق فرمول همان زمان، اسير دست ماموران مي‌شود. چيزي كه در «تنگنا» و «خداحافظ رفيق» مورد تاكيد قرار مي‌گيرد، لوكيشن‌هاي به‌ شدت تيره و تار و سياه است با كوچه‌پس‌كوچه‌هاي تنگ و باريك، محله‌هايي با انباشت زباله و محيط‌هايي كه بوي اضمحلال مي‌دهند.
زماني كه «تنگنا» نمايش داده مي‌شود، يكي از اساتيد دانشگاه اين فيلم را دروغ مي‌‌داند و مي‌گويد در پرتو انقلاب سفيد مردم در رفاه هستند و«تنگنا» سياه‌نمايي بيش نيست. اين حرف به گوش امير نادري مي‌رسد. او يك روز تاكسي مي‌گيرد و استاد دانشگاه را با خود به محله‌هاي فقرنشين كه لوكيشن فيلم بوده مي‌برد و از او مي‌پرسد، اين واقعيت هست يا نه؟ اينها حقيقتي است كه من دستكاري نكردم.
خصوصا در آن زمان جنوب شهر مراكز زندگي توده‌هاي متراكم با آدم‌هاي بي‌چيز و فقير جامعه بود كه در شرايط بسيار نابساماني زندگي مي‌كردند. در ادامه اين نكته جزو ويژگي‌هاي كارهاي نادري مي‌شود. يعني توجه به آدم‌هاي حاشيه‌اي جامعه، آنهايي كه هيچ‌ وقت ديده نمي‌شوند. حتي وقتي دو فيلم كوتاه براي كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان مي‌سازد، آنجا هم اين ويژگي و مولفه‌ها را مي‌بينيم.
فيلم «سازدهني» را ببينيد كه از مهم‌ترين فيلم‌هاي كانون به شمار مي‌آيد و براي عده‌اي از بچه‌هاي آن زمانه، بسيار جذاب است و حتي شايد اگر الان هم پخش شود، جذابيت‌هاي خاص خودش را داشته باشد. فيلم درباره تضاد طبقاتي است. پدر يكي از بچه‌ها كه رفت‌و‌آمد به كشورهاي حاشيه خليج فارس دارد برايش سازدهني آورده، اين بچه لوس و ننر -عبدلو -وقتي سازدهني را به دست مي‌آورد تبديل به آدم قلدر مي‌شود كه از طريق اين ساز يا عنصر مدرن بقيه بچه‌ها را استثمار كند، اميرو يكي از بچه‌هاي محله‌هاي حاشيه‌اي شهرهاي جنوبي در اين فيلم كه مي‌تواند تصوير كودكي امير نادري هم باشد، او شيفته سازدهني مي‌شود. وقتي عبدلو متوجه اين شيفتگي مي‌شود، سعي مي‌كند تا حد امكان از اميرو سوءاستفاده و استثمارش كند. تا حدي كه وقتي مي‌خواهد به مدرسه برود از اميرو استفاده مي‌كند و پشتش سوار مي‌شود و مثل حيوان با او برخورد مي‌كند. باز در اين فيلم هم اين نكته مهم كمي گل درشت بيان مي‌شود اما آنچه اهميت دارد، اين است كه بحث استثمار، فاصله طبقاتي، تحقير و ديگر مولفه‌هاي نادري دراين فيلم هم مطرح مي‌ شود كه همه ما در زندگي اجتماعي با آن روبه‌رو هستيم و نبايد تن به اين حقارت بدهيم. 
در انتهاي فيلم هم مي‌بينيم اميرو «سازدهني» را از عبدلو مي‌قاپد و در دريا مي‌اندازد كه البته تعابير مختلف از به دريا انداختن ساز مي‌شود، نظير گم و گور شدن يا نابود شدن. همچنين تعبير ديگر، جاودانگي درياست كه اگر اين تعبير را بپذيريم با درونمايه فيلم‌هاي امير نادري در تضاد است، چون ساز به عنوان نمادي از فرهنگ قدرت و سلطه جاودانه مي‌شود. ولي اميرو خودش را از اين حقارت نجات مي‌دهد. 
فيلم ديگري كه امير نادري در كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان ساخته و بسيار فيلم جذاب و ارزشمندي هم است، «انتظار» نام دارد. اين فيلم درباره يك نوجوان جنوبي است كه در حاشيه شهر زندگي مي‌كند؛ پسر نوجواني كه بايد براي زن و مرد پيري هر روز ظرف پر از يخ ببرد، در خانه همسايه با دست زيباي دختري مواجه مي‌شود كه از لاي در نيمه‌باز كاسه پر از يخ را به او مي‌دهد و ما از اين دختر فقط دست حنا بسته‌اش را مي‌بينيم. يك روز پسرك با دست پيرزني مواجه مي‌شود كه به او يخ مي‌دهد و بعد متوجه مي‌شود كه دخترك مرده است. در ادامه وارد فضاي خانه مي‌شويم و عزاداري و... باز هم اينجا بحث بي‌عدالتي مطرح است.
نادري تا قبل از مرحله‌اي -كه در ادامه به آن خواهم پرداخت- همه فيلم‌هايش چه بلند و چه كوتاه، نوعي نگرش اعتراضي به وضعيت موجود دارد و با ساخته‌هايش در واقع اداي دين مي‌كند به هم‌وندانش. كسي كه خودش از آن تيره و تبار است و در ميان فقر و فاقه بزرگ شده است. خصوصا كه اين افراد در جنوب زندگي مي‌كنند و حاشيه‌نشين‌هاي درياي بزرگ خليج فارس هستند؛ اين آدم‌ها بايد زندگي‌شان مملو از نعمت باشد ولي معمولا در حسرت و عسرت زندگي كردند و هنوز هم البته همين وضعيت‌شان است. آب و غذاي كافي ندارند و[...] اما معروف‌ترين فيلم امير نادري كه در آن بحث اعتراض روشن و بارز مطرح است، «تنگسير» است. «تنگسير» بر مبناي رماني از صادق چوبك نويسنده بزرگ معاصر، در ميان كارهاي امير نادري فيلم خيلي خوبي نيست. شايد قابل تامل باشد اما در قياس با ديگر ساخته‌هاي نادري قوي و ارزشمند نيست. به دلايل زيادي از جمله دخالت كساني كه در فيلم مشاركت داشتند و در بخش كارگرداني هم به جاي امير نادري نظر مي‌دادند كه اين مساله باعث دلخوري ميان سازندگان فيلم مي‌شود.
«تنگسير» به گمان من يك‌جور فيلم سرهم‌بندي ‌شده است اما لحظه‌هاي درخشان زياد دارد؛ به خصوص در زمينه بازيگري بهروز وثوقي در نقش زار ممد؛ زنده‌ياد پرويز فني‌زاده و نوري كسرايي بازي‌هاي درخشان و خوبي دارند. در مجموع يك‌جور فيلم اعتراضي است. يك جاشوي كشتي كه آدم فقير و نداري است، از كسي طلبي دارد اما اين طلب به او داده نمي‌شود، چون پشت آن شخص به بزرگان قوم از روحاني تا كدخدا گرم است و در نتيجه اين ظلم و ستم، باعث عصيان او مي‌شود. عصيان او عليه همه آدم‌هاي بزرگ و موثر جامعه است كه باعث و باني بدبختي و تيره‌روزي او شدند. زار ممد بعد از شورشي كه عليه بزرگان قوم مي‌كند به سوي دريا مي‌رود و به نوعي در دريا مستغرق مي‌شود. فرق اين غرق شدن با غرق شدن در «سازدهني» اين است كه اگر زار ممد به دريا مي‌پيوندد، به‌رغم اينكه مامورها دنبال او هستند و به او شليك مي‌كنند، او به اعماق آب‌ها مي‌‌رود، اينجا دريا نشانه‌اي از جاودانگي و گستردگي است.
 نادري فيلم ديگري هم دارد كه بحث بي‌عدالتي در آن مطرح است به نام «ساخت ايران» كه در امريكا فيلمبرداري شده و سعيد راد نقش اصلي آن را دارد. «ساخت ايران» درباره يك بوكسور ايراني است كه درگير رقابت‌هاي باشگاه‌هاي بوكس مي‌شود و همه از او سوءاستفاده مي‌كنند و در انتهاي فيلم مي‌بينيم كه اين آدم بعد از مبارزه فردي در خون خود مي‌غلتد، چون در محيط سرمايه‌داري غربي ورزش هم به ‌شدت پولي و مادي است و هيچ غريبه‌اي نمي‌تواند در آن محيط بسته قراردادها و اسكناس‌هايي كه رد و بدل مي‌شود، رسوخ كند. اين فيلم همزمان با انقلاب 57 فرصت نمايش در ايران را پيدا نكرد.
نادري همچنين فيلم «مرثيه» را ساخته كه سال‌هاي آخر قبل از انقلاب به نمايش درآمد . فيلمي بسيار تلخ و معترض. سرگذشت زنداني كه از زندان بيرون مي‌آيد و تنها كاري كه از او برمي‌آيد، دوره‌گردي با يك تفنگ ساچمه‌اي و تخته‌پاره‌اي است كه عكس خواننده‌ها و هنرپيشه‌ها در آن نصب شده و مشتريان با پرداخت مبلغي تفنگ را به سوي عكس‌ها نشانه مي‌روند. بازي‌اي كه در سال‌هاي پيش از انقلاب در ميان نوجوانان و جوانان مناطق جنوب شهر و خيابان لاله‌زار رايج بود و اصلا بعضي افراد كارشان همين بود.
نقش اين زنداني را منوچهر احمدي بازي مي‌كند كه بازيگر خوب اما بدشانسي بود؛ اما نكته‌اي كه در فيلم بسيار مطرح است، استفاده از لوكيشن است. لوكيشن‌هايي كه در فيلم مي‌بينيم، نمور و خفه است؛ به خصوص كه فيلم در اطراف ميدان بهمن و كوچه خيابان‌هاي كشتارگاه فيلمبرداري شده؛ جايي كه بوي تعفن فضولات حيوانات مي‌دهد. ديوارهاي خانه‌ها، ساختمان‌هايي كه در اين محدوده بود تا كمركش نم كشيده و بوي تند ادرار و فضولات مي‌دهد. همان نكته‌اي كه در شعر «ايمان بياوريم به آغاز فصل سرد» فروغ هم هست؛ آنجا كه از ميدان كشتارگاه نام مي‌برد: 
«و مردم محله كشتارگاه/ كه خاك باغچه‌هاشان هم خونيست/ و آب حوضشان هم خونيست/ و تخت كفش‌هاشان هم خونيست/ چرا كاري نمي‌كنند/ چرا كاري نمي‌كنند...»

سينماي بعد از انقلاب
بعد از انقلاب نادري همچنان روحيه معترضش را حفظ كرد، اما در فرم دچار تغيير و تحول عميق روحي و نگرشي شد كه به نظر من خيلي ارزشمند است. از جمله فيلم «دونده» كه مي‌دانيم فيلمي ساختارشكن و كاملا آوانگارد در فرم است. موضوع فيلم هم آرزومندي يك نوجوان جنوبي است كه مي‌خواهد از محيط بسته‌اي كه در آن قرار گرفته بيرون بيايد و روياي پرواز و رفتن به آن سوي آب‌ها را دارد. در فيلم دايم كشتي و هواپيماهايي را مي‌بينيم كه از جلوي او رد مي‌شوند و فضاي سرد و تنهايي اين نوجوان و تقابل دو دنيا در فيلم به عنوان عنصر اعتراضي مطرح است.
اما نادري اين وسط فيلمي هم دارد به نام «آب، باد، خاك» كه محصول تلويزيون است؛ فيلم دچار سانسور عجيبي شد و حتي در آن سال فيلم را براي تنبيه امير نادري در خارج از بخش مسابقه جشنواره نمايش دادند. اصلا شايد يكي از دليلي كه نادري از ايران رفت همين بود كه مسوولان وقت تلويزيون چنين رفتارهايي با او داشتند.
«آب، باد، خاك» درباره نوجواني سيستاني است كه براي كار به شهر رفته و وقتي بعد از مدتي به زادبومش برمي‌گردد با توفان 120 روزه سيستان مواجه مي‌شود كه روستايش را زير خاك دفن كرده و بازماندگانش هم كوچ كرده‌اند. اين نوجوان براي يافتن خانواده‌اش مسيري بسيار طولاني و فرساينده را طي مي‌كند اما توفان همه ‌چيز را محو كرده و هيچ نشاني از زندگي جز اسكلت حيوانات گرفتار توفان نمي‌بيند و در نهايت دچار ماليخوليا مي‌شود. كلنگي پيدا مي‌كند و شروع به كندن زمين مي‌كند. با هر ضربه‌اي كه به زمين فرود مي‌آورد، آب از زمين خشك فوران مي‌كند. روي اين صحنه روياگونه سمفوني بتهوون هم شنيده مي‌شود. اين به نظر من[...] 
امير نادري به خارج مي‌رود و چند فيلم از جمله «منهتن از روي شماره» و «كوه» را مي‌سازد. كوه يكي، دو سال پيش در ايران به نمايش درآمد. يا «ديوار سكوت» كه يكي از آوانگاردترين فيلم‌هاي امير نادري است و درباره كودك كرولالي است كه دنبال نواري مي‌گردد كه مادرش درباره اين پسرك در آن نوار حرف زده و پسرك كه كر و لال است در آرشيو راديو و در ميان انبوهي از نوارها دنبال اين نوار مي‌گردد. موضوع عجيب و غريبي است ولي فيلم بسيار سنگين و خسته‌كننده است. 
اما آنچه درباره تمام كارهاي نادري اهميت دارد، اين است كه ما در همه اين فيلم‌ها سگ‌دو زدن آدم‌ها براي يافتن هويت و سرمنشا زندگي و مشكلات‌شان را مي‌بينيم. آدم‌هاي امير نادري مثل خودش بي‌قرار هستند. اين بي‌قراري ناشي از عدم اطمينان است. همان‌طور كه مي‌دانيم، الان هم به درستي معلوم نيست امير نادري كجا زندگي مي‌كند! مدتي در امريكا بود، زماني در اروپا و چند وقت پيش در ژاپن زندگي مي‌كرد. از بعضي دوستانش جويا شدم و ديدم آنها هم نمي‌دانند او دقيقا كجاست!
ولي اين آدم هست و به‌رغم محدوديت‌ها در جذب سرمايه كار مي‌كند. از آن مهم‌تر اينكه فيلم‌هايش يكي از يكي بهتر و پربارتر مي‌شود. وقتي فيلم كوه را ديدم، احساس كردم اين فيلم مي‌تواند الگويي باشد هم براي زندگي و هم براي فيلمسازي. موضوعي كه در آن شخصيتي تصميم مي‌گيرد كوهي كه مقابل نور خورشيد قرار گرفته و دارد منطقه را از بين مي‌برد، يك‌تنه از ميان بردارد. كاري كه در منظومه شيرين و فرهاد نظامي گنجوي نمونه‌اش را ديده‌‌ايم.
در نهايت امير نادري هم به لحاظ فرم و هم محتوا، فيلمساز معترضي بوده و هست. اعتراضش به همه ‌چيز است؛ از سياست گرفته تا حكومت و مسائل اخلاقي و اجتماعي و... حتي مساله انفعال آدم‌ها. وقتي فيلم‌هايش را مي‌بينيم، احساس مي‌كنيم به ما مي‌گويند «چرا نشسته‌اي؟!» و اين «چرا نشسته‌اي؟!» در همه آثارش جريان دارد و آدم‌هايش دراوج بدبختي معترض هستند.[...]


زماني كه «تنگنا» نمايش داده مي‌شود، يكي از اساتيد دانشگاه اين فيلم را دروغ مي‌داند و مي‌گويد در پرتو انقلاب سفيد مردم در رفاه هستند و«تنگنا» سياه‌نمايي بيش نيست. اين حرف به گوش امير نادري مي‌رسد. او يك روز تاكسي مي‌گيرد و استاد دانشگاه را با خود به محله‌هاي فقرنشين كه لوكيشن فيلم ‌بوده مي‌برد و از او مي‌پرسد اين واقعيت هست يا نه؟ اينها حقيقتي است كه من دستكاري نكردم.

در تمام فيلم‌هاي نادري سگ‌دو زدن آدم‌ها براي يافتن هويت و سرمنشا زندگي و مشكلات‌شان را مي‌بينيم. آدم‌هاي امير نادري مثل خودش بي‌قرار هستند. اين بي‌قراري ناشي از عدم اطمينان است. الان هم به درستي معلوم نيست امير نادري كجا زندگي مي‌كند. مدتي در امريكا بود، زماني در اروپا و چند وقت پيش در ژاپن. از بعضي دوستانش جويا شدم، آنها هم نمي‌دانند او دقيقا كجاست.

امير نادري برخاسته از قشر ضعيف و زيرين جامعه است. او در حاشيه شهرهاي جنوبي زندگي كرده و در خانواده‌اي كه مشكلات اقتصادي داشتند، بزرگ شده است. به قول يكي از دوستانش هر كس جاي نادري در آن محيط بزرگ شده بود يا قاچاقچي مي‌شد يا قاتل و... عجيب است در چنين جايگاهي، يك فيلمساز برجسته كه فاقد سواد آكادميك و مدرك تحصيلي است، ظهور مي‌كند و به يكي از تاثيرگذارترين سينماگران ايران تبديل مي‌شود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون