• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5420 -
  • ۱۴۰۱ دوشنبه ۱۷ بهمن

يادداشتي درباره كتاب «چرا هنرمندان فقيرند» اثر هانس ابينگ

ملاك‌هاي نسبي زيبايي‌شناسي، معيارهاي قطعي بازار

اسماعيل ساغريسازان

كتاب «چرا هنرمندان فقيرند» می‌خواهد نگرشي باشد بر آنچه «اقتصاد هنر» مي‌خوانيم اما همان‌طور كه در عنوان فرعي كتاب هم آمده، پيشاپيش با اين پيش‌فرض سراغ موضوع مي‌رود كه بناست «درآمدي به اقتصاد استثنايي» هنر باشد. به اين معنا كه وقتي پاي عبارت «اقتصاد هنر» به ميان مي‌آيد، تو گويي با مقوله‌اي بينارشته‌اي روبه‌رو هستيم كه قواعد خاص خود را دارد كه - به قول مترجمان كتاب- «با روايت كلي دانش اقتصادي سازگار نيستند.»

هانس ابينگ در اين كتاب نگاهي پديدارشناختي دارد. او در گذشته در دانشگاه اراسموس روتردام اقتصاد فرهنگ درس مي‌داده و از نظريه‌پردازان بنام اين حوزه است. اين البته جداي از وجه هنري شخصيت اوست؛ چراكه در هلند هنرمندي شناخته‌شده  به شمار مي‌رود.
هانس ابينگ در مقدمه‌اي كه بر چاپ دوم كتاب نوشته، آورده است كه اگر نبود تماس حميد شش جواني در مقام مترجم كتاب كه مي‌خواست خبر برگرداندن «چرا هنرمندان فقيرند» به فارسي را به او بدهد، تصورش از ايران - تحت‌تاثير اطلاعات نادرست رسانه‌هاي غربي- «كشوري عقب‌مانده» بود كه هيچ حرفي در عرصه هنر و اقتصاد هنر براي گفتن ندارد. او البته به سفرش به ايران به دعوت فرهنگستان هنر هم اشاره مي‌كند كه سبب شد به دريافت ديگري هم از ايران برسد: «سربلند از تاريخي غني با ميراث فرهنگي بسيار».
كتاب مشتمل بر 12 فصل و يك پسگفتار است. شايد بتوان گفت ايده محوري اين فصول پاسخ دادن به پرسشي است كه نويسنده در پيش‌گفتار كتاب طرح كرده: «چرادرآمد هنرمندان اين‌قدر كم است؟» او تنها به اين پرسش بسنده نمي‌كند با قرار دادن پرسش بعدي در امتداد اين پرسش، از ايده محوري كتابش رونمايي مي‌كند. او مي‌پرسد: چرا با وجود اين درآمد اندك هنوز بسياري از مردم هنرمند مي‌شوند؟ 
او از منظر اين دو پرسش سعي مي‌كند به پرسش اساسي سوم برسد با اين مضمون كه آيا ادامه دادن به كار هنري با وجود درآمد ناچيزش، به معناي آن است كه هنرمند خود را فداي هنرش كرده است؟
آنچه از برآيند طرح آيين پرسش‌ها به عنوان كلي‌ترين پاسخ مطرح مي‌شود اين است كه «اقتصاد هنر ماهيتي استثنايي دارد.»
پيداست كه براي چنين موضوعي، مولف ناگزير باشد رويكردي بينارشته‌اي به خرج دهد، چراكه از يك مساله اقتصادي در زندگي هنرمند نمي‌تواند با مناسبات اجتماعي او بي‌ارتباط باشد؛ از سوي ديگر از آنجا كه هنر محصول شهود هنرمند و في‌نفسه مقوله‌اي رازآميز است و محصول رويارويي هنرمند با اين رازآلودگي، طبعا جنبه‌هاي روانشناختي نيز در اين بين دخيلند. بنابراين ما با اثري روبه‌رو هستيم كه مولفش وامدار علوم انساني و به‌طور مشخص جامعه‌شناسي و روانشناسي است و خود نيز اين وامداري را در پيشگفتارش تصريح مي‌كند. با اين حال او مخاطبان اصلي كتاب را خود هنرمندان مي‌داند.
كتاب بر آن است كه بر بينارشته‌اي بودن نگاه پديدآورنده خود در جاي‌جاي خود تاكيد بگذارد. نويسنده اين كار را از طريق نور تاباندن به وجوه تمايز ميان نگاه اهالي هنر و نگاه اهالي اقتصاد انجام مي‌دهد. با اين حال در تعريف هنر، با همه مناقشاتي كه بر سر چيستي اين پديده غامض وجود دارد و خود نويسنده نيز بر اين پيچيدگي اذعان دارد، سعي مي‌كند درنهايت با ديدگاهي جامعه‌شناختي كنار بيايد و به اين گزاره قطعي برسد كه «هنر چيزي است كه مردم آن را هنر مي‌دانند.» اما آيا مي‌توان ذات آنچه را كه مردم هنر مي‌دانند، به دست آورد و آن را متر و معيار تعريف هنر قرار داد؟ مسلم است كه نمي‌شود! و اتفاقا هانس ابينگ هم به اين ناممكن بودن اذعان دارد. با اين حال دلايلي دارد كه ترجيح مي‌دهد كه اين ناممكن بودن را با اتكا به نسبيتي ممكن جبران كند. او مي‌گويد: «معلوم است آنچه را مردم هنر مي‌دانند نسبي است و بر كيفياتي ذاتي استوار نيست. از آنجا كه آنچه هنر ناميده مي‌شود نسبي است، ترجيح مي‌دهم از رويكردي جامعه‌شناختي استفاده كنم: هنر چيزي است كه مردم آن را هنر مي‌دانند. تعيين اينكه هنر چيست، مبتني بر قضاوت مردم است؛ خواه گروه اندكي از افراد دخيل در هنر و خواه همه مردم. در رويكرد جامعه‌شناختي به هنر اغلب «جهاني هنري» وجود دارد كه تعيين مي‌كند چه چيزي در يك فضاي هنرمندانه خاص هنر محسوب مي‌شود.» 
فصل‌هاي كتاب عبارتند از: «هنر مقدس، انكار اقتصاد، ارزش زيبايي‌شناختي يا ارزش اقتصادي، هنرمندان فداكار از خودگذشته، پول براي هنرمند، فقر ساختاري، بيماري هزينه، وظيفه اهدا كردن، دولت به هنر خدمت مي‌كند، هنر به دولت خدمت مي‌كند، موانع غيرررسمي به هنر سامان مي‌دهند، اقتصاد بي‌رحم و آينده اقتصاد هنر». هر كدام از اين فصل‌ها به تناسب عناوين‌شان از منظري خاص به موضوع نگاه كرده‌اند. با اين حال به نظر مي‌رسد مهم‌ترين و بنيادي‌ترين بحث كتاب را بايد در فصل سوم آن، يعني «ارزش زيبايي‌شناختي يا ارزش اقتصادي» جست‌وجو كرد. اولين و مهم‌ترين تفاوتي كه كتاب بين اين دو نوع ارزش به آن اشاره مي‌كند، نسبي بودن ارزش هنري و زيبايي‌شناختي و دقيق و قطعي بودن ارزش بازاري و اقتصادي است. به اين اعتبار ارزش زيبايي‌شناختي بيشتر با جنبه‌هاي نسبي علوم انساني پيوند دارد و ارزش‌هاي بازاري را با متر و معيارها و ملاك‌هاي علوم دقيقه مي‌توان ارزيابي كرد: «ارزش زيبايي‌شناختي به ميانگين وزني شبيه است. در ارزش زيبايي‌شناختي، برخلاف ارزش بازاري، تفاوت فقط ترتيبي است. براي نمونه، شايد برخي متخصصان ارزش‌هاي زيبايي‌شناختي نقاشي «الف» را بيشتر از نقاشي «ب» بداند اما نمي‌توانند بگويند چقدر بيشتر... ارزش اقتصادي هر اثر هنري برمبناي پول است... اكثر اوقات «ارزش اقتصادي» مترادف ارزش بازاري است؛ يعني ميزان پولي كه در خريد و فروش آثار هنري رد و بدل مي‌شود. از آنجا كه ارزش اقتصادي را براساس پول اندازه مي‌گيرند، امكان مقايسه دقيق فراهم مي‌گردد. براي مثال، ارزش بازاري نقاشي «الف» 8/1 برابر نقاشي «ب» است.»خواندن اين كتاب به همه علاقه‌مندان مباحث بينارشته‌اي هنر توصيه مي‌شود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها