• ۱۴۰۳ جمعه ۲۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5443 -
  • ۱۴۰۱ سه شنبه ۱۶ اسفند

چه كسي در سرزمين عجايب گرفتار شده؟!

درباره سندروم آليس در سرزمين عجايب، يا وقتي جهان را جور ديگري حس مي‌كنيم

 روناك حسيني

به معناي واقعي كلمه، همه‌چيز به نحوه ديدن چيزها مربوط است. بديهي است كه نوشته‌هاي نويسنده را انعكاس ديدگاه شخصي او بدانيم كه به هر حال جوهر داستان همين است. اما وقتي درباره نحوه ديدن چيزها حرف مي‌زنيم، منظور چيزي خاص‌تر است: مثل يك اختلال عصبي-رواني. اگر نويسنده‌اي جهان را جوري متفاوت با اكثريت افراد ببيند چه؟ كرگ راسل، نويسنده اسكاتلندي و خالق رمان‌هاي تريلر، معتقد است كه به مشكلي دچار است كه احتمالا لوئيس كارول، نويسنده آليس در سرزمين عجايب هم به آن مبتلا بوده است: ديس‌متروپسيا؛ نوعي اختلال بينايي كه در آن نارسايي در تشخيص شكل و اندازه اشيا وجود دارد. راسل مي‌گويد: «من در مورد روان‌پريشي يا روان‌رنجوري صحبت نمي‌كنم -اگرچه بحثي كاملا متفاوت و به همان اندازه بزرگ درمورد آن وجود دارد- من در مورد تفاوت در نحوه پردازش اطلاعات حسي توسط مغز يا نحوه اتصال كوتاه لحظه‌اي حرف مي‌زنم. چيزي كه در مغز مي‌تواند به يك روش كاملا متفاوت براي مشاهده واقعيت منجر شود و در مورد نويسندگان، هنرمندان و موسيقيدانان مي‌تواند ماهيت كلي محصول خلاقانه آنها را تعيين كند.»

جايي در رمان مشهور راسل با نام سيماي شيطان، شخصيتي دچار اين توهم مي‌شود كه هيولايي عجيب، درهم ‌تنيده با اندام‌هايي خميده، در حالي كه سر و گردنش جمع شده، در حالي كه به سقف چسبيده، دهانش به شكل پوزخندي هراسناك با دندان‌هاي سوزني‌شكل به پهناي صورتش باز شده است. او اين تصوير را، شبيه به كابوسي در يكي از كتاب‌هاي ماجراهاي آليس توصيف مي‌كند، اما توضيح مي‌دهد كه اين نه يك الهام، يا اداي احترام، بلكه برخاسته از تجربه مشتركي است كه او و كارول از درك جهان پيرامون خود داشته‌اند. 
راسل، از يكي از تجربه‌هاي اخيرش مي‌گويد. اينكه وقتي در آشپزخانه با همسرش صحبت مي‌كرد، ديد كه ناگهان نيمي از صورت او محو شده است. وقتي راسل به اطراف نگاه كرد، ديد كه بخش‌هايي از جهان اطرافش ناپديد شده؛ درست شبيه وقتي كه گربه چشايري، بعد از پايان حرف‌هايش با آليس محو مي‌شود و تنها لبخند او در هوا معلق مي‌ماند. او معتقد است خودش هم به سندروم آليس در سرزمين عجايب مبتلا است؛ اصطلاحي كه در سال 1952 ليپمن وارد ادبيات پزشكي كرد و به معناي اختلال در درك زمان، حواس و تصوير از بدن است. ظاهرا سندروم ديس‌متروپسي در دوران كودكي شايع‌تر است و با بالغ شدن فرد، كم‌كم از بين مي‌رود. اگر به ميزان خفيفي از آن مبتلا باشيد، مي‌تواند تجربه‌اي خلاقانه از جهان اطراف به شما بدهد. او مي‌گويد كه وقتي بچه بوده، روياهايي با وضوح بسيار زياد مي‌ديده و بعد از بيداري، احساس مي‌كرده كه يا اتاق خوابش بسيار كوچك شده، يا خودش به شكل عجيبي بزرگ شده است. برخي گمان مي‌كنند كه كارول، از نوعي داروي مخدر استفاده مي‌كرده و ماجراهاي آليس را براساس تجربيات و توهمات خود در نتيجه آن خلق كرده است. حقيقت اين است كه كارول نيز به ديس‌متروپسيا مبتلا بود، اما به شكلي شديدتر و طولاني‌تر. كارول ميكروپسيا را تجربه كرده است؛ جايي كه اشياي اطراف او كوچك‌تر به نظر مي‌رسيدند و به او اين حس را القا مي‌كردند كه بدنش بزرگ‌تر شده است: مثل آليس يا راسل.
برخلاف كارول، تجربه راسل از ميكروپسيا در دوران نوجواني تقريبا محو شد و چيزي كه اكنون برايش مانده، تجربه‌اي زودگذر و عجيب از چيزهايي است كه در دوران كودكي شديدتر احساس مي‌كرد و اكنون اگر دچار استرس يا كم‌خوابي باشد، با آن مواجه مي‌شود. اين وقايع به شكل مسخ شخصيت، غيرواقعي شدن، دژاوو يا در يك موقعيت ژامي-وو هستند (وقتي مكان‌ها و افرادي كه سال‌ها مي‌شناختيد ناگهان به نظرتان غريبه و ناآشنا مي‌رسند). 
همه اينها ممكن است ترسناك يا شبيه يك بيماري رواني به نظر برسد، اما اين‌طور نيست. ظاهرا نوعي ميگرن بدون سردرد است كه به نظر چيزي متناقض مي‌رسد. تخمين زده مي‌شود كه 10 تا20درصد از جمعيت حداقل يك دوره سندروم آليس در سرزمين عجايب را از سر مي‌گذرانند و اغلب هم اين تجربه در دوران كودكي رخ مي‌دهد. معمولا هم گزارش نمي‌شود، چراكه به جز نوعي حس سردرگمي و در برخي موارد نابينايي موقت، وضعيتي بي‌ضرر و بدون عوارض ماندگار است. همچنين، به دليل وجود عنصر توهم، بسياري از مبتلايان به دليل ترس از تشخيص بيماري روانپزشكي به دنبال كمك پزشكي نمي‌روند؛ كه البته اين‌ طور هم نيست. 
فيليپ كي‌ديك نويسنده داستان‌هاي علمي‌-تخيلي و فئودور داستايفسكي، نويسنده مشهور روس هم البته به نوعي خلاقيت‌شان را مديون درك 
عصبي-روانشناختي متفاوت خود هستند، اما اين فقط نويسندگان نيستند كه در اين تفاوت، سرچشمه خلاقيت شخصي خود را يافته‌اند.
ريچارد فاينمن -فيزيكدان نظري، نابغه تمام‌وقت و بازيكن پاره‌وقت بانگو باشگاه استريپ- به دليل توانايي انجام محاسبات عددي بسيار پيچيده در زمان فوق سريع مشهور بود. او -اگر بتوان آن را «رنج» ناميد- از سينستزي گرافم رنج مي‌برد. اساسا هنگامي كه او اعداد را مي‌‌خواند يا مي‌شنيد، ورودي حسي به علامت انحراف در مغز او برخورد مي‌كرد و واكنش بصري خاصي را ايجاد مي‌كرد. هر عدد رنگ مخصوص به خود را داشت. تركيبي از اعداد، رنگ‌ها را مانند رنگ‌ها روي پالت يك هنرمند با هم تركيب و پاسخ را بدون محاسبه ذهني قابل تفسير مي‌كردند. بيلي جوئل، ترانه‌سرا، يك كروموسينستت است: موسيقي باعث ايجاد آبشار رنگ‌ها در ذهن او مي‌شود. از ديگر سينستت‌هاي موسيقي مي‌توان به فرانتس ليست، دوك الينگتون و استيوي واندر اشاره كرد. مشخص است كه ونسان ونگوگ از صرع رنج مي‌برد، اما برخي معتقدند كه او نيز يك كروموسينستت بود و چرخش‌هاي پرجنب و جوش رنگ و ضربه‌هاي قلم‌موي جسورانه نقاشي او ممكن است نه چيزهايي كه ديده، بلكه شنيده‌هايش را منعكس كرده باشد. بنابراين آيا تجربيات عصب روانشناختي در نحوه نوشتن و آنچه نويسنده درباره آن مي‌نويسد موثر است: قطعا و اين درك عصب‌شناسي را براي ما به مراتب جذاب‌تر مي‌كند. بنابراين اگر تصوير و دركي متفاوت از جهان داريد، نترسيد، اين مي‌تواند منشا خلاقيت شما هم باشد. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون