• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5444 -
  • ۱۴۰۱ شنبه ۲۰ اسفند

سال‌هاي نخست سلطنت شاه اسماعيل صفوي

مرتضي ميرحسيني

دوره فرمانروايي‌اش كه حدود بيست و سه سال طول كشيد، جز در سال‌هاي پاياني يكسره در جنگ گذشت. از شمال به غرب و از غرب به جنوب و شرق لشكر كشيد و در مسير برپايي حكومتي تازه در ايران، خان‌هاي كوچك و جنگ‌سالاران بزرگ و قدرت‌هاي محلي را يكي پس از ديگري درهم‌ شكست. بسياري از كساني كه او به جنگ‌شان رفت، دشمنانش بودند و بسياري ديگر هم تن به اطاعت از او نمي‌دادند و تابع دولت مركزي ايران نمي‌شدند. هدفي كه او براي تحقق آن مي‌كوشيد جز با جنگ دست‌يافتني نبود و تشكيل حكومتي كه بر تمام نواحي مركزي و گوشه و كنار ايران مسلط باشد جز به زور ممكن نمي‌شد. بعد از مدتي زندگي در گيلان، به اردبيل رفت و پس از زيارت آرامگاه جدش شيخ صفي‌الدين، به قفقاز لشكر كشيد. در آنجا شاه شروان را كه در قتل پدرش دست داشت، مغلوب كرد و از پا درآورد و بعد در مسير بازگشت به آذربايجان، سپاه الوند بيگ آق‌قويونلو را فروشكست. در تبريز، به سال 880 خورشيدي در چنين روزي اعلام سلطنت كرد و تاج شاهي را به سر گذاشت و نيز اعلام كرد از اين پس فقط يك مذهب، يعني تشيع را به رسميت مي‌شناسد و پيروان فرقه‌هاي ديگر را تعقيب و مجازات مي‌كند. برخي‌ها باورش نكردند و تهديدش را جدي نگرفتند. دستور به قتل‌شان داد و همان روز در همان تبريز و بعد در ادامه در چند شهر ديگر خون بسيار ريخت. مي‌گويند آن روز خطبه را نه خود شاه اسماعيل كه مولانا احمد اردبيلي از علماي بزرگ شيعه در آن روزگار خواند و در آن خطبه، همه حكومت‌هاي بعد از رسول‌الله را - به هر نامي كه بودند - غاصبانه و نامشروع خواند و گفت شيعه جز علي بن ابي‌طالب، هيچ كدام از آن چند خليفه نخست را شايسته جانشيني پيامبر نمي‌داند. نسبت به سه جانشين نخست رسول‌الله اعلام برائت كرد و وقتي چنين كرد، مجلس به جنب و جوش افتاد و گروهي از حاضران آماده ابراز مخالفت شدند. اما پيش از آنكه واكنشي نشان دهند، شاه اسماعيل شمشيرش را بيرون كشيد و همراهانش را به ابراز برائت، آن‌ هم برائت با بلندترين صداي ممكن فراخواند. چند نفر فريادزنان خلفا و صحابه را لعن كردند و بسياري ديگر با «بيش باد!» به آنان پاسخ دادند. كساني كه تصميم به مخالفت داشتند زبان به كام گرفتند و خاموش نشستند. اما ماجرا به همين‌ جا ختم نشد. عبدالحسين زرين‌كوب، احتمالا با تكيه به روايت «جهانگشاي خاقان» درباره آن روز، در كتاب «روزگاران» مي‌نويسد: «تبراييان تبرزين به دوش از همانجا در شهر راه افتادند و با لعن و سب خلفا و صحابه پيشاپيش موكب شاه خويش به حركت درآمدند. شهر پر از غوغاي تبراييان شد و اظهار تولاي اهل بيت در شعارها انعكاس و تكرار يافت. عده‌اي هم براي چشم ترس ديگران يا بدان سبب كه از اظهار تبري خودداري كردند، كشته شدند. در جواب ناصحان محافظه‌كار كه گفته بودند اين اظهار تبري ممكن است اهل سنت را بر شاه جديد بشوراند و به ايجاد اغتشاش وادارد، صوفي اعظم (شاه اسماعيل) گفته بود اگر در اينجا جميع خلق هم سر به مخالفت بردارند همه را بي‌دريغ عرضه تيغ خواهد كرد.» البته جميع خلايق به مخالفت با او برنخاستند و اكثريت اهالي شهر به ميل يا اكراه، با تغييري كه شاه اسماعيل صفوي شعارش را مي‌داد، همراه شدند. جاي پاي خودش را كه در تبريز محكم كرد، به مواجهه با رقبا و دشمنان ديگر رفت و از عراق عجم تا فارس و كرمان را گرفت. سپس براي رويارويي با آخرين مدعي از ميان آق‌قويونلوها به عراق عرب لشكر كشيد و در بين‌النهرين و ديار بكر و بغداد و نيز به پيروزي‌هايي رسيد. بعد به خوزستان رفت و از آنجا به لرستان و كردستان و اصفهان قدم گذاشت و سرانجام دوباره به آذربايجان برگشت. فتوحاتش با پيروزي‌هاي كوچك ادامه يافت و بعد در مرو با سپاهي از ازبك‌ها جنگيد و خانِ پرسروصداي آنان را كه مدعي حق فرمانروايي بر سراسر خراسان بود، مغلوب و مقتول كرد. در همين نبرد بود كه شماري از مريدان شاه اسماعيل، جسد خان ازبك را - براي تلافي اهانتي كه به شاه كرده بود - خوردند. از آن جسد دستي باقي ماند و نيز سري. دست را براي حاكم شيعه‌مذهب مازندران كه تابع شاه اسماعيل نمي‌شد هديه فرستادند و سر را نيز به دو قسمت بريدند. بخشي از آن را زر گرفتند و از آن ساغري براي شاه ساختند و بخش ديگرش را براي تقديم به سلطان عثماني، به باب عالي بردند. اين ماجرا به فصلي از داستان طولاني دشمني ميان ايران و عثماني تبديل شد كه براي روايت آن فرصت ديگري نياز است.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون