• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5484 -
  • ۱۴۰۲ دوشنبه ۲۵ ارديبهشت

بولگاكف به روايت بولگاكف

مرتضي ميرحسيني

باورش دشوار است، اما گويا كودكي شادي داشت. سال 1891 در چنين روزي در كي‌يف متولد شد كه آن زمان بخشي از امپراتوري روسيه بود. پزشكي خواند و چند سالي از عمرش را هم به درمان مشغول بود، اما قلبش براي نوشتن مي‌تپيد. در روياي نويسندگي، پزشكي را كنار گذاشت و بعدها فقط براي نوشتن چند داستان كوتاه (خاطره داستاني) به آن برگشت. آخرين روزهاي طبابتش در خدمت قواي سفيدها در جنگ با بلشويك‌ها گذشت و تا زماني كه اميد به پيروزي وجود داشت با آنان همراهي كرد. در شمال قفقاز، هنگام عقب‌نشيني سفيدها و پيشروي بلشويك‌ها، تيفوس گرفت و زمين‌گير شد و چند هفته ناي برخاستن نداشت. تا آن زمان، يعني بهار 1920 مقالاتي در دشمني با بلشويك‌ها و خطر تثبيت قدرت آنان نوشته بود، اما به عنوان نويسنده 
-چنان‌كه خودش اين حرفه را مي‌فهميد- كارش را با چند نمايشنامه شروع كرد. تا 1921 پنج نمايشنامه نوشت و در 1923 همه اين پنج متن را با اين استدلال كه «هيچ انديشه جدي در آنان وجود ندارد» سوزاند. بي‌ثباتي سياسي روسيه آزارش مي‌داد و از آينده‌اي كه به تصميمات امثال تروتسكي گره خورده باشد، مي‌ترسيد. اوضاع مالي‌اش هم خوب نبود. در نامه‌اي به خواهرش كه آن زمان در مسكو اقامت داشت، نوشت: «من جمعيت‌هايي را ديدم كه مشغول شكستن پنجره‌هاي قطارها بودند و آدم‌هايي را ديدم كه حسابي كتك خورده و لت و پار شده بودند. خانه‌هاي ويران‌شده و سوخته‌اي را در مسكو ديدم... صف‌هاي طولاني گرسنگان را جلوي در فروشگاه‌ها ديدم و افسران مفلوك تحت تعقيب را ديدم و روزنامه‌هايي را ديدم كه عملا فقط راجع به يك چيز مي‌نوشتند: راجع به خون‌هايي كه در جنوب، در غرب و در شرق كشور دارد مي‌ريزد.» نيز در پاسخ به نامه يكي از پسرعموهايش كه او هم مسكو زندگي مي‌كرد، نوشت: «تو پرسيدي كه روزگار را چگونه مي‌گذرانم، در جوابت خيلي مختصر و مفيد مي‌گويم كه: من 
در واقع دارم روزگار را مي‌گذرانم، اما زندگي نمي‌كنم... فعلا غالب اوقات زندگي‌ام را در پشت صحنه تئاتر مي‌گذرانم و بازيگران، دوستان و آشنايان نزديك من هستند و خداوند ما را از شر همه آنها حفظ بفرمايد!... در يك اتاق بد دارم زندگي مي‌كنم. قبلا در اتاق خوبي زندگي مي‌كردم و يك ميز تحرير داشتم، اما حالا نه آن اتاق را دارم و نه آن ميز را. لذا مجبورم در يك اتاق بد و در زير نور چراغ نفتي بنويسم.»
 بعدتر كه اوضاع مالي‌اش كمي بهتر شد، حكومت شوروي اجازه خروج از كشور را به او نداد. بولگاكف به اميد تصاحب فرصت‌هاي بيشتر، همراه همسرش به مسكو رفت و پس از مدتي فقر و دربه‌دري، در روزنامه‌اي مشغول به كار شد و بعد با نشريات ديگر نيز همكاري كرد. در نامه‌اي به خواهرش، اين تنگدستي را چنين روايت كرد كه «اينجا مثل مشغول پرسه‌زدن اين‌ور و آن‌ور هستم و فقط به يمن وجود سيب‌زميني است كه زنده مانده‌ام.» براي نشريات، بيشتر طنز مي‌نوشت و همزمان روي رمان‌هايش كار مي‌كرد. «تخم‌مرغ‌هاي شوم» و «دل سگ» را نوشت كه دومي را سانسورچي‌هاي شوروي نامناسب تشخيص دادند و مانع انتشارش شدند. ممنوعيت انتشار «دل سگ» نه نخستين مانع سر راهش بود و نه آخرين‌شان شد. هر چه جلوتر رفت، بيشتر با حكومت شوروي به مشكل برخورد. البته از نوشتن دست نكشيد و زندگي‌اش را روي آن گذاشت. مبارزه كرد و شكست خورد. حداقل در آن زمان، چنين به نظر مي‌رسيد كه از پا درآمده است. اواسط سال 1929 در نامه‌اي سرگشاده كه دو مخاطب اصلي‌اش استالين و گوركي بودند، نوشت «امسال ده سال از زماني مي‌گذرد كه من آغاز به در پيش گرفتن يك شغل ادبي در اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي كردم... منتقدان وابسته به حكومت همزمان با بيرون آمدن كارهايم، توجه بيشتر را معطوف اين كارها كرده‌اند، هر چند كه هيچ‌كدام از كارهايم، چه رمان و چه نمايشنامه، تاكنون هيچ نقد مثبتي در هيچ نشريه‌اي دريافت نكرده است. برعكس، روز به روز نقدهاي مطبوعات بي‌رحمانه‌تر شده، طوري كه حالا خيلي ساده اين نقدها مبدل شده‌اند به فحش و ناسزاهاي عنان‌گسيخته... من كه هيچ تواني براي دفاع از خودم ندارم، از مقامات شوروي درخواست كرده‌ام كه اجازه خروج از كشور را، حتي شده براي يك دوره زماني كوتاه به من بدهند، اما اين درخواست هم مورد پذيرش قرار نگرفته است... در پايان اين دهمين سال، ناي و توانم درهم شكسته است. بيش از اين تواني براي بقا ندارم...»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون