نگاه
نگاهي به سينماي اسكانديناوي
ثبت تقدير و اشباح بر نوار سي و پنج ميليمتري
اعتماد| برگمان و سينماي مولفش از اثرگذارترينها در عرصه سينماي امروز محسوب ميشود ،سينمايي كه نه تنها بر سينماي دنيا كه بر سينماي اسكانديناوي نيز موثر واقع شده است به همين روي همكارمان الكساندر آوانسيان در كنار صحبت از برگمان ، به روايت سينماي اسكانديناوي نيز پرداخته است.
در نمايي بسيار باز و وسيع، ستون مار مانند زنان سياهپوش در دشتي يخزده و سفيد كه تابوتي را حمل ميكنند يا كالسكهاي كه شبحي چرك و كثيف در تيرگي انجماد و بيهودي شب كريسمس آن را به كندي ميراند تا ارواح گناهكاران را با خود به عدم پررنج ببرد؛ گويي هيچ رستگاري وجود ندارد. شكوه فريمهاي سياه و سفيد و صدالبته خاموش سينماي سوئد برآمده از تفكر استادانه سازندگان اسكانديناويايياش است كه ريشه در عواملي دارد كه در زيست كارگردانانشان به دقت و ظرافت بررسي و تحليل و تجربه شده است. هر چند در محيطي عبوس، سرد و سراپا در خود فرو رفته!طبيعت هميشه كابوسآلود اسكانديناوي محركي قوي براي انسان فيلمسازان سوئدي بوده، البته در كنار عواملي چون بيگانگي و جدايي انسان از طبيعت، وسوسههاي رمانتيك، پيمانهاي فاوستگونه و رمزوار طبيعي، ميراث عظيم خرافههاي شمالي و سايه روشنهاي بيجان پر شبح در روزهاي خاكستري و كوتاه و شبهاي بلند كه تنها ثمرهاش يخبرف، باد، سوز و سرما، ازهمگسيختگي روابط انساني در شرايط بدي جوي و صدالبته آثار نويسندگان پر قدرتي چون ايبسن و استريندبرگ كه آثارشان بر پرده سينما نقش بسته است؛ فيلمهايي كه شخصيتهايش سردرگم در كلاف خارگون مصايب و رنجها! سرخوردگي و سرانجام نوع غريبي از پذيرش بختي شوم، حاصل نگاه و تفكر اين نويسندگان و كارگردانان سوئدي (ويكتور شوستروم، موريس استيلر) بر پرده، خلق انسانهايي بود كه در جنگي نابرابر با طبيعت و سهمشان، جنون و شكست بود در سراشيبي سقوط بيهيچ روزنه اميدي. مناظر سرد و بيروح قطبي شمال سوئد، جوي تقديرگرايانه همراه با تن دادن به انزواهاي خود خواسته غوطهور در بيحاصلي، ستروني، دست مايه فيلمهاي اوليه سينماي سوئد شد؛ فيلمهايي كه آدمهايش هميشه با جلوههاي گوناگون طبيعت در جنگ و تضاد هستند، تا به نتيجه دلخواه برسند اما غالبا نتيجه بلعيده شدن اين شخصيتها توسط طبيعت است، چه آن ابر انسانهاي قوي و متفكر چه لشكري از مفلوكان بينام و نشان؛ هيچ كس را ياراي مقاومت با دست طبيعت نيست! بخت خوشي وجود ندارد و اگر هم هست ناپايدار و عقيم است. در برخي فيلمهاي موريس استيلر (گنج آقاي آرنه، ماجراي گوناره، ماجراي گوستاو برلينگ) عوامل طبيعت و افسانههاي اسكانديناوي سرنوشت شومي را براي قهرمانانش رقم ميزند. شخصيتها يا اسير رودخانههاي سرد و يخ زده ميشوند يا به صورت دردناكي زير سم ضربههاي گوزنهاي رم كرده قطبي له ميشوند يا بر اثر نيروهاي ماوراءالطبيعه به جنون و مرگ ميرسند. يا در سينما ويكتور شوستروم، شخصيتهاي آثارش قرباني بزرگترين وضعيتهاي تراژيك سينماي خاموش ميشوند. در فيلم (قانونشكن و همسرش) مادري براي بقاي آن چيزي كه از خانواده مانده كودكش را قرباني ميكند، اما در انتهاي فيلم هيچ گشايشي وجود ندارد و نتيجه آن عمل زن خشم طبيعت است به طوري كه شخصيتهاي فيلم خرد و درهمشكسته مرگ سفيد خود را در كولاك و سرما ميپذيرند و بيننده شاهد اين مراسم جان كندن بر پرده سينماست. در فيلم «داغ ننگ» تقدير و جبر به عنوان سرچشمه اتفاقات دراماتيك ضربات بيامان طبيعت به معناي قدرت مطلق، تمام شخصيتهاي فيلم را به سوي ازخودبيگانگي و عدم، سوق ميدهد و انگار نيروي مافوق بشري، انتقام آن كودك نامشروع را از همه ميگيرد. در شاهكار بيتكرار سينما «باد» آدمهاي داستان را به مرز سياه جنون و تلخكامي ميرساند بادي كه تنها هديهاش شنهاي روان است كه كوركننده است و زوزه مدامش پردههاي گوش را از هم ميدرد. بادي كه انسانها را به زانو درميآورد. رنج ميدهد. جان ميگيرد؛ بيهيچ اعتنايي به انسان! اما طبيعت با اين كارگردانان هم سر ناسازگاري داشت، در روزگاري كه موريس استيلر با ديويد وارك گريفيث مقايسه ميشد و اميل يانينگز بازيگر بيتكرار آلماني او را استانيسلاوسكي سينما ميخواند و لوبيچ يكان، خود را وامدار او و گرتاگاربو خود را مديون او ميدانست ناگهان بيماري ريوي، مرگ در 45 سالگي او را ميبرد!شوستروم با ورود صدا تن به اين امكان جديد نميدهد و خود را تقريبا بازنشسته ميكند و ديگر فيلم مهمي در كارنامهاش ديده نميشود؛ معتاد به الكل، درهم شكسته و نااميد و تقريبا گم. آواز قوي او بازي بيمانندش در فيلم «توتفرنگيهاي وحشي» ساخته برگمان و سپس مرگ شوستروم.
سريال «خانه پوشالي» و چهره امريكا در مذاكرات هستهاي
سيماي ماكياولي در چهره فرانسيس
رضا صديق / كاركرد مدياست كه ذهنيتسازي كند و در پس داستانپردازي تصويري شكل دهد كه ناخودآگاه را با خود همراه كند و ميزاني شود بر وقايع. اينجاست كه ميتوان بر پيوند تصوير و قضاوت ذهني دست گذاشت و در آن غور كرد؛ سريال «خانه پوشالي» كه از فوريه سال 2013 در شبكه نت فيليكس نخستين فصلش نمايش داده شد و تا امروز سه فصل از آن پخش شده و مخاطبان ايراني نيز آن را دنبال كردهاند از آن دست سريالهايي است كه در خانه ذهن جا خوش ميكند و همگام با اتفاقات سياسي روز تصاوير را آرايش ميكند. «خانه پوشالي» كه روايتگر مناسبات سياستمداران در عرصه قدرت است پيشتر در بيبيسي و سال 1968 ساخته شد و از شبكه يكم سيما نيز پخش شد، حالا اين سريال در مدل امريكايياش ساخته شده و با بازي كوين اسپيسي شكل و شمايلي متفاوت به خود گرفته است. «خانه پوشالي» روايتي ماكياوليستي از كاخ سفيد و مناسباتش با سنا و كنگره امريكاست، روايتي كه شهريارگونه روح شر را در ساحت سياست به تعريف مينشيند و اخلاق را امري انتزاعي در سياست ميداند؛ فرانسيس آندروود با بازي اسپيسي نماينده كنگرهاي است كه دست به هركار ميزند تا در فصل سوم به رييسجمهوري امريكا ميرسد و در ساحت رييسجمهور ايالت متحده امريكا نيز از قتل و جنايت كوتاه نميآيد. براي او تمام افراد كره زمين و نهتنها امريكا ابژههاي قربانياي هستند كه وجود دارند تا قدرت در دستانش بيش از پيش شود و به ثبات برسد. آندروود نيست تنها كسي كه در اين مقال براي قدرت هركار ميكند و در روايت «خانه پوشالي» همه سياستمداران اهل معاملهاند، معامله جان و مال و زندگي آدمها در ازاي قدرت و در اين مجال هركه رندتر و شهريارتر باشد برنده معادله است. روايتي كه تصور بيننده را از حقوق بشر و تومارهايي كه غرب براي انسان در جوامع به اصطلاح متمدن ميپيچد تغيير ميدهد؛ مخصوصا زماني كه ميبيني كلر همسر آندروود چگونه از اين نسخههاي بشري براي قدرت و سرمايه بيشتر استفاده ميكند و گويي تمام اين سخنان شوخياي بيش نيست؛ شوخياي براي توده جامعه و رسانههايي كه از بازي قدرت بيرون گذاشته شدهاند و شوخياي تلخ به تناسب بربريت انساني. پخش سريال «خانه پوشالي» همزمان بود با تغيير دولت و رويكرد ايران در عرصه بينالملل و به خصوص مذاكرات هستهاي با غرب؛ اين همزماني را نه با نگاه دايي جان ناپلئوني كه با نگاهي واقعگرايانه اگر با چشمهاي مخاطب شيفته غرب در كرانه شرق به نظاره بنشينيم تصويري را مشاهده خواهيم كرد كه ذهنيت مذاكره با پديده غرب را به ترسيم مينشيند. ناخودآگاه فرويدي مخاطبي كه «خانه پوشالي» را دنبال كرده است در تمام ايامي كه اخبار مذاكرات منتشر ميشد به دنبال كشف پشت پرده ماجرا بود از پنجره اين سريال و مناسباتي كه «خانه پوشالي» روايت ميكند. در سريال جايي كاخ سفيد با چين وارد مذاكره ميشود و در پشت صحنه مذاكراتش با چين سياستمداران كاخ سفيد بر سر مناسبات اقتصاديشان چنان ميكنند كه مذاكرات با چين به بن بست ميرسد و كار گره ميخورد. همين تصوير نيز در مذاكرات 1+5 با غرب هربار كه كنگره فرياد مخالفت سر ميداد در ذهن مجسم ميشد و ذهن بهدنبال فرانسيس آندروود قصه مذاكرات بود تا بتواند تصويري سينمايي از روايت اين واقعه حقيقي كشف كند. همزماني پخش سريال «خانه پوشالي» با مذاكرات غرب با ايران و ايران با غرب را اگر اتفاقي در نظر بگيريم، به پيوند تاثير سينما و حقيقت ميرسيم؛ تاثيري كه ميتواند مديا بر ذهن بگذارد و وهمي كه واقعيت بر تماشاي سينما تلقين ميكند. نگاه ماكياوليستي «خانه پوشالي» را اگر از بنيانهاي سياست نئوليبراليسم غرب بدانيم- با شاهد مثالهاي متعدد و سياستهاي دوگانه، اين سريال را با كمي اغماض ميتوان چهره ديگر سياستمداران امروز غرب دانست؛ سياستمداراني كه همچون فرانسيس آندروود وقتي ميخواهد يكي از تروريستهاي به زعم كاخ سفيد را در يمن بكشد، ميپرسد: در كنار ماشينش بچه و خانواده هم هست؟ فرمانده ميگويد بله. آندروود مكث ميكند و فرمان شليك ميدهد از اتاق جنگ. تصوير سفيد ميشود: عمليات موفقيتآميز بود جناب رييسجمهور. راديكاليسم «خانه پوشالي» در روايت سياستمداران غرب با نقدهاي متعددي از سوي نئوليبراليستهاي امريكايي روبهرو شده است و اين سريال را دلقكي از پيكره امريكا از سوي چپ ليبرالهاي توصيف ميكنند اما «خانه پوشالي» در به چالش كشيدن شهريارهاي زمانهاش ماكياوليستي عمل ميكند و در برابر تمامي اين نقدها آندروود است كه رو به دوربين ميكند و لبخند فاتحانه ميزند وقتي كه قدرت و سرمايه از آن اوست و مديا نيز بازيچهاش.