مصيبت وارده را تسليت ميگوييم
نگار مفيد
روي ديوار يكدست آجر سه سانتي، پلاكارد بزرگي نصب شده است كه ميگويد: «مصيبت وارده را تسليت ميگوييم». معمولا امضايي هم پاي آن آمده كه از طرف جمعي از همكاران شما، يا از طرف كسبه محل يا از طرف آقاي فلاني و خانم بهماني. اصل بر اين است كه هنوز خاك خشك نشده كه پلاكارد روي ديوار نصب ميشود. اينبار هم همينطور شده، امروز ظهر يك نفر از دنيا ميرود و صبح كه نزديكان از تشييع جنازه بازميگردند، روي ديوارهاي خانهشان پلاكاردهاي سياه را ميبينند. غم دوچندان عالم است كه مينشيند روي دلهايشان. ممكن است دورترها، آنهايي كه به قصد همراهي حضور به هم رساندهاند، بخواهند در چنين لحظههايي چشم و همچشمي راه بيندازند. اما براي آنهايي كه نزديكتر هستند، قصه از داغ عظيمي حرف ميزند كه كمتر كسي از آن باخبر است. حتي اگر مرگ را هر روز حس كرده باشي و غم عزيز از دست رفته به جانت نشسته باشد، بازهم هر مرگ داستان خودش را دارد و روايت و حكايت غمانگيز خودش را. اينبار روايت از يك پلاكارد روي ديوار شروع شد، از جايي كه كاركنان يك شركت خصوصي براي مرگ همكارشان پلاكاردي نصب كردند تا به خانوادهاش نشان دهند كه چه انسان محترمي از دنيا رفته است و تا چه اندازه غمگين و ناراحت هستند. همسرش اما به محض ديدن پلاكارد به سمتش هجوم برد. ميخواست با همين دستهاي خودش آن را از ديوار پايين بياورد. كمك هم ميگرفت از ديگران. حرفش اين بود كه «آن موقع كه بايد به موقع كار ميكردند و حقوق ميدادند و حفظش ميكردند به روي خودشان نياوردند. آن موقع كه ميتوانستند كاري كنند كه سكته نكند، كاري نكردند، آنوقت الان براي من پلاكارد ميفرستند كه مصيبت را تسليت ميگوييم. ميتوانستيد تسليت نگوييد، ميتوانستيد مصيبتي نسازيد.» اين جملات را اميررضا براي من تعريف ميكند. در مواجهه با همسر همكارش، وقتي كه پلاكارد را روي ديوار ديد. ميگويد: «سراسيمه بود، عصباني بود، اصلا معلوم نبود احساسش چيست. اما پلاكارد به جاي اينكه آرامش كند، او را به هم ريخته بود. شركت و مدير و همه آدمهايش را مقصر سكته قلبي همسرش ميدانست. حالا قسم و آيههاي ما هم بيفايده بود. او فكر ميكرد كه اين شركت عامدانه شوهرش را كشته است.»
نصب اين پلاكاردها روي ديوار، معمولا يك حركت نمادين ساده براي ابراز همدردي است. اصل بر اينست كه پس از مرگ عزيزان به نشانه احترام و اطلاعرساني آن را به ديوار مينشانند و خودشان را به عنوان فردي حقيقي يا حقوقي و همراه نشان ميدهند. اما واي به روزي كه اين پلاكارد، نماد تمام عدم همراهيهاي گذشته شود. نماد تمام روزهايي كه طرف به دنبال چك حقوق آخرماه ميدويد. واي به روزي كه همسر فرد درگذشته، لحظهاي كه همسرش نااميد و هراسان نتوانسته اجاره خانه را به موقع پرداخت كند، هنوز به ياد دارد. در اوج غم از دست دادن عزيزش، به خاطر ميآورد كه همين شركت خصوصي است كه جلوي روند طبيعي زندگي او را گرفته است. اميررضا، تعريف ميكند كه توي شركت از اين آدم به عنوان يك آدم محترم ياد ميشد، اسمش را ميگذاشتند زحمتكش. «ما هميشه سوالمان اين بود كه چطور كار ميكند و چرا اينقدر جان ميكند؟» اما اين نگاه به فرد در شركت، باعث نشده تا همسرش براي همكارانش بگويد: «شوهر من تا ساعت 10 ميماند سركار كه چي؟ اين سرور نخوابد و آن سايت پايين نيايد. آن وقت سر ماه بايد دنبال يك قرانودوزار حقوقش ميدويد. اگر اين شركتتان شعور داشت، همان موقع حقوقش را ميداد كه به خاطر اجارهخانه به سكته نيفتد.» داستان روي دور تكرار پيش نرفت اينبار. پلاكارد عرض تسليت به جاي آنكه مرهمي باشد بر دل داغدار، غم را دوچندان كرد. براي اميررضا كه داستان، با دزدكي بيرون رفتن از در خانه تمام شد و پياده رفتن تا دفتر شركت و فكر كردن به اين واقعيت كه چطور ممكن است اين كينه در زندگي زن تا ابد با او بماند. شك كرده بود حتي به راه و مسير خودش. رفته بود دفتر شركت و به مديرداخلي گفته بود: « كلاهتان دوروبر خانه فلاني افتاد برش نداريد، خانمش دستي دستي همهمان را به كشتن ميدهد. يا حداقل آدم حسابي باشيد و چكهاي تسويهحسابش را به موقع به دست خانمش بدهيد كه كمي از بار گناهانمان كم شود وگرنه كه همهمان نفرين شدهايم.»