• ۱۴۰۳ دوشنبه ۳۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5711 -
  • ۱۴۰۲ سه شنبه ۸ اسفند

منوچهر (12)

علي نيكويي

چو نزديك شاه اندر آمد زمين / ببوسيد و بر شاه كرد آفرين

زال زمين بوسيد و بر شاه آفرين خواند و نامه سام را به شاه رساند. شاه ايران چون نامه سام را خواند و آرزوي زال را بدانست، خنديد و گفت: اي دلاور رنج ما را افزون كردي و آرزوي دشوار خواستي! هر چند به آرزوي تو خشنود نيستيم، اما آنچه سام پير بخواهد را دريغ نخواهيم كرد. روزي ديگر منوچهر شاه دستور داد تا موبدان و اخترشناسان در كار ستارگان سخت و ژرف بنگرند و از فرجام كار زال و رودابه وي را آگاه سازند؛ اخترشناسان سه روز در اين كار به سر بردند. سرانجام موبدان و اخترشناسان نزد شاهنشاه ايران با شادي و خرمي درآمدند و به شاه گفتند كه شاها از اختر اين دو كس پيداست كه فرجام اين پيوند خشنودي شهريار است! از اين دو فرزندي حاصل شود كه دل شير دارد و زور پيل و او پي دشمنان ايران را از بيخ برخواهد كند. پيكرش چون گرز گران است و با كمندش شير بگيرد. ميان سران و يلان شاه كس را همتاي او نيست و خادم شاه است و پناه سواران ايران. منوچهر چون اين سخنان بشنيد بسيار خرسند شد و فرمان داد تا موبدان و خردمندان گرد آيند و زال را در هوش و دانايي و فرهنگ بيازمايند. مجلسي آماده نمودند، موبدان و دانشمندان آمدند و زال را نيز آوردند. شاه بر بالاي آن مجلس نشست، موبدان به زال فرمودند سوالات ما را پاسخ‌گوي تا خردمندي تو را بيازماييم.

پس موبد اول پرسيد: دوازده درخت ديدم كه هر يك را سي شاخه بود، راز آن چيست؟ موبد ديگر گفت: مرغزاري ديدم سرسبز و خرم، مردي با داس تيز در آن مي‌آمد و تر و خشكش را با هم درو مي‌كرد و زاري و لابه كسي در او كاردار نمي گشت، راز آن را بگوي؟

موبد ديگر گفت: دو سرو بلند ديدم كه از دريا سر بركشيده بودند و بر آنها مرغي آشيانه داشت روز بر يكي مي‌نشست و شام بر ديگري چون بر سروي مي‌نشست آن سرو شكفته مي‌شد و چون برمي‌خاست آن سرو بي‌برگ و خشك، رازش را بازگو؟ ديگر موبد گفت: شهرستاني آباد و آراسته ديدم كه در كنارش خارستاني بود! مردمان در خارستان منزل گزيده بودند و از شهرستان ياد نمي‌كردند ناگاه فريادي برمي‌خاست و مردمان نيازمند آن شهرستان مي‌شدند، اكنون بگوي راز اين سخنان چيست؟

زال زماني به انديشه فرورفت و سپس پاسخ داد كه دوازده درختي كه هر يك سي شاخه داشت، دوازده ماه سال است كه هر يك سي روز دارد و گردش زمان بر آنهاست. آن دو اسب تيزپاي سياه و سپيد شب و روزند كه در پي هم مي‌تازند و هرگز به هم نمي‌رسند. دو سرو شاداب كه مرغي بر آنها آشيان دارد نشاني از خورشيد و دو نيمه سال است در نيمه‌اي از سال كه همان بهار و تابستان است جهان خرمي و شادابي و سرسبزي دارد در اين نيمه مرغ خورشيد شش مرحله از راه خود را مي‌پيمايد نيمه ديگر جهان روبه سردي و خشكي دارد و پاييز و زمستان است و مرغ خورشيد شش مرحله ديگر راه را مي‌پيمايد. آن مردي كه با داس به چمنزاري در مي‌آيد بي‌تفاوت از داد و فغان تر و خشك را مي‌برد، دست اجل است كه لابه و زاري ما در او اثري ندارد و چون زمان كسي برسد پير و جوان، توانگر و ندار نمي‌شناسد و بر كسي نمي‌بخشد و از اين جهان بر مي‌كند و اما آن شهرستان آراسته سراي جاويد است و آن خارستان ويران جهان گذرنده ماست تا در اين جهانيم از سراي ديگر ياد نمي‌كنيم و به خار و خس دنيا دل مي‌بنديم؛ اما چون هنگامه مرگ رسيد و داس اجل به گردش درآمد ما را در سر ياد جهان ديگر مي‌افتد و افسوس مي‌خوريم كه چرا از نخست در انديشه سراي جاويدان نبوديم، چون زال سخنانش را به پايان رسانيد و پاسخ‌ها را بداد موبدان به خردمندي او آفرين گفتند و دل شهريار به گفتار او شادمان شد.

روز ديگر زال به خدمت منوچهر شاه آمد تا دستور بازگشتن بگيرد كه از دوري رودابه بي‌تاب بود. منوچهر خنديد و گفت: يك امروز را نيز با ما باش تا فردا چنانكه در خور جهان پهلوان است تو را نزد پدر بفرستيم آنگاه فرمان داد تا سنج و كوس به صدا درآورند و گردان دليران و پهلوانان با تير و كمان و سپر و نيزه و ژوبين به ميدان درآمدند تا هر يك پهلواني و هنر خود را نشان دهند. زال نيز تير و كمان خود را برداشت و سلاح آراست و بر اسب نشست و به ميدان درآمد در ميانه ميدان درختي بسيار كهنسال بود. زال خدنگي در كمان گذاشت و اسب را برانگيخت و تير از شصت رها نمود. تير بر تنه درخت نشست و از سوي ديگر درآمد. فرياد آفرين‌از هر گوشه برخاست! آنگه زال تير و كمان گذاشت و زوبين(1) برداشت و بر سپرداران حمله كرد و در يك ضربت شكاف‌ها از هم شكافت؛ شاهنشاه كه از نيروي بازوي زال در حيرت بود براي بهتر آزمودن زال دستور داد تا نيزه‌داران به سوي او بپيچند. زال در يك حمله جمع ايشان را شكافت و سپس به پهلواني كه در ميان آنها دليرتر و زورمندتر بود رو كرد و اسب به سويش تاخت؛ چون به او رسيد چنگ در كمرگاهش زد و او را چابك از اسب برداشت تا بر زمين بكوبد كه فرياد آفرين و ستايش از گردن‌كشان و تماشاگران برخاست؛ شاهنشاه بر او آفرين داد و وي را خلعت و زر و گوهر بخشيد.

برو آفرين كرد شاه بزرگ/همان نامور مهتران سترگ

 

پی نوشت:

1- نیزه کوتاه و سبکی است که برای پرتاب استفاده می‌شود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون