• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3311 -
  • ۱۳۹۴ شنبه ۱۷ مرداد

نگاهي به نقش مردم تبريز از دوران مشروطيت تا عصر انقلاب اسلامي

تبريز شانه به شانه تاريخ قد مي‌كشد

علي اصغر شعردوست

نقش مردمان بيدار و ظلم‌ستيز جاي‌جاي ميهمان در مبارزه با استبداد و به دست آوردن حكومت قانون و صدور فرمان مشروطه قابل توجه، تعمق و تبيين است، اما در اين ميان نقش تبريز و رادمردانش همانند ستارخان و باقرخان و مقاومت يازده ماهه مردم تبريز در ثمر دادن نهضت مشروطيت شايسته توجهي ويژه بوده و هست. مردمان اين خطه از سرزمين نوراني‌مان كه در روزگاران سخت مردان و زنان‌شان پهلوانان داستان‌ها بوده‌اند، نيازمند بازخواني است. از مشروطيت تا بامداد انقلاب اسلامي در بيست و نهم بهمن ماه سال 56 تا پيروزي انقلاب اسلامي و تا عاشوراييان دشمن شكن در دفاع مقدس... و شهيدان راه مبارزه با استبداد و تجاوز... ‏بيش از 100 سال است كه مجاهدان افسانه‌اي تبريز در خواب و بيداري، ديوارها را مي‌شكافند و حياط به حياط و خانه به خانه مي‌رزمند تا شاهد آزادي و قانون را در بركشند. ‏آري، ايران و ايراني آزادي و قانون را به بهاي جان‌هاي عزيزي فرا چنگ آورده است كه خون‌شان به ديوارها و سنگفرش‌هاي كوچه‌ها و ‏خيابان‌هاي اين شهر دلمه بسته است. مجاهدان پاكباخته‌اي كه به يك اشارت سردار ملي و سالار ملي آماده به سر دويدن بودند... آذربايجان و مركز آن تبريز، كهن‌دياري كه در همه روزگاران سينه در برابر توفان‌ها سپركرده و در تاريخ، نام و نشاني جاودانه يافته است. سرزمين روشنايي‌ها و پاكي‌ها و خاستگاه مهر ايزدي. ‏چكادهاي سرافراز اين خطه گواهان دليري و پايمردي‌اند، رودهاي خروشان اين سرزمين رودپردازان مهر و وفايند و مردمان آتروپاتكان كه به چشمي شعله شعر دارند و به ديگر چشم شعاع شعور. شگفتا از اين جاودانه خطه و جاودانه ديار! ‏اينجا تبريز است. در اينجا حقايق چندان جاودانه‌اند كه مرزهاي تاريخ و فسانه در هم مي‌آميزند. ‏حقيقت در اين خطه خطر خيز به افسانه ديگر مي‌شود... و افسانه هايند كه آذربايجاني و تبريزي را از روزگاران كهن تا اينجا و اكنون رسانده‌اند. افسانه آزادگي‌ها وجانفشاني‌ها و افسانه مهر و وفا... آري، اينجا سرزمين آتش‌هاست. اينجا هر دلي آتشكده‌اي است كه گرما و روشناي ايزدي مي‌افشاند، برجان‌ها و جهان‌ها... ‏هنوز شمشير فرو نيفتاده مجاهدان بر فراز قلا‏ع و قلل اين كهن سرزمين مي‌درخشد و چهره خونرنگ او بر ديده‌ها و دل‌ها جنوني ناشناخته مي‌افشاند... ‏تاريخ ادامه مي‌يابد. و افسانه‌ها ادامه مي‌يابند... من اينك از عمق روياهاي «ارگ» باز مي‌آيم. چشم‌هايم هنوز از خاطره و رويا لبريز است. گويي نگاهم در لايه ابريشمين يادواره‌ها پيچيده است و از كوچه‌هاي تنگ و باريك تاريخ باز مي‌گردد. انگار كودكيم هنوز بر فراز ديوارهاي «ارگ» ايستاده است و پنهاني به آنچه در پس ديوارها مي‌گذرد مي‌نگرد. آن كودكي ديرآمده كه مي‌خواهد از واقعيت ويرانه به جشنواره روياها پناه ببرد و ديوارهاي نيمه فروريخته باورها را ببيند. ببيند كه چونان پاسداري از فراز باورها، شهر را مي‌پايد و از برق نگاه همواره بيدارش، اهريمن مي‌گريزد. از عمق روياهاي ارگ باز مي‌آيم كه ردپاي كودكي‌ام بر شانه ديوارهايش مانده است و اكنون پيشانيم مي‌سوزد از داغي نياز و نيايشي كه مسجد كبود مرا به آن خوانده بود و من به ناگاه در كبودين آسمان شهر، پرنده‌اي شده بودم كه روي بال‌هايش استجابت دعاهايش را با خود مي‌برد. از انحناي ظريف نقش‌هاي كاشي در مسجد كبود گلي چيده‌ام. اينك گل را چون ارمغاني به
«مقبره الشعرا» مي‌برم. شاعران چشم انتظار گل نيايش‌اند تا در طراوت مقدسش شور طبع‌شان تپيدن آغاز كند، تا كلمه آغاز شود، در دست‌هايم گلي از كاشي‌هاي كبود مي‌برم، در نگاهم نيز تصوير نيلي همه آسمان‌هاي خدا را كه از پي نمازي صميمانه آمده است و در مردمك‌هايم خانه كرده است. از كوچه‌هاي صميمي شهر عبور مي‌كنم: كوچه‌هايي كه هنوز دل به مهر حماسه ستارخان و باقرخان دارند. كوچه‌هايي هنوز و هميشه گذرگاه سپاهي كه در پي حق و آزادي مي‌رفتند. كوچه‌هايي كه هنوز و هميشه به ياد خواهند داشت شيخ شهيدي را كه پرچم اسلام بر دوش به تظلم و دادخواهي فرياد كرده بود و شيخ محمد خياباني اسطوره هميشه شهر شده بود. كوچه‌هاي اين شهر و تمام پنجره‌هايي كه به اين كوچه‌ها گشوده مي‌شوند به ياد دارند مرداني را كه از پس درهاي بسته در اين كوچه‌ها گام نهادند، حق را فرياد كردند و شهادت را چونان رسمي از خود به جا نهادند. كوچه‌ها... كوچه‌هاي تبريز و ستارخان و شيخ محمد خياباني و ثقه‌الاسلام و... . بگذاريد تبريز و مشروطيت را يك‌بار عميق‌تر بنگريم، چرا كه ايران عزيز ما قانون‌خواهي و مبارزه با استبداد را در دوران مشروطيت هنوز وامدار تبريز است و تبريزي... در دوران مشروطيت نيز تبريز جانباز در برابر خودكامگان خون آشام به پا ‏خاست و پايمردي‌ها و جانفشاني‌ها كرد و اين‌گونه هم بلاگردان ‏ايران شد و هم آغازگر حاكميت قانون و اراده مردم. هنوز داستان قهرماني‌ها و قهرمان‌هاي تبريز، اين شهر مردخيز در همه سوي به زبان‌ها و ياد آنان در دل و جان‌هاست؛ ‏مجاهدان وارسته‌اي كه با گذشت بيش از يك سده، هنوز خوشحال بر در و ديوار اميرخيز، خيابان، نوبر، ليل آوا، شام غازان، ‏ويجويه، اهراب، چرنداب، قراملك و محلات ديگر پيمان خون نشان ‏آنان را فرياد مي‌آورد؛ پيمان آزادي و قانون. ‏بيش از يك صد سال است كه مجاهدان افسانه‌اي تبريز در خواب و بيداري، ديوارها را مي‌شكافند و حياط به حياط و خانه به خانه مي‌رزمند تا شاهد آزادي و قانون را در بركشند. ‏آري، ايران و ايراني آزادي و قانون را به بهاي جان‌هاي عزيزي فرا چنگ آورده است كه خونشان به ديوارها و سنگفرش‌هاي كوچه‌ها و ‏خيابان‌هاي اين شهر دلمه بسته است؛ مجاهدان پاكباخته‌اي كه به يك اشارت سردار ملي و سالار ملي آماده به سردويدن بودند. ‏اگر گوش بسپاريم و گوش بسپارند، هنوز از همه ميادين تبريز صداي طبل و شيپور شنيده مي‌شود و صداي جواناني كه جامه ملي ‏به تن كرده و پيكرها‌شان را به قطارهاي فشنگ آراسته‌اند، در ميادين تبريز كه همه به ميادين مشق تبديل شده بوده، به گوش مي‌رسد و فريادهاي رسايي كه از فراز منابر، تبريز و آذربايجان را به پاي فشردن درخواسته‌هاي بحق خود فرا مي‌خواندند. ‏فرياد
ثقه الاسلام، شيخ سليم، ميرزا حسين واعظ، ميرزا غفار زنوزي، ميرزا علي و‌يجويه‌اي، ملا حمزه خياباني و... كه با آيات ‏الهي و اشعار حماسي در همه سو شور و شعور بر‌مي‌انگيختند. ‏فرياد شيخ علي چرندابي كه هرگاه كفن پوش و شمشير در دست در كوچه و بازار به راه مي‌افتاد، شهري در پي‌اش روان مي‌شد. اينك مساجد، بازارها، بازارچه‌ها، باغ‌ها، حياط‌ها و خانه‌هاي دير سال تبريز نه فقط جلوه‌هايي از ميراث فرهنگي نياكان ما، كه يادآور آن سال‌هاي خون و آتش‌اند... سال‌هاي نبرد با استبدادگران داخلي و بيگانگان متجاوز... آري مردم آذربايجان كه هماره به ايمان و اراده شناخته‌اند، با قيام خونين خود پاي در راهي نهادند كه آزادي و حاكميت قانون را در پي‌داشت. اگرچه مغرضان و معاندان هماره ‏كوشيده‌اند نهضت مردم مسلمان و فرهنگمند آذربايجان را شورشي ‏كور و متعصبانه بنمايانند. اما تاكيدهاي روشن مردم تبريز و انجمن ملي تبريز با تشكيل مجلس و تصويب قانون اساسي و به‌طور كلي حاكميت قانون به جاي اراده اشخاص و نيز تامين حقوق و آزادي‌هاي فردي و اجتماعي نشان از يك انقلا‏ب پيشرو و مترقي دارد. و اگر چه حكومت استبداد و اختناق مي‌كوشيد اين انقلاب مترقي را، حركتي ضد مذهبي و وابسته به بيگانگان نشان دهد اما ‏مردم آذربايجان و تبريز نهضت بزرگ خود را، نهضتي برخاسته از اعتقادات ديني خود مي‌دانستند. ‏و مگر مي‌توان نقش روحانيون و واعظان شناخته تبريز را در ‏هدايت نهضت ناديده گرفت؟ و مگر ستارخان همواره نمي‌گفت من به دستور علماي نجف ‏مي‌جنگم. همو بود كه در پاسخ به پيشنهاد آتش‌بس كنسول روس كه ‏گفت اگر تسليم شويد من براي حفظ جان شما بيرق مي‌فرستم. به شجاعت و ايمان پاسخ داد كه من زير بيرق حضرت عباس هستم. ‏مگر مهم‌ترين پايگاه نهضت مشروطيت مساجد تبريز نبودند؟ اين انقلاب بزرگ را چگونه مي‌توان يك حركت وابسته به ‏بيگانگان دانست؟ مگر جنايات وحشيانه نيروهاي بيگانه در تبريز فراموش شده است؟ ‏مگر درخواست هفت ماده‌اي مردم و انجمن ملي تبريز دست بيگانگان را از دخالت در حكومت ايران قطع نمي‌كرد؟ هنوز در خواب و بيداري، پيكر‌هاي بيجان
ثقه الاسلام و ديگر مجاهدان راه آزادي و قانون را بر بلندي تاريخ مي‌بينيم كه در عاشوراي حسيني به‌ دار آويخته شدند. بگذار همه دنيا بداند كه آذربايجان جانباز درس شهادت را در مكتب حسين (ع) آموخته بود، كه آن‌سان قهرمانانه پاي در آوردگاه زمان نهاد و جان‌ها فشاند. آذربايجان و تبريز ياد آن روزها و آن خون‌ها را هماره به اندازه آزادي و قانون گرامي خواهد داشت و هرگز از اين راه مقدس كه پاي در آن نهاده عقب نخواهد نشست. اين همان تبريز دريا دل كه چندين روزگار/ سد سيل دشمنان بوده است چون كوه گران/ اين همان تبريز كاندر دوره‌هاي انقلاب/پيشتازجنگ بوده وپهلوان داستان / اين همان تبريز كزخون جوانانش هنوز/ لاله‌گون بيني همي رو دارس دشت مغان/ اين همان تبريز روئين تن كه در ميدان جنگ/ ازمصاف دشمنان هرگز نپيچيدي عنان/ باخطي برجسته درتاريخ ايران نقش بست/ همت والاي سردار ميهن ستارخان/ اين همان تبريز كز جانبازي ومردانگي/ درره عشق وطن صد ره فزون داد امتحان/ اين همان تبريز كه امثال خياباني در او/ جان برافشانند بر شمع وطن پروانه سان/ اين همان تبريز خونين دل كه برجانش زدند/ دوستان زخم زبان و دشمنان نيشِ سنان تبريز و رادمردانش بوده و هستند كه در روزگاران سخت مردان‌شان پهلوانان داستان‌ها بوده‌اند، از مشروطيت تا بامداد انقلاب اسلامي در بيست و نهم بهمن ماه سال 56 تا پيروزي انقلاب اسلامي و تا عاشوراييان دشمن‌شكن در دفاع مقدس... و شهيدان راه مبارزه با استبداد و تجاوز... تبريز، سرنهاده در دامان سرخ فام «عينالي» و گسترده تا شكوه سهند... تبريز، سينه سپر كرده در برابر حوادث... افتادن و برخاستن ... از نو تازه شدن. از ويرانه‌ها شكوفا شدن. در قيام‌هاي پياپي با تني خونين به پيش رفتن و حماسه شدن، حماسه‌اي جاويدان و خونين بر صفحات تاريخ... تبريز، دخيل بسته ضريح «عون بن علي (س) » و متبرك. تبريز، بازار و شور و جنبش. جريان مدام زندگي. بازار و عبور از دالان‌هاي تاريخ، عبور از دالان‌هاي سرشار از عطر غليظ ادويه و عود. بازار و عبور از سيالان ترمه‌هاي زربافت. عبور از جريان نرم شال‌هايي به لطافت رنگين كمان. بازاري كه هنوز مي‌توان از دالان‌هاي آن صداي دراي شتران را شنيد و هياهوي كاروان‌هاي از راه رسيده، شتراني كه زانو مي‌زنند و بار بر زمين مي‌نهند، مردماني كه گرد مي‌آيند تا از كالاي كاروان سهمي ببرند. تبريز، شهري فرو افتاده در كمره تاريخ نيست، كه تنها نگاه باستان شناسان و جهانگردان را به سوي خود بكشد، بلكه شهري است كه شانه به شانه تاريخ قد مي‌كشد و پا به پاي تاريخ پيش مي‌تازد و گاه حتي گام از تاريخ هم پيش‌تر مي‌نهد. تبريز، ايل گُلي، ميزبان صميمي فراغت‌هاي دلپذير. آرامش آبي درياچه‌اي كه به احاطه همه حس‌هاي نوآغاز، لب پر مي‌زند. ايل گلي، خاطره‌اي خوش از قدم زدني در اصالت و سنت، ايل گلي، آميزه‌اي از تفرج روح و جسم. نمادي از حسي غرورانگيز، نمادي از يكي شدن ايل و همه ما از ايل بزرگ خداييم. از نسل آن سرداراني كه به پاسداري ايل برخاستند و بر شانه‌هاي ايل بازگشتند؛ بر شانه‌هاي صبور ايل، كه اگر چه از هق هقي جگرسوز لرزيدند، اما خم نشدند؛ شانه‌هاي ايل خدا، ايل بزرگ خدا. يك روز، روزي از روزهاي خدا كه ايل شهيدان خود را بر شانه گرفته در خيابان‌ها جاري شده بود، شاعري از سمت نگاه محزون ايل، هماهنگ جريان ايل، دل خود را سرود و سرود. شاعر بر زبان ايل زمزمه‌گر، كوچه به كوچه، شهر به شهر جاري شد. شاعر، شهريار شد و در حنجره همگان خانه كرد.

جوانه‌هاي شهيدان شكوفه زارانند/ به اين خزان زدگي سرگل بهارانند/ به نونهالي اگر شاخ و برگهاست لطيف/ ستبر ساقه و از ريشه استوارانند/ به باغباني اينان سري فرود آريد/ كه شاخصند و برومند شاخسارانند... .

وقتي كه سپيده از سينه حيدربابا بالا مي‌رود تا از آنجا همراه باد در دشت گسترده شود، حيدربابا بيدار مي‌شود. به اندام سنگينش كش و قوس مي‌دهد. شيرابه‌هاي روياهاي نيم شبانه‌اش از چشمه سارانش مي‌چكد. با بازوان صخره‌اي‌اش دامن مي‌تكاند... . و صبح با صداي زنگوله بره‌ها و خرام كبك‌هاي گريزپاي به دامان حيدربابا پاي مي‌گذارد. حيدربابا بيدار مي‌شود. خيره به دشت پيرامونش، بر جاي ايستاده مي‌ماند. مي‌ماند تا بر او بگذرند، تا بر او برويند، تا از او فرو ريزند، تا از او بجوشند. حيدربابا نگاه در نگاه پنجره‌هاي «خشكناب» مي‌دوزد گويي كه منتظر است. منتظر تا پنجره‌اي باز شود. تا دري گشوده شود. وقتي كه نخستين تنور ده افروخته مي‌شود، حيدربابا منتظر است ببيند آنكه با بقچه‌اي نان تازه به سويش خواهد آمد، چه كسي خواهد بود. كه در صبحي به اين شفافي نخستين كسي خواهد بود كه در چشمه‌هاي حيدربابا دست و رو خواهد شست و در آينه زلال چشمه سار خود را تماشا خواهد كرد؟ حيدربابا انديشناك مي‌نگرد، منتظر است، آنقدر كه مي‌توان بالاو پايين رفتن سينه‌اش را احساس كرد. اما نه از ده، كه از وراي آن ابرهايي كه به سوي حيدربابا روانند. مي‌آيد از جايي كه زمين و آسمان شانه به شانه هم داده‌اند. مي‌آيد. پوست حيدربابا از شادي كش مي‌آيد، مي‌لرزد، سنگ‌ها مي‌غلتند و در قهقهه چشمه‌ساران فرو مي‌ريزند. مي‌آيد، شهريار بزرگ شعر مي‌آيد. او كه حيدرباباي گم و فراموش را از گوشه عزلتش به در آورده بود و چون ستيغي حماسي در جهان گردانده بود. آذربايجان از كهن پيشينه‌ترين كانون‌هاي تشيع در جهان است. و نيز خاستگاه فرزانگاني چون
علامه اميني و علامه محمدتقي جعفري وعلامه طباطبايي و مشهد بزرگاني همانند شهيدين آيت‌الله قاضي طباطبايي و آيت‌الله مدني و... . هم از اين روي عشق و ارادت به خاندان عصمت و طهارت(ع) در اين سامان نمودي صد چندان دارد. از تبريز تا پيرامونش، از مراغه تا اردبيل و مغان و از خوي تا اروميه بر جاي‌جاي آذربايجان مهر اهل بيت (ع) پرتو افكنده است. برگزاري مراسم و آيين‌ها و سوگواري‌هاي دهه محرم و تاسوعا و عاشوراي حسيني در اين خطه باشكوه و گسترده به چشم مي‌آيد. مراسم روضه‌خواني، زنجير‌زني، سينه‌زني، شاه‌حسين، تعزيه (شبيه‌خواني)، طشت‌گذاري و.... در تبريز و شهرها و روستاهاي ديگر آذربايجان به شيوه خاص برگزار مي‌شود. تبريز، شهر حماسه و خون است. شهري همه شور، كه مشعل قيام ١٩دي ماه سال١٣٥٦ قم را به خون مشتعل نگاه داشت. پس از طلوع فجر زرين پيروزي نيز، تبريز هرگز بيرق انقلاب اسلامي را از كف ننهاد؛ و هرچند برخي از پيغام‌گذاران نهضت همچون آيت‌الله قاضي طباطبايي و آيت‌الله مدني سر در سجده خون نهادند، اما بيرق عاشورا هيچگاه از پاي نيفتاد و در سال‌هاي دفاع مقدس به دست سترگ سرداراني چون شهيدان ياغچيان، شفيع زاده، مهدي و حميد باكري و... بر فراز چكادهاي فتح برافراشته شد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون