بزنگاه
اگر نميترسيدي چه ميكردي؟ «ها» درباره اين جمله فكر كرد. ميدانست بعضي اوقات كمي ترس، ميتواند خوب باشد. وقتي شما از بدتر شدن اوضاع وحشت داريد، اگر كاري نكنيد، ترس، شما را وادار به انجام كاري ميكند. اما خوب نيست كه ترس به حدي برسد كه شما را از انجام كار باز دارد. او به طرف راست نگاه كرد، به قسمتي از هزارتو، جايي كه قبلا هرگز نديده بود، و احساس ترس كرد. سپس نفسي عميق كشيد، به راست چرخيد و با قدمهايي آهسته وارد جايي ناشناخته شد.
چه كسي پنير مرا جابهجا كرد- اسپنسر جانسون
فلاشبك
علي مصفا: ميدوني چند وقته پدر منو درآوردي؟ هي دوا، دكتر، آزمايش. من اصلا بچه نميخوام، تو رو هم اينجوري نميخوام، توي قبليت كجا رفته؟!
ليلا- داريوش مهرجويي