زندگي و جايگاه ادبي نصرت رحماني در گفتوگو با عليرضا پنجهاي، شاعر و منتقد
هنجارشكني شعر عليه اشرافيت و سركوب
نصرت رحماني شاعر مهمي است كه اگر عوامل بازدارنده نبودند، ميتوانست ده برابر بزرگتر از اين هم باشد
سلمان نظافت يزدي
بنا به سنتي رايج در جهان و ايران، مناسبتهاي تقويمي از زمينههايي هستند كه سبب سوژهپردازي در مطبوعات اعم از روزانه، هفتگي، ماهانه و... ميشوند. زادروزها و سالمرگهاي شخصيتها و نيز سالروز وقايع مختلف در حوزههاي فرهنگي، سياسي و... همواره سبب پرداختن به آن شخصيتها و اهميتشان و نيز آن رويدادها شده است. اين صفحه بنا بود 27 خرداد امسال در بيستوپنجمين سالروز درگذشت رحماني منتشر شود كه بنا به شرايط اضطراري كشور در آن روزها به تعويق افتاد. آنچه در ادامه ميخوانيد، پاسخهاي عليرضا پنجهاي، شاعر و منتقد به پرسشهايي درباره شعر نصرت رحماني است. براي انتشار همه نظراتش، پرسشها را حذف و به درج ميانتيترهايي متناسب با هر مبحث اكتفا كرديم. پنجهاي علاوه بر آشنايي با جهان شعري رحماني، معاشرات زيادي هم با او داشته كه دليل اصلي آن طبعا زندگي در شهر رشت است؛ شهري كه نصرت رحماني 20 سال آخر عمر خود را در آن گذراند.
جايگاه نصرت رحماني
نگاه به جايگاه شخصيتها در دورههاي مختلف، در گروی يكسري مولفهها است كه بدون در نظر داشتن آنها هر گونه نزديكي به روايت واقعه را دستخوش قلب و دوري ميدارد، بايد در نظر داشت جايگاه نصرت رحماني هماكنون در جامعهاي كه هنجارشكني نشان بلوغ و مورد وثوق اكثريت آحاد جامعه است، فرق و تفاوت فاحشي دارد با جابهجايي ارزشها توسط نصرت در دهه ۳۰ به بعد.
نصرت در مقطعي تاريخي هنجارشكني ميكند كه فروغ به عنوان يك زن شروع كرده بود. در واقع بهزعم من فروغ و نصرت، اسب ميدان از يك كالسكه را پيش ميبردند. اسب ناسازگار با سنت و مناسبات اجتماعي را؛ البته با تفاوتهايي؛ فروغ گزارشگري ميكند، نصرت عكس ميگيرد. آن چيزي كه امروز براي بخشي از جامعه با نصرت همدلي ايجاد ميكند اين است كه نصرت چه كار بزرگي را در زمان خودش انجام ميدهد. او در شرايطي كه هدايتِ فضا و اتمسفر جامعه به لحاظ سياسي در دست حزب توده و جناح چپ ماركسيستي بود، خودزني ميكند و در چنين جو روشنفكرانه براي نمونه، اعتياد خود را -كه قبح غليظ عرفي و اجتماعي به دنبال داشت و جامعه هنوز مانند امروز به آن از سوي قانون نگاه علمي بهمثابه يك بيماري همهگير ننگريسته بود- جار نزده بود. كار او را از منظري ميتوان به فرقه ملامتيه منتسب كرد، اما ما بايد ببينيم كه نصرت چرا اين كار را انجام ميداد.
پديدهاي به نام نصرت و حلقهاي كه ما ميتوانيم آنها را از ديگران مجزا كنيم، محصول كودتاي شهريور ۲۰ بود. نصرت امروزي كه ما ميشناسيم نتيجه خفقاني است كه روي روشنفكرها بود. امروز جايگاه نصرت از لحاظ اجتماعي و هنجارشكني، از آنجا كه جوانها بيشتر او را با خودشان همراه ميبينند و از لحاظ ارزش ادبي حسي همذاتپندارانه با او دارند.
از سويي بهرغم بسياري ممانعتها، از چهره شدن نصرت، اين محدوديت بهنفع گرايش به او و بيشتر عزيز شدنش شد، طوري كه عده قابل توجهي از ما آهنگ «نصرت شنيدهام كه تو ترياك ميكشي» ساخته سهيل فاتحي را با صداي فراز عبدالهي از شعر او شنيدهايم. ما بايد وضعيت امثال نصرت را نسبت به بقيه شاعران به صورت خاص بررسي كنيم؛ چون در دورههايي يك نوع كراهت غلط روشنفكرانه براي پرداختن به نصرت وجود داشت. در دورهاي هم درك غلط از اشعار او سبب شد كه بخشهاي موسوم به آييني جامعه ما نگذارند كه نصرت مطرح بشود.
بين شخصيت بوكوفسكي و نصرت شباهت نزديكي است. يعني در هر كدام شما ميتوانيد ديگري را ببينيد، در بوكوفسكي، نصرت و در نصرت بوكوفسكي را! يا شباهتهايي بين لااباليگري نصرت و ماياكوفسكي. ماياكوفسكي هم حذف شد و حتي اجازه ندادند كه پيكرش در آن قسمت به اصطلاح قهرمانها و چهرههاي نامدار شوروي آن زمان دفن شود.
جنوب شهر در شعر نصرت
نصرتالله رحمان بروجردي فرزند اسدالله بود كه شغلش مكانيك خودرو بود. نصرت در عينالدوله بزرگ شد. او از محلههاي جنوب تهران برخاست، شعرش شعر اعتراض به سبك يك جوان عاصي جنوب شهري بود عليه اشرافيتي كه از معابر و خانهها و مغازهها و آدمهاي شيك شمال شهر ميگذشت. شما نميتوانيد شكلگيري يك شخصيت را غير از آن عوامل ژنتيكي و محيطي كه در آن پرورش پيدا كرده، بررسي كنيد، از به اصطلاح معاشران و حلقه خانواده و عواملي اينچنيني منها كنيد. نصرت دقيقا محصول جنوب تهران است و خب در چنين وضعيتي شما نميتوانيد بگوييد كه او نگاه ديگري خارج از آن نگاه تبارشناسانه ميتواند داشته باشد. البته نصرت تمايلات تصوف هم داشت. منتها نه تصوف به اصطلاح ديواني و تصوف مولانايي. بلكه تصوف كوچهبازاري ملهم از جنوب تهران، يعني نوع تصوفي هم كه داشت، همراه با گرايش لوطي بود، علاقه بسياري به نقاشي و فلسفه داشت، نگاه فلسفياش در كتاب شمشير معشوقه قلم پر پيداست و صفت بارز نصرت رندي او بود.
علت اينكه نصرت به جنوب شهر ميپردازد برآمده از همان باور و دغدغه به نيماست كه بر فرهنگ ادبي ما افزوده است، اينكه از خودت بنويس آنطور كه زندگي ميكني ملهم از سبك زندگيات! نصرت هم خودش را نوشت و ادا در نياورد. تفاوت فاحشي است ميان نوع نگاه نصرت با شاملو. شاملو از زبان و نثر ديواني فارسي استفاده ميكند، برخلاف نيما كه از زبان خراساني تغذيه كرد، نصرت اما از زبان كوچه و بازار، قمارخانهها، شيرهكشخانهها، محله جمشيد و... بهره برد. نصرت كلماتي را كه شاعرانه نبود، وارد شعر ميكند. او در اين خصوص بدعتهاي كمسابقهاي از خود بر جا گذاشت.
اگر امروز نصرت در ظاهر كمتر مورد توجه قرار ميگيرد، به اين دليل است كه نسخههاي فيك، جاي نسخههاي اصلي را گرفتهاند.
تفاوت نصرت و ديگران
نصرت دقيقا آمده و دوربين عكاسي را برداشته و تابوشكني كرده، رفته سراغ طيفي كه نگاه رسمي نميخواست جامعه از غلظت وجود آنها آگاهي افزونتري پيدا كند. او رفت دنبال طبقههايي كه پيش از آن مورد توجه نبودند و از مناسبات آنها شاعرانه عكس ميگيرد. براي نمونه شعر براي چاقو. نصرت در شعرهايش از منِ اجتماعي خود ميگويد. چه از نگاه ايدئولوژيستها، چه از نظر آنهايي كه به اصطلاح ديدگاهها آييني، سنتپسند و اخلاقي دارند، همه تحليل اشتباهي در مورد شعر نصرت دارند، است. بخشي از روشنفكران ما هم متاسفانه دچار چنين خبطي شدند كه نصرت فساد و سياهي را ترويج ميكند. به او ميگويند شاعر سياهيها يا شاعر شعرهاي سياه! در واقع او سياهيها را افشا و برملا ميكند. نصرت در شعرهايش لايههاي پنهان جامعه را عيان ميكند. نصرت با اين برملا كردن بدون اينكه انگ سياسي به او بخورد، كار بزرگي كرد. يعني شما وقتي شعرهاي نصرت را ميخوانيد دقيقا انگار عكسهايي را گرفته با آن فرمي كه از لحاظ شعري از نيما و ذهنيت تابوشكنانهاي كه از هدايت گرفته است. به همين خاطر است كه او بيشتر خودش را شاگرد هدايت ميدانست تا نيما.
شما از شعر نصرت به مسائل جامعه ميرسيد. او شما را به جاهايي ميبرد كه بسياري از شاعران ديگر نتوانستند ببرند. شگفتي در شعر نصرت، شگفتي در مهندسي كلمات نيست؛ شگفتي در نوآوريهايي است كه در نحو دارد؛ آن هم به واسطه هنجارشكني كه موتور اين نوآوريهاي او است.
شاملو هم در جايي گفته است كه نصرت از همه ما شاعرتر بود. شاملو در شعرهايش از آرمانها ميگويد و فضايي را توصيف ميكند كه بشر ميخواهد به آن دست پيدا كند؛ اما نصرت همين دم را غنيمت شمرده است.
جاي خالي نصرت در ميان پنجتن شعر نو
نصرت اگر درگير اعتياد نميشد، بسا ما با يك نصرت ديگر مواجه بوديم. شايد ۱۰ برابر بزرگتر از نصرتي كه امروز داريم. يا نه، يك شاعري از زاويهاي ديگر؛ در واقع در پديدآيي يك پديده، به اندازه عوامل دخيل صورتهاي ديگر از او ميتواند قابليت وجودي بيابد. براي نمونه شاملو در كنار همين اعتياد به واسطه اينكه همسرانش فقط همسر شاملو يا نقش معشوقه يك عاشق را بر عهده نداشتند، بلكه همراه، مكمل يا دستيار او هم بودند، توانست از اين آسيب اجتماعي عبور كند.
نصرت رفيقبازي زياد كرد و در كل يك هنرمند حرفهاي بود، اما نه حرفهاي از نوع شاملو. شاملو حرفهاي بود و هوشيار و هدفمند ديگران را عاشق خود ميكرد، يعني صبح بلند ميشد اگر مشكلي هم داشت اما ميدانست كه بايد بنويسد. اينها دقايقي هست در مورد افراد كه بايد آدم به صورت مسوولانه در موردش صحبت كند. همچنين حمايت مالي هم بسيار نقش دارد، اغلب شاعران تمركز ناپذيرند، همسرانشان اگر جز وظيفه خانه و عشقي، برنامهريزشان نباشند و همراه و دستياري نكنندشان، از اين ازدواج پديده ادبي و هنري بيرون نخواهد زد؛ يا بايد خود مانند هدايت و گلستان از يك خانواده ثروتمند باشيد، يا مانند شاملو كه از همه لحاظ حمايت شويد.
حرفهايگري يكي اين است كه شما استمرار داشته باشيد، اما نصرت اينگونه نبود. او تا يك مقطعي استمرار داشت، خودش چموشي ميكرد و از عشق زوجش به خود سوءاستفاده ميكرد و مرد خانه نبود، شاملو هم عياشيهاي خودش را داشت اما از مقطع آيدا، آيدا برنامهريزي ميكرد و دستيارش بود، نصرت را اما اين آسيبهاي اجتماعي متوقفش كرد، همچنين افزون بر آن نصرت چون چسبيده به حزبي نبود، از آن بخش پروپاگاندايي بيبهره بود. همسر نصرت كه نقاش و طراح و خياط بود، از بابت نداشتن زوج كاري و برنامهريز رنج ميبرد، پوران خانم از اشرافزادههايي كه نصرت را از راه شعر نصرت و چون نام نصرت هم مردانه و هم زنانه است، او گمان داشت نصرت زن است! پوران خانم بسيار موقر، تاوان عشقش به نصرت را از جواني تا لحظه مرگ نصرت داد. او شبانهروز در خياطخانه هم آموزش ميداد هم لباسهاي روز را منحصرا براي طبقه اشراف رشت سفارش ميگرفت، تنها افرادي كه نصرت را حمايت ميكردند دوستان و دوستدارانش بودند و اواخر از سوي او پسرش آرش براي كتابهايش با ناشران وارد مذاكره ميشد. گاه هم علي باباچاهي براي مجله آدينه به ميانجي من پيغام ميداد تا شعري تازه از او بگيرم. معاشران او هم اغلب يا همين دوستاني بودند كه در حلقه دوستداران شعرش بودند، يا شاعران و نويسندگان شهر رشت. گاه هم دوستان قديم و روزنامهنگاران مركزنشين پس از درج گفتوگويش در نشريه «كادح/ ويژه هنر و ادبيات» در اوايل نيمه دوم دهه شصت به سراغش ميآمدند. متاسفانه آسيبهاي ناشي از اعتياد تاثير واضحي در زندگي حرفهاي و سلامت نصرت رحماني داشت.
بعد از انقلاب هم كه نصرت به رشت آمد و اصلا تا مدتها همه فكر ميكردند نصرت جايي مخفي يا فوت كرده است. تا زماني كه پيشتر گفتم مصاحبه او در شماره دوم مجله هنروادبيات كادح چاپ شد و بعد از آن بود كه مجلات آدينه و نشريات پايتخت و... به سراغش آمدند و بعد كمكم دوستاش به سراغ نصرت آمدند.
معبر نصرت
فرهنگ شعري نصرت زنده است، برخي از شاعران را ميبينيم كه متاثر از تابوشكني از نوع نصرت هستند، اما اگر به صورت مستقيم بخواهيم انگشت بگذاريم و بگوييم كه فلان شاعر امروز متاثر از نصرت است، بهطور مشخص، نه! چرا كه زبان نصرت برآمده از فرهنگ زيست خاص همو -در مقطع و محدوده زمان خود- بود. يعني نه آن دوره و نه زيست نصرت و زبان او قابل تقليد نيست، اما زبان ذهني او قابليت تسري دارد! نصرت به اندازه خودش بر پيكره ادبيات فارسي افزوده منتها از منظري ديگر، درست است كه شاهراه ايجاد نكرد، ولي در شهر ادبيات گذري و معبري را ايجاد كرد كه كاملا مشخص بوي نصرت را ميدهد.
مقدمه نيما و نقد شعر
شاگردانِ دوست عزيز من دكتر براهني و تعدادي از پژوهندگان امروز مدعي هستند كه بزرگترين منتقد ما يا پدر نقد شعر ما رضا براهني است، اما بهنظر من پدر نقد ما، پدر شعر نو ما، نيما است. شما نگاه كنيد ببينيد چيزي كه نيما در مورد همان كوچ نصرت مينويسد، يا درباره هر كدام از شاعران و جهانبيني و ساحتهاي زيباشناسي در هيات نامهها و كتاب ارزش احساسات زد دقيقا نوعي نقد است، بدون اينكه سراغ اشكال نقد آكادميك مبني بر نظريهها برود، بلكه از شعر او دربارهاش نظر ميدهد كه بسيار دقيق و درست است.
روزهاي آخر
اين سالهاي آخر بر اثر كهولت دستهايش ميلرزيد و بسياري از دستنوشتههايش هم اصلا قابل خواندن نبود. آن دفتري هم كه آرش، فرزندش ميگويد دزديده شده است، با اطمينان ميگويم هرگز بهدرد كسي نميخورد و واقعا حيف است كه اين بخشي از ميراث شهري ما گم بماند، تا دير نشده اميد است يابنده آن را بازگرداند تا دوستداران ادبيات شعري و دوستداران شعر نصرت رحماني از آخرين شعرهاي او بيبهره نمانند.
سلمان نظافت يزدي