براي درگذشت سيروس پرهام
غمدار و نگران فرهنگ ايران
فرهاد طاهري
با درگذشت سيروس پرهام (شيراز ٣بهمن ١٣٠٧- تهران ٢۴ شهريور ١۴٠۴) يكي از ستونهاي استوار فرهنگ و ميراث فرهنگي ايران معاصر فروريخت. سيروس پرهام از انگشتشمار شخصيتهاي متشخص فرهنگي قرن معاصر بود كه بخشي نظرگير از دستاوردهاي ارزشمند ادبيات و نقد ادبي و هنر در دوران معاصر و شكوفايي آنها در اين عرصهها، مديون تلاشها و خلاقيتهاي او است. من بسيار به ندرت در معاصران، كسي را سراغ دارم كه از اين جنبهها بتوان او را با سيروس پرهام مقايسه كرد. پرهام از صاحبنظران و كاربلدان بينظير و پرسابقه و با تجربه در عرصه ترجمه، نقد ادبي و ويرايش بود. در هنر فرش و قالي و گليم و فن سندشناسي و درك اهميت جايگاه آرشيو ملي هم گمان ميكنم كه او يكهتاز بلامنازع اين ميدان بود. زبان فارسي را به غايت پاكيزه مينوشت و تسلطي حيرتانگيز در روش تحقيق و مقالهنويسي داشت. بيكمترين اغراق و تعارفي، آثار سيروس پرهام در زمينه معرفي و نقد كتاب، از نمونههاي بسيار درخشان اين نوع ادبي در ايران است. نمونههايي كه بايد به عنوان متن درسي در دورههاي عالي و تكميلي دانشگاههاي ايران تدريس شود تا دانشجويان و بيشتر از آنان استادان دانشگاه، به چشمِ نزديك، شيوههاي مقالهنويسي درست و اصيل را ببينند و درك كنند و بياموزند و از فريفتگي تاليفاتِ مبتذل، خود را رهايي ببخشند . بسيار بعيد ميدانم حتي نامبردارترين استادان دانشگاههاي ايران در حوزه علوم انساني و اختصاصا ادبيات فارسي، در روش تحقيق و مقالهنويسي، همقدر و همپاي سيروس پرهام باشند. غير از اين، سيروس پرهام در نقد شعر معاصر ايران نيز صاحب آرا و انديشههاي بديع بود. سخنراني او در مجلس بزرگداشت زندهياد فريدون توللي كه چند سال پيش به همت مجله بخارا برگزار شد از بعضي تبحر ديگر او در زمينه ادبيات فارسي پرده برداشت. چند سال پيش كه كتاب «همگام با زمانه» او را معرفي كردم، تازه متوجه شدم كه دوران جواني و ميانسالي خود را در كلاسها و مجامع دانشگاهي چقدر به هدر دادهام و عمر گرانمايه در چه لاطائلاتي به بطالت گذشته است. درباره آشناييام با زندهياد سيروس پرهام، دوران همكاري با او در انتشارات علمي و فرهنگي، شرح مصاحبت و گفتوگويهاي بسيار به ياد ماندنيام با او در موسسه نشر پژوهش فرزان و نيز در اين اواخر در ضمن گفتوگويهاي تلفني، سر فرصت و مشروح خواهم نوشت. اما آنچه عجالتا امروز به نظرم رسيد كه حتما با خوانندگان در ميان بگذارم، شرح شايد مهمترين دغدغه ذهني و اصليترين نگراني زندهياد پرهام در اين سالهاي پاياني عمرش بود. من با او در اين سالها به ضرورتهايي تلفني حرف ميزدم. سيروس پرهام بسيار غمدار فرهنگ و ميراث فرهنگي ايران بود. بسيار غصه ميخورد از اينكه ميديد بعضي افراد بيكفايت و بيدرد و بيتربيت، منصبدار در حوزههاي فرهنگي شدهاند. هر شايعه يا خبري درباره تخريب فلان اثر تاريخي و باستاني يا مفقود شدن فلان سند و اشياي نفيس او را به هم ميريخت و عميقا سوگوارش ميكرد. وقتي از عوالم دانشكدههاي ادبيات و حقوق و علوم سياسي ايران ميگفتم و شرح سواد و دانش استادان اين دانشكدهها را ميدادم غمي بيانتها سراپاي وجودش را ميگرفت. گاه ميگفت: آقاي طاهري احساس ميكنم دارم خواب ميبينم اين حرفها را ميشنوم. چند لحظه سكوت ميكرد و بعد ميگفت: بگذريم! اما من ترديد ندارم او هرگز در ذهن و خاطر خود از اين تلخيها نگذشت. او همواره غمدار و نگران فرهنگ ايران بود.