• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3363 -
  • ۱۳۹۴ شنبه ۱۸ مهر

بخشي از كتاب «صداهايي از چرنوبيل»

تاريخ شفاهي يك فاجعه هسته‌اي در1997

ترجمه: مينا حسين نژاد/ شب است و من نزديك به او، روي صندلي كوچكم نشسته‌ام. ساعت هشت شد و گفتم: «واسنكا، مي‌خواهم كمي پياده‌روي كنم.» او چشم‌هايش را باز كرد و آنها را بست. با اين كار به من اجازه‌ رفتن داد. تنها كاري كه كردم، رفتن به اتاق خواب بود. بالا مي‌روم و به اتاقم مي‌رسم و كف زمين دراز مي‌كشم. «هي عجله كن! خودت را به او برسان. مثل ديوانه‌ها داد مي‌زند و تو را صدا مي‌كند. » آن روز صبح تانيا كيبِنوك التماسم كرده بود: «تو هم به گورستان بيا. تنهايي نمي‌توانم پا به آنجا بگذارم» آنها ويتيا كيبنوك و ولوديا پراويك را دفن كرده بودند: رفقاي واسياي نازنينم. خانواده‌هاي ما باهم دوستي داشتند. عكسي وجود دارد كه همه ما را كه در يك ساختمان بوديم، نشان مي‌دهد؛ عكسي كه مربوط به روز قبل از انفجار است. شوهران‌مان عجب جذاب و برازنده‌اند، چقدر خوشحال به نظر مي‌رسند. آخرين روز از زندگي ما بود. همه‌مان بيش از حد شاد بوديم.

از گورستان كه بازگشتيم، پرستار شيفت را فورا صدا كردم. «حالش چطور است؟»

- پانزده دقيقه پيش، مرد.

- چي؟!

سه ساعت مي‌شدكه ازآنجا دور شده بودم. خودم را به پنجره رساندم و بي‌وقفه فرياد كشيدم: «چرا؟»، «چرا؟» چشم‌هايم در آسمان چيزي را جست‌وجو مي‌كرد و من نعره مي‌كشيدم. همه‌ ساختمان‌هاي دور و بر مي‌توانستند صدايم را بشنوند. آنها از نزديك شدن به من ترسيده بودند. كمي بعد، چيزي در درونم بيدار شد: يك روزي مي‌آيد و من بازهم او را مي‌بينم، بازهم، بازهم. از پله‌ها گذشتم. شايد هنوز چيزي كه او را به زندگي متصل كند، در وجودش باشد و آنها فاتحه‌اش را نخوانده باشند. آخرين كلمات او اينها بودند: «ليوسيا، ليوسنكا» پرستار به او گفته بود: «همين گوشه و كنار است. چشم به هم بزني برمي‌گردد. » او آهي كشيد و توي خودش رفت. من ديگر يك لحظه هم او را ترك نكردم. تا وقتي كه او را در گودالي دفن كردند، همراهش ماندم. با اين حال چيزي كه در خاطرم مانده است، كيفي پلاستيكي است. همان كيف.

آنها در سردخانه گفتند: «مي‌خواهي ببيني چه لباسي تنش مي‌كنيم؟» و من مي‌خواستم. آنها لباسي رسمي بر او پوشاندند و كلاه نظامي‌اش را هم بر سرش گذاشتند. آنها نتوانستند كفشي برايش پيدا كنند زيرا پاهايش بزرگ‌تر از حد طبيعي شده بود. علاوه بر اين آنها مجبور شدند لباس را از چند جا پاره كنند زيرا نمي‌توانستند همانند ساير جنازه‌ها او را آماده كنند؛ بدني وجود نداشت كه بخواهي لباس تنش كني. همه‌اش جراحت و پارگي و زخم بود. آخرين روز بيمارستان، بازوي او را كشيدم و همان لحظه كه استخوانش شروع به لرزيدن كرد، جوري كه انگار چيزي معلق و خميده و آويزان بود، جسمش او را ترك كرد. چيزي به نام بدن وجود نداشت، بر باد رفته بود. تكه پاره‌هاي ريه‌ها و كبدش به راحتي از درون دهانِ او قابل رويت بود. امعاء و احشاء درونيش آنقدر بالا آمده بودند كه راه نفسش بسته شده و او را در آستانه خفگي قرار داده بود. دستم را باندپيچي كردم و آن را در دهانش فرو بردم و هر گوشت و خوني كه آنجا گير كرده بود را بيرون كشيدم و راحتش كردم. گفتن اين حرف‌ها غيرممكن است. نوشتن در موردشان غيرممكن است و حتي زنده ماندن، وقتي كه اينها را از سر گذرانده‌اي، چيز محالي است. همه اينها مالِ من بودند.

درست جلوي چشم‌هاي من، آنها او را با لباس رسمي‌اش، در محفظه نايلوني‌شان فرو كردند و سرش را محكم با طناب بستند. و بعد از آن، محفظه‌ را در تابوتي چوبي قرار دادند و دوباره تابوت را در پوشش ديگري گذاشتند و گره زدند. پلاستيكي شفاف بود، كمي ضخيم و درست شبيه به يك سفره. و باز آنها همه‌ اين چيزها را در تابوتي از جنس روي گذاشتند. آنها حسابي وقت گذاشته بودند. ولي هيچ راهي براي موجه نشان دادن كاري كه مي‌كردند، وجود نداشت.

هر كسي آمد، چه پدر و مادر او و چه والدين من، به همراه خود دستمال‌هاي سياه جيبي داشت كه از مسكو خريده بودند. ماموريتي غيرمعمول براي ملاقات ما داشتند. آنها تك به تك حرف‌هاي مشابهي مي‌زدند: به نظر ما غيرممكن است كه جسد شوهر يا پسرتان را به شما تحويل دهند. آنها آلوده به مواد راديواكتيويته هستند و قرار است در گورستاني كه در مسكوست به طور خاصي سوزانده شوند. در تابوت محافظي از جنس روي، زير آجرهاي سيماني. و لازم است شما اين سند‌ي كه اينجاست را امضا كنيد.

هركسي كه آشفته و عصباني مي‌شد و مي‌خواست تابوت به خانه‌اش برگردانده شود، به او گفته مي‌شد كه مردگان حالا ديگر از جرگه قهرمانان هستند و شما بايد اين را درك كنيد و ديگر آنها تنها به خانواده‌هاشان تعلق ندارند. آنها قهرمانان حكومت بودند. آنها به حكومت تعلق داشتند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون