آنچه ميخوانيد ترجمه خلاصه گفتوگويي است كه تاشا رابينسون، نويسنده و منتقد نشريه اينترنتي معروف The Dissolve (با پيت داكتر (كارگردان تازهترين فيلم انيميشن شركت «پيكسار») انجام داده و آيين فروتن اين مصاحبه را ترجمه كرده است. «پشتورو»، داستان دختر نوجواني است كه با والدينش به شهري ديگري نقل مكان ميكند و در اين بين عواطف مختلف، در سر او (در مقر فرماندهي) سعي در كنترل رفتارش دارند. پنج حس «خوشي»، «غم»، «ترس»، «انزجار» و «خشم» در كنار يكديگر بازتابي از درونيات اين دختر جوان و اطرافيانش را در مواجهه با فراز و فرودهاي زندگي به نمايش ميگذارند.
شما مصاحبههاي زيادي انجام داديد مبني بر اينكه چگونه بذر اوليه اين فيلم در ذهنتان با ديدن بزرگشدن دخترتان شكل گرفت و اينكه در سر او چه ميگذرد. ولي نكات بارز ديگر در بسط اين ايده چه بود؟ اكنون كه از اينجا به آن نگاه ميكنيد مهمترين مراحل براي رسيدن به اين نقطه چه بودند؟
نخستين نكته اين بود كه دريابيم چه ميخواهيم بگوييم. اين امر خيلي زود بروز كرد، اينكه «ما ميخواهيم در زندگي خوشحال باشيم. به عنوان والدين ميخواهيم كه بچههايمان در زندگي خوشحال باشند. ولي اين واقعيت زندگي نيست، پس چگونه ميخواهيم با آن مواجه شويم؟ ميتوانيم آن را كنار بزنيم و بر آن فائق بياييم، ولي در نهايت بيفايده است. پس بايد آن را پذيرا شويم». اين ايده كلي ما بود.
فيلم بسيار روي رنگها تاكيد دارد، تا آنجا كه رنگها به تنهايي بخشي از داستان را كه بر رايلي چه ميگذرد بيان ميكنند. چگونه به اين امر رسيديد؟
به لحاظ رنگ، وقتي گروهي از شخصيتها را طراحي ميكنيد - پنجتا از آنها را باهم - هيچكدام را به صورت جداگانه نميكشيد. آنها را به صورت گروه خلق ميكنيد. در نتيجه رنگها زماني كه بر كنتراست آنها توجه ميكرديم ظاهر شدند. شما «خشم» را داريد و نسبتا واضح است كه بايد قرمز باشد. «خوشي» يكجور زرد طلايي است. ما اين دو را به عنوان ستونهاي طرح رنگ داشتيم، و سپس شخصيتهاي ديگر را رنگ كرديم. بنفش بهواقع رنگِ ترس نيست ولي در اين گروه ظاهر خوشايندي دارد.
وقتي عواطفِ والدين رايلي را ميبينيد، بهنظر واقعا برجسته ميرسد كه شخصيت اصلي مادر «غم» است و شخصيت اصلي پدرش «خشم». چه چيز باعث اين انتخاب شد؟
ما نسخه اوليهاي داشتيم كه كسي به «خوشي» ميگفت دوران رياستش كوتاه خواهد بود، شبيه به اينكه، «خوشي، اطرافت را ببين. آيا مادر خوشحاله؟ آيا پدر خوشحاله؟ نه، آنها بينوا هستند، پس دوران رياست تو به سرآمده است. » و به همين دليل ميخواستيم اين را براي «خوشي» و مخاطب، دراماتيزه كنيم. ولي اين ديالوگ، به محض آنكه تثبيتش كرديم تغيير كرد و همچنان به نظر صادقانه ميآيد؛ اينكه بعضي افراد به يك حس يا حس ديگر بيشتر متمايل هستند. شخصيتهاي مادر و پدر به لحاظ اخلاقي بيشتر به «ترس» يا «خشم» خوكردهاند.
به نظرم در فيلم بهتر عمل ميكند چرا كه آن را [بيش از حد] موكد نكردهايد و توضيح ندادهايد. براي من اين امر، نشانه اين بود كه چطور پيكسار به مخاطب خود اعتماد ميكند. علت خاصي داشت كه نميخواستيد روي آن تاكيد كنيد؟
خب، در طولاني مدت براي داستان اهميت كمي داشت، ولي به نظرمان حواس را پرت نميكرد. به طور اصيلي صادقانه بود. بعضي اوقات اگر چيزهاي نامانوسي را استفاده كنيد كه به نظر صادقانه نيايد، ميتواند گيجكننده باشد. ممكن است مخاطب با خود بگويد «خب، چرا اين اينجوري است؟» و شما چنين چيزي نميخواهيد چرا كه روي هدف نهاييتان متمركز ميشويد.
صحت دارد كه در ابتدا «خوشي» تنها شخصيتي بود كه بافتي نوراني، يك بافت لامپي درخشان كركي داشت؟
بله، اين ويژگي فقط مختص او طراحي شده بود، ولي يكبار كه آن را ديديم جان [لستر] گفت: «خب، بايد همه شخصيتها را مثل او طراحي كنيد.» و ما گفتيم «يك لحظه صبركن، ميتوانيم اين كار را بكنيم؟ اين به عنوان يك پروسه نسبتا گران و وقتگير ميشود.» به همين خاطر، مايكل فونگ، طراح تكنيكي اصليمان مجبور شد برود و كلي فكر براي آن بكند.
چرا تبديل شخصيتها به اين صورت، آنقدر گرانتر ميشود؟
اين مساله براي هرچيزي كه از الگو يا فرآيند معمول متفاوت باشد صادق است. شكل معمول آن اين است، شخصيتتان را داريد. آن را مدلسازي ميكنيد. شكلش ميدهيد. سايه و نور به آن ميدهيد. اين مرحله يك افكت ديگر هم داشت تا كاراكتر به شكل سنتياش ساخته شود. ولي بعد از اين تصميم، آن را حذف كرديم و آن را با محوكردنش جايگزين كرديم و هزاران ديسكي كه حركات جزيي روي آن بود و بعد بايد يك لايه نور روي آن اضافه كنيم و اين به اين معني بود كه بايد به دپارتمانهاي مختلف مراجعه ميكرديم تا شخصيتها به شكل صحيح روي پرده ظاهر شوند. وقتي كار به انجام رسيد، نتيجهاش آنقدرها بد نبود.
در فيلم موقعيتهاي نسبتا اندكي هستند كه عواطف [هركدام] كنترل رايلي را به دست ميگيرند. به او ايده فرار از خانه را ميدهند، يا اينكه از روي نرده پلكان به پايين سربخورد، ولي اغلب آنها بر آنچه او مشاهده ميكند يا واكنش نشان ميدهد، تاثير ميگذارند، و نه برآنچه او انجام ميدهد. چطور اين موازنه را انجام داديد كه چه زماني عواطف كنترل را به دست بگيرند و چه زماني رايلي؟
در نسخههاي اوليه، روي ميزفرمان ميكرفوني داشتيم كه از طريق آن به رايلي ميگفتند كه چه كار كند يا چه بگويد. اين مساله ما را با مشكلي بزرگ مواجه كرد. داستان از زاويهديد يكي از والدين روايت ميشود. ما نياز داشتيم «خوشي» اين رابطه دوستانه را با رايلي داشته باشد. اگر رايلي، يك روباتِ بزرگ بود كه «خوشي» هدايتش ميكرد، خيلي كمتر قابلدرك از كار درميآمد، پس همه اينها را حذف كرديم. اين مساله همينطور بازتابِ چگونگي كاركردِ عواطف ما است. ما انتخاب نميكنيم كه عصباني بشويم، اين اتفاق براي ما ميافتد، ولي اينكه با آن چه كار ميكنيم بستگي به خودمان دارد.
برش
كارگردان: پيت داكتر
فيلمنامهنويس: مايكل آرندت
داستان:پيت داكتر
بازيگران: كيتلين دياس/ امي پولر/ فيليس اسميت/ بيل هادر/ لويس بلك/ ميندي كالينگ/ دايان لين/ كايل مكلاهال/ جان راتزنبرگر
توزيعكننده: والت ديزني فيلم
تاريخهاي انتشار: ۱۹ ژوئن ۲۰۱۵ (۲۰۱۵-06-۱۹)
كشور:ايالات متحده امريكا
بودجه: ۱۷۵ ميليون دلار
گيشه: ۸۳۱ميليون دلار