مشكل اساسي كه ذهن من را به خود مشغول داشته است اين است كه چرا بعد از گذشت حداقل يك سده از تجربه بازي سياسي در ميان ايرانيان و گذشت قرنها از كار جمعي اجتماعي، مذهبي و فرهنگي كماكان روحيه جمعيت ناشدگي در ميان ما موج ميزند. ما ايرانيها فردگرا و به اصطلاح دانشمندان علوم اجتماعي، خودگرا هستيم، چرا جمعهاي ما ناپايدار و ناپايا هستند و به محض شكلگيري دچار شقاق ميشوند. وفاقها وچسبندگيهاي در ميان ما ايرانيان، به معناي دقيق قضيه حزبي نيست حتي در قالب حزب ما محفلي داريم پاتوق و هياتي داريم اما حتما حزب نداريم. اينكه چگونه است كه چنين شرايطي داريم؟ آيا اميد هست كه ما در آينده بتوانيم بازي حزبي را تجربه كنيم. لازم است به شرايط فرهنگي جامعه ايران اشاره كنم:
1- در شرايط واقعي كلمه با اينكه ما فقط از حزب نامش را يدك ميكشيم. آنچه مشخص است اين است كه در كنش سياسي ما رنگي و بويي از حركت حزبي وجود ندارد. چه اتفاقي افتاده است كه ما به اينجا رسيدهايم؟! بيترديد علل و عوامل گوناگوني وجود دارد كه تا اين علل و عوامل برطرف نشود، من اميدي به يك كار جمعي سياسي و پايدار در ايران ندارم. به تعبيري ديگر من هر كار سياسي و جمعي را موقتي ميدانم؛ اين كار جمعي ميتواند بالاخره با نسيمي از هم بپاشد به محض اينكه شكل ميگيرد دگراش و مخالفش را در درون ايجاد كند به تجربه بازي سياسي به ما نشان داده است كه شبه احزاب ما وقتي مقابل دشمن بيروني قرار گرفتند انسجام خودشان را حفظ كردند اما بعد از مدتي از درون دچار شقاق شدند و حزبهاي ديگري از درون يك حزب جوشيده است.
2- يكي از عوامل عمدهاي كه در شكست تحزب در ايران ميتوان به آن اشاره كرد اين است كه ما تجربه بازي سياسي را مقدم بر شكل دادن و نشت و رسوب دادن فرهنگ سياسي آغاز كردهايم. شما نميتوانيد بازي حزبي داشته باشيد مگر اينكه بازي شما مبتني بر يك بازي حزبي باشد بازي حزبي در تعريف به معناي بازي دگرها است، فرهنگ به رسميت شناختن دگرها؛ پذيرفتن فرهنگ چند صدايي، بازي حزبي يعني پذيرش فرهنگ تخالف، رقابت هم از جنس آگونستي و هم از جنس آنتاگونستي. بازي حزبي يعني تحمل يكديگر، تحمل مخالف تحمل صداي ناآشنا، بازي حزبي يعني پذيرش فرهنگ نقد. تا فرهنگ نقد شكل نگيرد شما بازي حزبي نخواهيد داشت. يعني طلب نقد، با آغوش باز به استقبال نقد رفتن، فرهنگ حزبي يعني عبور از مطلقگرايي، عبور از خودكامهگرايي در عرصه سياست، عبور از تمركز قدرت. مادامي كه شما تمركز قدرت داشته باشيد نميتوانيد از بازي حزبي صحبت كنيد. فرهنگ ديالوگ بايد جا افتاده باشد. قرار نيست احزاب فقط در نامي متفاوت باشند در منش و روش همه شبيه همديگر باشند.
3- احزاب نبايد بيانهاي متفاوت يك امر شوند؛ تنها زبانها متفاوت ميشود اما همگان بر يك امر تاكيد ميورزند و آن را تاييد يا رد ميكنند اما با بيانها و زبانهاي مختلف. اين به معناي دقيق كلمه بازي حزبي نيست، بازي حزبي يعني اينكه حزب بتواند در مقابل سياستي كه جاري است تمام قد بايستد، نقد و چالش كند و به معناي درستتر آلترناتيو ارايه كرده و افقي ديگر بگشايد و استراتژيك و تاكتيك ديگري را ارايه كند و منطق بازي را عوض كند. اگر نتواند كه منطق گوناگون و آلترناتيوهايي را ارايه كند يك حزب است با نامهاي گوناگون. يك چنين فرهنگي اساسا در ميان ما شكل نگرفته است.
4- ما ايرانيها دفعتا با مدرنيته آشنا ميشويم. آشنايي ما با مدرنيته شبيه آشنايي ما با ديگر مفاهيم جديد بوده است. به تعبيري دفعتا از آسمان منجنيق مفاهيم جديد ميباريد؛ مفاهيمي كه با آن آشنا نبوديم اما همچنان ولع داريم كه آن را قورت دهيم. هاضمه جامعه ايراني براي جذب مفاهيم جديد آماده نيست. اما در اين بستر متفاوت در اين بافت و تاخت متفاوت انديشگي و معرفتي داريم توليد ميكنيم مفاهيمي را كه خيلي با هم هماهنگي ندارد. بنابراين بازي حزبي در ميان ايرانيان بازي نابهنگام ميشود.
5- ما از گذشته تا به امروز تلاش كرديم تا بازي حزبي را در جامعه به صورت سزاريني به دنيا بياوريم. اجازه بلوغ به تحزب نداديم و بستر را فراهم نساختيم. طبعا بستر بازي سياسي بايد فرهنگي باشد. بنابراين لازم است در اين بستر فرهنگي تكثر صداها به رسميت شناخته شود. تمام اين موارد ممكن نميشود مگر با حضور و به رسميت شناختن غير، تفاوت و تكثر. من بر اين باورم يك قدرتي كه دامنش همه جا پهن است و مدعي است كه همه جهان سراي من است نميتواند بازي حزبي و فرهنگ تحزب را بپذيرد. در زير شبحي كه در همه جا هست منطقه الفراغي نيست كه شما بازي كنيد. زمان بازي و قواعدش را او بايد براي شما فراهم سازد.
6- ما ايرانيها از گذشته حوصله تاريخي نداشتهايم، چون حوصله تاريخي نداشتهايم به زيربناهاي فرهنگي توجه نكردهايم. امارات حزبي را روي شن بنا كردهايم، حال و حوصله شكل دادن به اين فوندانسيون را نداشتهايم.
7- معتقدم بازي حزبي موجب نشده است كه بازي سياسي در جامعه من منطقي و مدني شود. بازي حزبي جامعه من را به دوران طبيعي بازگرداند. بازي حزبي در جامعه سياسي ايران جنگ همه عليه همه را راه انداخته است. ما در فضايي قرار نداريم كه احزاب با تحمل يكديگر در جهت اعتلا، توسعه و شكوفايي ملي حركت كنند. در اين تقاطع پر از برخورد و تنش امكان شكوفايي تحزب در جامعه ايراني سلب شد. به معناي بهتر شرايط تحزب در ايران موجب شده است دگرهاي ما از پرده بيرون بيفتد، ما در چهره حزب مقابل دگر راديكال خود را ببينيم و تضاد را از بيرون به داخل سرازير كرديم. تاريخ بازي سياسي ايران به ما ميگويد همواره تضاد و تخالف در بيرون از حزب؛ روابط ما را در درون تحتالشعاع قرار داده است. ما همواره به نام بازي سياسي به خود مشغول بوديم. احساس كرديم بازيگر هستيم و در حال رقابتيم؛ اما نه بازي سياسي ما معناي تحزب را ميدهد و نه تا كنون بازيگر واقعي سياسي بودهايم.
8- هيچ جا روابط احزاب ما از جنس ديالوگ نبوده است. همه جا روابط ما از جنس مونولوگ بوده است. همه احزاب ما فرا حزب هستند؛ ما متاسفانه حزب را هم ايدئولوژيك فهميديم، خيلي از مفاهيم مدرنيته را به مفاهيم ايدئولوژيك تبديل كرديم و سپس درك كرديم كه يكي از آنها هم مفهوم حزب بود. بر هر آنچه حزب ما ميگويد و مينويسد جامه ايسم پوشانديم و قدسياش كرديم، سپس از حزب بت ساختيم و خود را به آن واگذار كرديم. اين به معني بازگشت به دوران گذشته است نه يك گام به جلو به دوران مدنيت.
9- شكست تحزب در ايران عوامل مختلفي دارد كه يك بخش از آن به فرهنگ ما بازميگردد. اما اين فقدان و ضعف فرهنگي شريكي هم داشته است آن هم نظام سياسي متمركزي بوده است كهگاه به صورت پاتريمونياليسم (patrimonialism)، توتاليتاريسم و... عمل ميكرده است. فضاي سياسي بسته داشتهايم كه جايي براي سياستورزي دگران باقي نگذاشته است. هميشه در ايران سياست در دست عدهاي خاص متمركز بوده است و بقيه سياست ميشوند.
10- بازي حزبي انسان رشيد و سوژه سياسي را ميطلبد. ما هنوز چنين امكاني را در جامعه ايران نداريم. به تعبير لكان ما ايرانيها؛ در دوران آيينهگي به سر ميبريم و بازي سياسي را تقليد ميكنيم. اين در حالي است كه اين بازي پيچيدهترين بازي است كه انسانها تجربه كردهاند. اما در ميان ما انسانها يي كه اين بازيها را مطرح ميكنند به اين پيچيدگي رسيدهاند؟ اين مسائل باعث ميشود تا ما بعد از يكصد سال نتوانيم تحزب واقعي داشته باشيم.
11- مسلما اين نوع نگاه به سياست سبب شد تا فرهنگ عمومي ما تاثير پذيرفته و فرماسيون اجتماعي ما تحت تاثير قرار بگيرد. در فرماسيون اجتماعي ما جايي براي شكلگيري طبقات تعريف نشده است. بنابراين احزاب طبقه بنياد در جامعه ما شكل نگرفته است. از سوي ديگر در جامعه ايراني ايدئولوژيهاي گوناگون شكل نگرفته است بنابراين ما احزاب ايدئولوژي بنياد هم نداشتهايم. روشنفكران ما هم به صورت پاتوقي و محفلي به سياست نگريستهاند، در كافه نادري جمع ميشدند راجع به يك كتاب صحبت ميكردند بنابراين جمع شدن ما هيچگاه شكل حزب نداشته است. اولين احزاب ما اجتماعيون و اجتماعيون –عاميون عمرشان به اندازه يك دوره مجلس بود؛ احزابي كه حتي نامشان هم ترجمهاي بود و از خارج از ايران بدون آنكه پايگاه اجتماعيشان در جامعه شكل گرفته باشد تنها نامي ترجمهاي را يدك ميكشيدند. در آن زمان حتي كتابي وجود نداشته است كه تصوير درستي از دموكراسي و سوسياليسم ارايه دهد. بنابراين بازي در ايران شروع نشده به افراط و رايكاليسم كشيده ميشود. نقطه صفر راديكاليسم ما به نقطه صفر آغاز ما چسبيده است، خيلي فاصله ندارد. طبيعي است كه يك حزب تبديل به گروه خشن ميشود. ما متاسفانه بازي كودكانه حزبي داشتهايم نه حزب. ما متاسفانه نميدانيم از حزب چه ميخواهيم، حزب براي ما ابزار ميل به قدرت است كه فقط براي ما در سياست معني پيدا ميكند و ابزار ميل به قدرت است. تنها زماني كه روحي در آن دميده ميشود و صدايي از آن شنيده ميشود آستانه بازي قدرت يا انتخابات است. هيچگاه اين واقعيت پذيرفته نشده است كه احزاب عرصه بازيگريشان قاعده هرم جامعه است.
12- در نهايت من ميخواهم بگويم، براي اينكه بفهميد چرا بازي سياسي و حزبي در ايران شكل نگرفته است به خودتان بازگرديد. بعضي چيزها خيلي نياز به مطالعه ندارد. اينكه ما فردگرا هستيم و روحيه جمعشدگي را نداريم و نمكي پذيريم نكتهاي است كه بايد با مطالعه خود به آن دست بيابيم. چون فرهنگ عمومي ما را به سمت فرديت فراخوانده است نه به سمت جمع.