دوره حكومت قاجاريه دورهيي بسيار مهم است زيرا در اين دوره بود كه مناسبات ديپلماتيك ايران با قدرتهاي بزرگ جهاني شكل گرفت، ديگر تحولات ايران را نميشد منفك از حوادث جهان آن روز تحليل كرد. به علاوه در اين دوره نخستين آشناييهاي ايرانيان با فرهنگ و تمدن غرب شكل گرفت و البته هرگز از سطح به عمق تحول پيدا نكرد. از اينها بالاتر در اين دوره بود كه انواع و اقسام جريانهاي فكري شكل گرفت: «سازمان» روحانيت به وجود آمد، روشنفكري ايراني شكل گرفت، انواع جريانهاي سياسي و مذهبي و فكري به وجود آمد و به طور كلي مجموع ميراث سياسي و فكري و فرهنگي دوره قاجار به ادوار بعدي منتقل شد. در دوره قاجار بود كه برخي نويسندگان، شعرا، مورخان و ديوانسالاران به اين نتيجه رسيدند ديگر نميتوان مثل گذشته زندگي كرد اما راهي براي برون رفت از بن بست نتوانستند ارايه دهند و در سطح و ظواهر فروماندند پس بدون فهم تاريخ تحولات دوره قاجار، راه بر تحليل حوادث بعد از اين دوره بسته است
محسن آزموده/ دوران قاجار با وجود بدنامياش در افواه به عنوان عصر شكستهاي پياپي و حاكماني كم مايه و در نهايت قطعنامههايي بدنام، عصر ورود ايران به گردونه تجدد محسوب ميشود و بدون ترديد سنگ بناي ايران نوين در اين دوران پرفراز و نشيب بنا شده است. در اين دوره شاهد نخستين مواجهات جدي ايرانيان با دنياي مدرن هم در سطح سياسي و هم در سطوح فرهنگي، اقتصادي و اجتماعي هستيم كه در نتيجه آن پرسشها و مفاهيمي نوآيين در ذهن نخبگان ايراني شكل ميگيرد. پرسش نمادين عباس ميرزا وليعهد ناكام فتحعليشاه از مرد بيگانه، سرنمون مسائلي از اين دست است: چرا ما عقب ماندهايم؟ راز پيشرفت غربيان چه بوده است؟ ما كجا ايستادهايم؟... و در نهايت چه بايد كرد؟ پويشها و كوششهاي اهل فكر ايراني در اين دوره از اين حيث حايز اهميت است و براي فهم مباني طريق ايراني تجدد ضروري. حسين آباديان، مدرس تاريخ و دانشيار دانشگاه بينالمللي امام خميني(ره) با نگرشي فلسفي و انديشهيي به تاريخ دوران قاجار ميپردازد و تاكنون آثار فراواني چون مفاهيم قديم و انديشه جديد، مباني نظري حكومت مشروطه و مشروعه، بحران آگاهي و تكوين روشنفكري در ايران، بحران مشروطيت در ايران و روايت ايراني جنگهاي ايران و روس را نگاشته و منتشر كرده است. او به تازگي نيز كتاب «تقدير تاريخي انديشه در ايران دوره قاجار» را با نشر علم منتشر كرده است. او در اين كتاب با رويكردي تاملبرانگيز به مفهوم سنت، به بازخواني تحولات فكر ايراني دراين دوران ميپردازد.
مهم نيست روشنفكران چگونه ميانديشند، مهم اين است كه مردم عادي چگونه زندگي ميكنند و در زندگي «عملي» خود از چه ديدگاههايي تاثير ميپذيرند. مهم نيست ما دوست دارم چه چيزي روي داده باشد، مهم نيست چه ميگوييم و چه مينويسيم، مهم اين است كه چگونه زندگي ميكنيم و به عبارتي چگونه «عمل» ميكنيم؛ اين است كه قدماي ما گفتهاند: دو صد گفته چون نيمكردار نيست!
به انديشههاي كساني مثل يوسفخان مستشارالدوله يا ميرزا عبدالرحيم طالبوف تبريزي و حتي كساني مثل ميرزاملكم خان نگاهي بيندازيد، مشاهده خواهيد كرد محتواي فكري اين افراد بازتابدهنده فرهنگ مسلط و به عبارتي حوزه عمومي انديشه است كه متاثر از احكام شرع بوده است. بله بودند عدهيي ديگر از روشنفكران كه تلاش داشتند با عزل نظر از سنت رويكردي جديد ارايه كنند اما اين گروه در حاشيه باقي ماندند
نخست بفرماييد كه اساسا چرا دوره قاجار به نظرشما اهميت دارد؟
دوره حكومت قاجاريه دورهيي بسيار مهم است زيرا در اين دوره بود كه مناسبات ديپلماتيك ايران با قدرتهاي بزرگ جهاني شكل گرفت، ديگر تحولات ايران را نميشد منفك از حوادث جهان آن روز تحليل كرد. به علاوه در اين دوره نخستين آشناييهاي ايرانيان با فرهنگ و تمدن غرب شكل گرفت و البته هرگز از سطح به عمق تحول پيدا نكرد. از اينها بالاتر در اين دوره بود كه انواع و اقسام جريانهاي فكري شكل گرفت: «سازمان» روحانيت به وجود آمد، روشنفكري ايراني شكل گرفت، انواع جريانهاي سياسي و مذهبي و فكري
به وجود آمد و به طور كلي مجموع ميراث سياسي و فكري و فرهنگي دوره قاجار به ادوار بعدي منتقل شد. در دوره قاجار بود كه برخي نويسندگان، شعرا، مورخان و ديوانسالاران به اين نتيجه رسيدند ديگر نميتوان مثل گذشته زندگي كرد اما راهي براي برون رفت از بن بست نتوانستند ارايه دهند و در سطح و ظواهر فروماندند پس بدون فهم تاريخ تحولات دوره قاجار، راه بر تحليل حوادث بعد از اين دوره بسته است.
شما در فصل دوم كتاب از اهميت پيدا كردن تدريجي جريان اصولي شيعه در دوران قاجار با تكون مفاهيمي مثل ولايت و نيابت عامه و مقوله اجتهاد و بحث وجوهات شرعي و... بحث كردهايد. به نظر شما اين قدرت گرفتن چه تاثيري در قدرت گرفتن جريان روحانيت در تاريخ بعد از قاجار داشت؟
تشكيل «سازمان» روحانيت شيعه كه نظمي سلسله مراتبي داشت، نقشي بسيار زايدالوصف در تحولات بعدي ايران برجاي گذاشت. به موازات قدرت مستقر كه در دست شاهان قاجار بود، قدرت روحانيان به جايي رسيد كه حكومت مركزي را بارها و بارها به چالش گرفتند. در مرحله نخست فتاوا و احكام آنها نقشي اساسي در شكلگيري دوره دوم جنگهاي ايران و روس برعهده داشت، عمده منابع فقهي و اصولي و اخلاقي مثل مكاسب، جواهر، عوائدالايام، قوانين، جامعالشتات، معراجالسعاده و دهها منبع فقهي و اصولي ديگر در اين زمان تدوين شدند كه هنوز هم در حوزههاي علميه تدريس ميشوند. به علاوه علم كلام در اين دوره با وجود شخصيتهايي مثل ملاعبدالله زنوزي و آقاعلي مدرس طهراني تحولات چشمگيري يافت، به عبارتي حكمت صدرايي با نوعي علم كلام تداوم و تحول يافت. در مرحله دوم تشكيل حكومت شرعي حجتالاسلام شفتي در اصفهان تحول شگرفي در نگاه علماي شيعه به جايگاه اصول شرعي در دوره غيبت به وجود آورد، رويارويي اين ديدگاه با انواع و اقسام سلوكهاي صوفيانه از سويي و جنبشهاي مذهبي تازه تاسيس از سوي ديگر و علاوه بر همه اينها مقابله با رويكردهاي روشنفكري ناشي از برخورد ايرانيان با فرهنگ غرب، منجر به بروز و ظهور حوادثي شد كه در كتابهاي تاريخي به صورتي مفصل ذكر شده است. از دوره سلطنت ناصرالدينشاه قاجار به بعد نهاد روحانيت در تحولات عديده فكري و سياسي نقشي مهم برجاي گذاشت، مهمترين اين تحولات رهبري جنبش عليه امتيازنامه توتون و تنباكو و ديگري مخالفت با امتيازنامه رويتر بود كه هر دو ملغي اعلام شدند. در دوره مظفرالدين شاه شاهد رهبري جنبش مشروطه توسط روحانيان هستيم، از اين بالاتر دوكتاب مهم فقهي عروهالوثقي اثر سيدكاظم يزدي و اثر اصولي كفايه به قلم آخوند خراساني در اين دوره تدوين شدند، منابعي كه هنوز هم در حوزههاي علميه تدريس ميشوند و اگر كسي بتواند بر عروه حاشيه بنويسد، به واقع مجتهد شناخته ميشود. تدوين رسالههاي كنوني عمليه كه به جاي بحث طهارات و نجاسات در ابتداي آنها بحث مقلِد و مقلد آمده مربوط به اين دوره است. حتي در دوره رضاشاه روحانيان بزرگي مثل آيتالله شيخ عبدالكريم حائري بنيادگذار حوزه عمليه قم، نقشي مهم در تحولات نهاد روحانيت عهدهدار بودند. مراجع بزرگي مثل ميرزاي ناييني و ميرزا ابوالحسن اصفهاني به علاوه آيتالله بروجردي و آيتالله حجت و آيتالله صدر، مربوط به اين دوره تاريخياند. به واقع «سازمان» روحانيت كه در ابتداي دوره قاجارها شكل گرفت، نقشي بسيار اساسي در حوادث فكري، سياسي و اجتماعي ادوار بعد برجاي گذاشت. به همين دليل است كه گفتم بدون فهم آن دوره تاريخي نميتوان وقايع و حوادث ادوار بعدي را تبيين كرد.
در بخش ديگري از كتاب نشان دادهايد كه مباني نظام حقوقي جديد ايران بيش از هر چيز نسبتي وثيق با احكام شرع داشته است. آيا ورود انديشههاي جديد توسط منورالفكران ولو در سطح مفاهيمي ژورناليستي كه فهم عميق و روشني از آنها نبوده، نقشي در اين تحول نداشته است؟
نظام حقوقي هر قوم يا ملتي جداي از فرهنگ مسلط آنها نيست، البته مستحضريد منظور نظام قضايي است و نه ساختار حقوقي قدرت كه البته آن هم از اهميت زايدالوصفي برخوردار است، به عبارت دقيقتر ساختار نظام قضايي ايران دوره قاجار از ساختار حقوقي قدرت جدا نبود. در آن زمان نظرا گفته ميشد قدرت دوشعبه دارد: بخشي از آنكه در دست نهاد سلطنت است و بخشي ديگر كه در اختيار نهاد روحانيت قرار دارد و البته نهاد سلطنت مشروعيت خويش را از نهاد روحانيت اخذ ميكند. اين نظريهيي است ديرينه كه از دوره ساسانيان سابقه دارد، اگر سلطاني پاي از الزامات مذهب رسمي بيرون ميگذاشت خود به خود از قدرت معزول ميشد. نهاد روحانيت هم البته محاكم يا محاضر شرعي را تصدي ميكرد، قدرت شرع به حدي بود كه نهادهايي مثل ديوان مظالم يا محاكم عرف را هم زير سيطره خود ميگرفت، بنابراين عرف لزوما عين شرع نبود اما قطعا نبايد با شرع مغايرتي ميداشت. من در كتاب «بحران آگاهي و تكوين روشنفكري در ايران» نشان دادهام روشنفكري ما هم نميتوانست پاي از دايره احكام شرع بيرون گذارد و محتواي فكري روشنفكران عملا در قالب فرهنگ مسلط معنا و مفهوم مييافت.
شما به انديشههاي كساني مثل يوسفخان مستشارالدوله يا ميرزا عبدالرحيم طالبوف تبريزي و حتي كساني مثل ميرزاملكم خان نگاهي بيندازيد، مشاهده خواهيد كرد محتواي فكري اين افراد بازتابدهنده فرهنگ مسلط و به عبارتي حوزه عمومي انديشه است كه متاثر از احكام شرع بوده است. بله بودند عدهيي ديگر از روشنفكران كه تلاش داشتند با عزل نظر از سنت رويكردي جديد ارايه كنند اما اين گروه در حاشيه باقي ماندند و حتي در دوره سلطنت رضاشاه قانون مدني كه دربردارنده احكام طلاق و نكاح و مالكيت و ارث است، برگرفته از احكام شريعت بود و تدوينكنندگان آن يا روحاني بودند يا اينكه تحصيلات حوزوي داشتند. تنها كاري كه انديشههاي جديد توانست انجام دهد، مدون ساختن قانون مدني و آيين دادرسي بود كه ميخواست مانع تزاحم آراي ناسخ و منسوخ قضات شود و به عبارتي احكام شرعي به شكل مواد قانوني درآمدند و قضات موظف بودند با استناد به اين مواد قانوني راي خود را صادر كنند. بالاتر اينكه به هنگام الغاي كاپيتولاسيون يا زماني كه يك زن ايراني ميخواست با مردي خارجي ازدواج كند، احكام شرع حضوري نافذ داشتند. قانون مدني زمان رضاشاه در دسترس است و شما ميتوانيد آن را مطالعه كنيد، اين قانون برگرفته از لمعه دمشقيه محمد ابن مكي و كتاب شرايع علامه حلي است. در دوره مشروطه به ويژه در مجالس اول و دوم، هيچ قانوني كه حتي گمان ميرفت مغاير احكام شرع باشد، تدوين نشد، اين فرآيند در دورههاي بعدي هم با شدت و ضعف ادامه يافت. البته منظور اين نيست كه دورههاي تاريخي گوناگون به لحاظ قضايي يا حقوقي هيچ تفاوتي با هم ندارند، بلكه منظور اين است كه به لحاظ منطقي سنت تداوم و تحول پيدا ميكند و مطابق با شرايط تاريخي استقرار مييابد. دگرگوني بزرگ همزماني روي ميدهد كه بتوان با امكان سنت، به پرسشهايي پاسخ گفت كه جزو الزامات زمانه است. وقتي انديشه قديم نتواند به پرسشهاي جديد پاسخ دهد، سنت تلاش ميكند خود را با پاسخگو كردن به نيازهاي زمانه هماهنگ سازد؛ اينجاست كه «دگرگوني بزرگ» رخ ميدهد و «دور» جديدي در تاريخ شكل ميگيرد، به عبارتي «قديم» مادهيي ميشود بر شكلگيري انديشههاي جديد مطابق با نيازهاي زمان. اين همان ديالكتيك قديم و جديد است.
در بررسي جنبش تنباكو در كتاب بر نقش گفتار مسلط مذهبي در اين جنبش به مثابه پيشدرآمد جنبش مشروطه تاكيد كردهايد. اگر ممكن است به طور خلاصه بفرماييد مهمترين پيامدهاي اين جنبش چه بود و چرا معتقديد كه تحولات اقتصادي و رقابتهاي بينالمللي تاثير كمتري در اين جنبش داشتهاند؟
من به هيچوجه منكر تاثير تحولات جهاني و رقابتهاي اقتصادي در وقوع جنبش ضدرژي نيستم، برعكس معتقدم بريتانيا براي مهار نفوذ روسيه كه طبق عهدنامه تركمانچاي بر دربار ايران نوعي كاپيتولاسيون اعمال ميكرد؛ از ابزارهاي اقتصادي استفاده ميكرد. امتيازات اقتصادي از جمله امتياز توتون و تنباكو، براي يافتن مكان نفوذ در ايران بود. من داستان رقابتهاي اقتصادي و سياسي روس و انگليس را در كتابها و مقالات متعدد خود شرح دادهام، نوشتهام بخشي از تاريخ معاصر ايران را بايد در پرتو رقابتهاي اقتصادي و تقسيم مناطق نفوذ بين قدرتهاي جهاني سرمايهداري تبيين كرد. شما ميدانيد نظام سرمايهداري عبارت است از رقابتهاي اقتصادي كه گاهي به محو كامل رقيب ميانجامد، پس سادهلوحي است اگر مولفههاي اقتصادي و البته اقتصاد سياسي را در تحولات كشور ناديده بگيريم. در اين فصل من دونكته را مورد اشاره قرار دادهام: نخست تاكيد بيش از حد بر امتيازنامه توتون و تنباكو مانع از اين شد تا به بانك شاهنشاهي كه زايده اليگارشي مالي بريتانيا بود، بهاي لازم داده شد و احدي نتوانست متوجه شود بانك شاهنشاهي مهمتر از بحث توتون و تنباكو بود زيرا بانك بر اقتصاد كشور و نقدينگي آن تسلط داشت. وقتي امتيازنامه به هم خورد، سرمايهداران بريتانيا دو سود بردند: نخست غرامت شركتي را كه هيچ فعاليتي نكرده بود يكجا دريافت كردند و دوم اينكه وام لازم براي بازپرداخت بدهي شركت توتون و تنباكو از بانك شاهنشاهي گرفتند و بانك را هم از ورشكستگي نجات دادند. من نديدهام محققي به اين موضوع مهم عنايتي نشان داده باشد و اما بحث دوم من در اين فصل از كتاب اين است كه تنها نيرويي كه ميتوانست مردم را عليه امتيازنامه رهبري كند، دستگاه روحانيت بود كه بين مردم نفوذي تام و تمام داشت و امتيازنامه را نمادي از تسلط كفر بر اسلام تلقي ميكرد و برچيده شدن آن را مصداقي بر اجراي اصل فقهي «نفي سبيل» ميدانست كه مأخوذ است از آيه 141 سوره مباركه نساء ولن يجعلالله للكافرين عليالمومنين سبيلا. دستگاه روحانيت هم با اتكا به سلسله مراتب خاص خويش و نفوذ كلمه خود بين تودههاي مردم ميتوانست در بسيج آنها نقشي بسيار مهم ايفا كند. بنابراين نوشتهام Discourse يا گفتار سياسي جنبش ضدرژي ريشه در سنتي ديني داشت كه براي مردم قابل فهم بود. جنبش مشروطه هم حركتي بود بر همين اساس يعني مشروطه ايران بر اساس گفتار مسلط كه سنت عملي زندگي مردم را رقم ميزد، استوار شد.
شما در بخش پنجم كتاب به تحليل گفتار آخوند خراساني برجستهترين مجتهد جامعالشرايط دوره مشروطه پرداختهايد. به نظر شما تا چه ميزان نوآوريهايي از اين دست توانسته در مشروطهيي كه واقعا رخ داد (با وجود كاستيهايش) تاثيرگذار بود؟ آيا آخوند و علمايي چو ناو در تاسيس مبنايي فكري با توجه به سنت فقه شيعي موفق بودند؟
پاسخ گفتن به اين پرسش شما مستلزم نگارش كتابي هزار صفحهيي است! من برعكس شما قايل به اين نيستم كه مشروطه ايران كاستي داشت، معتقدم مشروطه ايران همان بود كه محقق شد بيكم و كاست! يعني قالب مشروطه محتواي نظري آن را بازتاب ميداد، در بحران مشروطيت در ايران همين را توضيح دادهام: ديالكتيك بحران در نظر و عمل و اما در ربط با پرسش شما تقريبا در كليه مقالات و كتابهايي كه در مورد مشروطه نوشتهام، هماره ديدگاههاي اين مجتهد برجسته را مطرح كردهام، آخوند خراساني راهي را در فقه شيعه گشود كه در نوع خود بيسابقه بود: نخست اينكه تا قبل از او گفته ميشد اگر حاكمي به مردم ظلم كرد بايد دعا كرد تا خدا او را هدايت كند و بازخواست او را به روز آخرت موكول ميكردند، اما آخوند خراساني معتقد بود مردم براي گرفتن حق خود بايد
به پا خيزند و در همين دنيا آن را بازپسگيرند و مستبد را «محارب» ميدانست و البته ميدانيد حكم محارب در منابع فقهي اعدام است. دوم اينكه براي نخستينبار آخوند خراساني بود كه گفت در دوره غيبت حكومت از آن «جمهور ناس» است. سومين نكته اين است كه آخوند با بهره گرفتن از همين منابع فقهي و اصولي شيعه به ويژه باب تعادل و تراجيح بود كه مشروطه را تبيين ميكرد. فقه سياسي شيعه با آخوند خراساني و شاگرداني مثل شيخ محمدحسين ناييني به مرتبهيي نايل آمد كه غيرقابل بازگشت مينمود. چهارمين نكته اين است كه آخوند خراساني سنت را از بنبست محتوم خود نجات داد، او با ايجاد تحول در فقه شيعه و اصول استنباط احكام جزيي از احكام كلي، سنت قديم را مادهيي براي شكلگيري انديشه جديد قرار داد. به نظر من آخوند در اين كار خويش كه ابتكار يك مجتهد اصولي تلقي ميشود، بسيار موفق بود؛ او موسس فقه سياسي نوين شيعه شد كه براي حقالناس اهميت زايدالوصفي قايل بود اما متاسفانه راهي را كه آخوند گشوده بود، رهرو درخور توجهي نيافت و با سقوط محتوم مشروطه در برزخ هرج و مرج؛ افكار عمومي متمايل به استقرار حكومت ابرمرد شد كه باعث شكلگيري دوره تازهيي در تاريخ معاصر ايران شد. آخوند خراساني شخصيتي بينظير بود و انديشههاي او نيازمند بررسيهاي بسيار بنيادين است. فقط توجه كنيد كه او چگونه يك دوره اصول را در كتابي بسيار كم حجم به نام كفايه تدوين كرده است، كتابي كه با وصف ايجاز و اختصار هيچ چيزي از كتاب نسبتا حجيم قوانين ميرزاي قمي كم ندارد. فكر ميكنم آخوند خراساني زمينهيي فلسفي براي احكام و فتاواي خود هم داشت، گاهي اوقات به اين موضوع فكر ميكنم و اميدوارم بتوانم حداقل مقالهيي در اين زمينه منتشر كنم.
در فصول پاياني كتاب كوشيدهايد نشان دهد كه ايرانيان تلاشهايي براي تقويت نشان دهيد كه در ميانه دوره قاجار گروههايي از روشنفكران با پرش از تاريخ ايران اسلامي و تاكيد بر ايران باستان، تلاشهايي براي برساختن هويت ملي صورت دادند. نمونه بارز آن فرقه آذركيواني و جنبش باستانگرايي است اما اين تلاشها ناكام ماند. اگر ممكن است بفرماييد چرا اين جنبشهاي حاشيهيي نتواستند موفق شوند و بر متن غلبه كنند؟
من به گونهيي تاكنون به اين پرسش شما پاسخ دادم، اينك باز هم به اختصار ميگويم به دو دليل: نخست اينكه عرصه عمومي انديشه زير فرمان نافذ روحانيون بود، مردم سخن روحانيان را بهتر متوجه ميشدند تا كساني كه من آنها را صاحبان انديشههاي حاشيهيي خواندهام. دوم اينكه جنبش روشنفكري ما كه در دو فصل مورد اشاره شما به آن پرداخته شده، عمدتا ميخواست با عزل نظر و حتي ناديده گرفتن گفتار مسلط راه خود را بگشايد كه خيلي هم موفق نبود. آنها به جاي اينكه سنت را مادهيي براي شكل دادن به انديشه جديد قرار دهند، ميخواستند با ناديده گرفتن بخش مهمي از سنت، انديشههاي خود را مطرح كنند. سومين نكته اين است كه مهم نيست روشنفكران چگونه ميانديشند، مهم اين است كه مردم عادي چگونه زندگي ميكنند و در زندگي «عملي» خود از چه ديدگاههايي تاثير ميپذيرند. مهم نيست ما دوست دارم چه چيزي روي داده باشد، مهم نيست چه ميگوييم و چه مينويسيم، مهم اين است كه چگونه زندگي ميكنيم و به عبارتي چگونه «عمل» ميكنيم؛ اين است كه قدماي ما گفتهاند: دو صد گفته چون نيمكردار نيست! اين پيام كلي كتابها و مقالات و كنفرانسهاي من است از جمله همين كتاب تقدير تاريخي انديشه در ايران دوره قاجار.