درباره اولين جيمز باند
اول انسان و بعد دو صفر هفت!
فلمينگ، يانگ وكانري؛ الماسهاي ابدي
الکساندر اُوانسیان
باند... جيمزباند! و اين آغاز راه بود از سال 1962 ميلادي تا به...؟! بيشك يكي از پولسازترين شخصيتهاي تاريخ سينما جيمزباند است؛ شخصيتي كه كاملا معمولي و باورپذير شروع كرد، خيلي سريع به بلوغ و اوج خود رسيد و ناگهان تمام! و پس از دهه 80 ميلادي جيمزباند موجودي بود نيمهجان كه اولين حربهاش براي زنده نگه داشتن، تعويض بازيگر نقش آقاي باند بود تا شايد تكاني به گيشه بدهد و جاني تازه كند؛ اتفاقي كه كارگر افتاد اما دوباره افول شروع شد!
بعد از آن، نوبت به تعويض كارگردانان اين مجموعه رسيد و پس از آن ورود شخصيتهاي منفي فوق انساني و عجيب و غريب از مردي با دندانهاي پولادين گرفته تا زنان اغواگر همه فنحريف و پس از آن لوكيشنهايي در سراسر جهان، چه روي زمين، چه زير اقيانوسها و حتي ايده ابلهانه خارج از جو زمين يا آن ماشين مضحك نامريي!
پس از «شان كانري» جذاب و کاربلد، ديگراني از قبيل جرج لازانبي، راجر مور، تيموتي دالتون، پيرس برازنان و دانيل كريگ، شأن شخصيتي را كه جناب «شان كانري» براي به منصه رساندنش تلاش كرده بود را تا حد يك موجود تكبعدي بزن بهادر و همه فنحريف و تهيمغز زنباره كه هر زمان هم كه لازم باشد معلوم نيست چگونه در هر مقوله فيزيكي، شيميايي، بيولوژيكي، فضايي، اتمي، در نازلترين سطح ممكن سر رشته دارد و پيروز آن گود ميشود را به مخاطبان سراسر جهان عرضه كردند و چه احتضاري! باند به شكارچياي تبديل شد مجهز به انواع و اقسام سلاحها و ماشينها و ادوات فوق پيشرفته مندرآوردي انگليسي براي شكار يك دو جين تبهكار بيمغز و منطق قدرتطلب طالب انهدام بشر و تمدن دستسازش! و اين گونه كاريكاتور پشت كاريكاتور تهيه و توليد شد و ميشود! گويا سازندگان بعدي تنها به اين ديالوگ فيلم اول توجه كردهاند و بس «دو صفر هفت بودن به معناي مجوز كشتن است، نه كشته شدن».اما دلايل اين كاريكاتوروارگي چيست؟ سير باند در عرصه فانتزي و ماموريتهايش در اعماق اقيانوسها و دورترين نقطه كشف نشده در فضا شايد براي تماشاگران آسانپسند محلي و مامني بود براي بالا رفتن آدرنالين و هيجان و تخليه آن، همراه با جيغ و كفزدنهاي ممتد و له كردن پاپكورن زير دندان، اما براي عاشقان يان فلمينگ وضع و اوضاع كاملا متفاوت بود كه جلوتر به آن خواهم پرداخت. حتي در دهه 80، كار به جايي رسيد كه سازندگان فيلمهاي باند در حال باختن قافيه به اينديانا جونز بودند تلاش كردند كه با جملات كنايي و دوپهلو و تلفيق عناصر فانتزي باند با آنگونه فيلمهاي اسپيلبرگي روحي تازه به كالبد نيمهجان باند بدهند كه خب نتيجه نه كلاغ بود نه كبك. راجر مور، تكراري و بيهويت از اصالت نوشته «يان فلمينگ» ميشود. بازيها چه نقش خوب و چه بد كسالتبار و دمدستي و كليشهای ميشوند و تنها ادوات است كه بسان اسباببازيهاي شركت «لگو» فقط پيشرفت تكنيكال دارند و بس. بدترين سقوط فيلم «منظرهاي از يك قتل» به سال 1985 است، پس تحولي ديگر لازم بود اما باز بينتيجه!
ورود تيموتي دالتون- «جنگ با روسها»- تلاش براي زنده ماندن در ارتفاع 4500 متري، هدايت هواپيماي غولپيكر توسط دختري كه از پرواز چيزي نميداند و باندي كه سوپرمنوار همه چيز را تحت كنترل درميآورد، فاجعهاي ديگر بر پرده! و دوباره خيزش تازه براي تصاحب پرده نقرهاي. در عصر پس از جنگ سرد، تقابل باند با قاچاقچيان امريكاي لاتين، جدا از اینكه ايده مسخرهای بود تهوعآور هم شده بود. دالتون افتضاح بود، تقليد زير استاندارد از اكشن روز فيلمهاي امريكايي در همان سال (بتمن تيم برتون، اينديانا جونز در آخرين جنگ صليبي اسپيلبرگ، جان سخت جان مك تيرنان) حتي كار به تقليد از سر و وضع بوريس ويليس در فيلم باند رسيد اما دالتون فرسنگها با آن چهره خراب و خونآلود و ويران اما پر صلابت ويليس فاصله داشت! نتيجه اینکه پروژه باند براي چند سال به بايگاني ميرود!
پيرس برازنان هم نتوانست دل جيمزباندبازهاي اصيل را نگه دارد و بعد از بازي در چهار فيلم با پروژه خداحافظي كرد تا نوبت به آقاي كريگ برسد كه اين روزها آخرين فيلم باند را بر پرده دارد. البته سخن از اين موضوع زياد به ميان ميآيد كه باند در چند فيلم آخر تلاشش بر اين بوده كه يك ماشين كشتار عضلاني تكبعدي نباشد اما با يك قياس ساده آن الماس ابدي هنوز آقاي شان كانري است و بس!
از مارتين كمپل، مارك فوستر و سام مندس ميتوان انتظار جيمزباندي را داشت كه بتوان پس از تمام شدن فيلم و خروج از سالن سينما درگير شخصيتش شد با آن دمي زندگي كرد و آنگونه كه ادعايش را دارند با سرگشتگيها و تنهاييهايش در آن هياهوي عظيم همزادپنداري كرد.اما مانايي جاودان تركيب يان فلمينگ، ترنس يانگ و شان كانري در چيست كه اين گونه پس از سال 1962 هنوز سام مندس ادعاي دكتر نو ديگري را دارد؟
اول اينكه ما با يك انسان طرف هستيم، كه چندبعدي است و نه لزوما همهكاره و رويينتن! انساني احساساتي، درگير عواطف و تا حدي عاشقپيشه! او فردي است كه ترس را به خوبي ميشناسد و گاهي از شدت نابلدي مستاصل و ناكارآمد ميشود، ركب ميخورد، ميبازد، از كف ميدهد، نااميد و ضربهپذير ميشود اما تنها چيزي كه سلاحش ميشود اراده پولاديني است براي بقا و پيروزي. او متكي به ذات وجودي خودش است و نه ابراز و ادوات قوي مدرن آنچناني؛ باند يك اسلحه قديمي كمري «برتا» دارد كه به خاطر درست عمل نكردن در آخرين ماموريتش شش ماه راهي بيمارستانش کرد، اما با اين وجود حاضر نيست آن را با يك اسلحه كمري مدرن كه مافوقش براي او آماده كرده معاوضه كند. او اهل كشتن گروهي انسانها نيست! او در جواب زني كه شاهد كشته شدن فردي توسط باند بود با استيصال كامل و رواني پريشان ميگويد: چون مجبور بودم! در فيلم «دكتر نو» خيلي از كشتنهاي باند يا خارج از قاب صورت ميگيرد يا پشت حصارهاي مات با رنگهاي تيره كه حايلي بين خشونت (البته كنترل شده باند) با مخاطب است!
باند در اين فيلم و فيلم «از روسيه با عشق» و «الماسها ابدياند» اهل جدل فكري هم هست. او با دكتر نو سر ميز شام فقط دست به متلكپرانيهاي بيمزه نميزند بلكه ديالوگي صورت ميگيرد كه قصد و غرض قهرمان و ضدقهرمان كاملا مشخص و معلوم ميشود، هرچند كه دكتر نو هنوز بدل به آن قطب شر كامل نشده، اما شري است با تفكر خاص خودش. ايده و بُعد دارد و بابتش بهايي پرداخته كه اكنون قدرت دارد و قصد دارد به بياعتنايي جهان نسبت به قدرتش عكسالعمل نشان بدهد!
سازنده فيلم، «ترنس يانگ» آشكارا به بدمنهاي فيلمهاي موفق قبل از خودش اشاره دارد، از جمله «دكتر مابوزه قمارباز» اثر لانگ. حتي به عقبتر هم ميرود و مخاطب را به ياد سريالهاي استاد كامل «لويي فوياد» مياندازد!
و چه زيبا و ظريف اين كار را انجام ميدهد! يانگ هر دو قطب خير و شر را تقريبا به يك اندازه قدرت ميبخشد كه اين باعث چالش روحي و رواني باند ميشود، نه مانند فيلمهاي باند كه با ابله جلوه دادن بدمنها تاكيد بر كارآمدي و تيزهوشي او ميكردند.
كانري، باندي است كه شعبدهباز نيست. از هر فرصتي براي متحير ساختن استفاده نميكند. ترسش را با ما به اشتراك ميگذارد و ترس از خطا كردن ندارد. اهل آزمون و خطا است. فناپذير است. تنهاييها و شلوغكاريهاي طنازانهاش به قدر كفايت و صحيح است و بجا و در يك كلام، اول انسان است و بعد دو صفر هفت!