كيهان برزگر در گفتوگو با «اعتماد»:
باخت در منطقه، سعوديها را تهاجمي كرده است
محمدابراهيم ترقينژاد/ اين سالها، خاورميانه روزهاي پرالتهابي را پشت سر ميگذارد؛ بحران پشت بحران و خونريزي پشت خونريزي. از سويي، شكافهاي سياسي نيز بيش از هر زمان ديگري ميان دولت - ملتهاي منطقه افزايش يافته است اما سوريه همچنان بحرانيترين مساله منطقه است. با ورود نظامي روسيه در سوريه كه با هماهنگي ايران بوده است، صحنه ميداني سوريه نيز به نفع ائتلاف ايران و روسيه تغيير يافته است. اروپا نيز كه اين روزها زخمخورده از حملات تروريستي داعش در شهرهايش است، تصميم دارد تا حضور فعالتري نسبت به قبل در خاورميانه براي حل بحران سوريه داشته باشد اما به نظر ميرسد عربستان و تركيه همچنان همان روند سابق درباره سوريه را دنبال ميكنند. با اين حال، اميدها براي حل و فصل اين بحران با دستيابي به قطعنامه 2254 بيش از پيش شده است. درباره شرايط كنوني خاورميانه و وضعيت منطقهاي ايران و چگونگي نقشآفرينياش در اين وضعيت، گفتوگويي با دكتر كيهان برزگر، استاد روابط بينالملل واحد علوم و تحقيقات دانشگاه آزاد داشتهايم كه مشروح آن در ادامه ميآيد.
دليل از هم پاشيدگي و شكاف بيسابقه كنوني خاورميانه چيست؟
به نظرم اين مساله بيشتر به تغيير شكل ماهيت «دولت» در جهان عرب پس از تحولات بهار عربي در سال ۲۰۱۱ و روند گذار از يك نظم سنتي محافظهكار به يك نظم جديد برميگردد. البته جنگهاي امريكا در سال ۲۰۰۱ در افغانستان و ۲۰۰۳ در عراق كه توسط جرج دبليو بوش آغاز شده بود زمينه شكافهاي سياسي- اجتماعي در جهان عرب را با به هم ريختن نظمهاي سياسي و همچنين مديريت ناموفق شرايط بعد از منازعه به خصوص در عراق فراهم كرد. به نظرم خاورميانه عربي در دهههاي گذشته تغيير روابط دولت و ملت در درون خود نديده است. به عبارت ديگر، نخبگاني تربيت شده توسط غربيها بر راس حكومت قرار گرفتهاند و اين افراد نتوانستند يك ارتباط واقعي با تودههاي مردمي و منافع ملي برقرار كنند و اين مساله موجب ايجاد خلأ و شكافي ميان دولت و ملتها شده است كه اين شكاف، در بهار عربي تجلي پيدا كرده و موجب بحرانهاي منطقهاي شده است كه از مصر و تونس آغاز شد و به سوريه و يمن رسيد. شكلگيري اين بحرانهاي سياسي كه با تقاضاهاي تودههاي جهان عرب براي ايجاد تحول در ساختار قدرت و سياست كشورهايشان براي دستيابي به وضعيت و زندگي بهتر آغاز شد به تدريج با مسائل ژئوپولتيك مربوط به رقابتهاي منطقهاي و ورود بازيگران خارجي براي تامين منافع خود و حمايت از متحدين منطقهاي تركيب شده و ابعاد جديد و پيچيدهاي گرفته است. اكنون دولتها در جهان عرب نميتوانند مانند سابق عمل كنند. اگر شما به كشورهايي كه با بحران روبهرو هستند، نگاه كنيد ريشه اين بحرانها به روند دولتسازي و ساخت نهادهاي جديد سياسي- امنيتي و حتي اقتصادي، انتخابات، حكمراني خوب و... بازميگردد كه عمدتا به نيازهاي اساسي يك جامعه مدرن برميگردد. البته اين را هم بگويم كه تغيير در خاورميانه فراگير است، حتي دولتهاي باسابقهاي مثل ايران و تركيه هم به نوعي با مساله تغيير روبهرو هستند ولي جنس مسائلشان با دولتهاي عربي متفاوت است. مساله ايران و تركيه به عنوان دو قدرت منطقهاي، عمدتا آن است كه شرايط سياسي و اقتصادي خود را با شرايط جديد در منطقه تطبيق بدهند و اينكه چگونه نقشآفريني كرده و نقطه تعادل خود را در مسائل منطقهاي بيابند يا با قدرتهاي رقيب و بزرگ چگونه برخورد كنند. اين دو كشور چون نهادهاي تثبيتشده سياسي-اقتصادي يا امنيتي دارند كه در روند تاريخي شكل گرفتهاند با اعتماد به نفس بالاتري عمل ميكنند. مثلا آنها در سوريه و عراق تاثيرگذار هستند و با قدرتهاي خارجي نيز وارد گفتوگو براي حل اين بحرانها ميشوند. البته بايد به نقش عربستان نيز اشاره كنيم كه به گونهاي در ميانه است. از يك طرف خود موضوع تغيير سياسي جدي ساختاري به دليل وجود نهادهاي سنتي محافظهكار است و از سوي ديگر، به دليل ثروت نفتي و روابط خاص با قدرتهاي غربي مورد حمايت جدي آنها براي عدم تغيير سياسي است. به همين دليل يك بازيگر جدي در مسائل منطقهاي است و حتي روند بحرانها مثلا در يمن و بحرين را به نفع منافع خود تغيير ميدهد. به هر حال مساله تغيير در عربستان تا حد زيادي به جايگاه منطقهاي و بينالمللي اين كشور بستگي دارد.
تنش درباره سوريه در چند ماهه گذشته به شكل مستقيمي بر روابط تهران و آنكارا تاثير منفي گذاشته است. چرا ما شاهد رويكردي تا به اين اندازه تهاجمي از سوي تركيه نسبت به ايران هستيم؟
سياست خارجي تركيه اكنون تا حد زيادي بر مبناي خواستههاي حزبي دولت فعلي تركيه شكل ميگيرد. بر همين مبنا ايران بهتر است روابط منطقهاي با تركيه را تحت تاثير سياستهاي جاري آن قرار ندهد، چون ممكن است اين سياست در آينده به راحتي عوض شود. اساسا يك سياست خوب آن است كه منافع ژئوپلتيك و امنيت ملي يك كشور را به اصول سياست خارجي آن متصل كند كه اين البته در روند زمان و بر اساس منابع قدرت يك كشور و تقاضاهاي ژئواستراتژيك آن شكل ميگيرد. خيليها معتقدند كه اين مساله در مورد سياست فعلي تركيه در سوريه صادق نيست. يعني تحولات منطقهاي در راستاي منافع ژئوپولتيك تركيه جلو نميرود. بحث اين است كه احساس حزب عدالت و توسعه آن بود كه با سرنگوني دولت بشار اسد، يك حكومت اخوانالمسلميني در سوريه بر سركار ميآيد و با توجه به اينكه در آن زمان هم محمد مرسي در مصر در قدرت بود، بنابراين تركيه ميتوانست نقش منطقهاي خود را در يك ائتلاف حكومتهاي اخواني ايفا كند اما شرايط به گونه ديگري پيش رفت. اما حكومت تركيه همچنان به اين سياست خارجي حزبي و ايدئولوژيك ادامه داد. چرا؟ دليل عمده اين است كه پيچيدگيهاي سياست داخلي تركيه و حفظ قدرت در راس هرم سياسي همچنان دولت تركيه را مجبور ميكند كه از سياستهاي فعلي خود در سوريه عقبنشيني نكند. مثلا در انتخابات پارلماني تابستان گذشته در تركيه حزب عدالت و توسعه نتوانست آراي لازم را براي تشكيل دولت به دست آورد. پس از آن، اردوغان و دولت حاكم دست به اقداماتي مانند پيوند زدن مساله سوريه به امنيت ملي تركيه، آغاز تنازع جديد با كردهاي سوريه و تركيه و... زدند كه اين اقدامات به گونهاي موفقيتآميز هم بودند و موجب شد تا در انتخابات بعدي در آبان ماه، ميزان آراي لازم را براي تشكيل دولت به دست آورد. نكته اينكه بحران سوريه هم اينك در تركيه به مسالهاي داخلي و حزبي تبديل شده است و برگشت حزب حاكم از سياست خود ميتواند عواقبي منفي براي جايگاه اين حزب و رهبري آن داشته باشد. بنابراين براي تركيه بسيار سخت است كه سياست خود را تغيير دهد و به همين دليل، نيازمند توجيه است و يكي از راههاي توجيه اين است كه بگويد اگر اسد در قدرت باقي بماند، اين مساله موجب افزايش قدرت منطقهاي ايران ميشود. اين بحث در ادامه، به مسائل توازن منطقهاي و دلايل ژئوپولتيك بازميگردد كه در تاريخ معاصر تركيه زمينههاي جدي دارد كه بر اين مبناست كه تركيه در چند صد سال اخير با ايران توازن منطقهاي را حفظ كرده و ايران در شرايط جديد و با حل بحران هستهاي و حفظ رژيم اسد يك نقش منطقهاي قويتري پيدا ميكند و اين توازن سنتي را به نفع ايران برهم ميزند و اين براي جايگاه منطقهاي تركيه و روابطش با غرب خوب نيست. حزب حاكم تركيه در واقع سياست خود در سوريه را به ادعاي توسعهطلبيهاي منطقهاي ايران گره ميزند و اينجاست كه چالش شروع ميشود.
با اين تعارض ژئوپولتيكي، چه راهي براي كنترل رفتار تنشآميز تركيه وجود دارد؟
منطق اينكه ايران حتما بايد اقداماتي انجام دهد تا تركيه را به سمت خود جذب يا راضي كند، با جبر تاريخي جايگاه منطقهاي ايران هماهنگ نيست. به نظرم اين گونه هم نيست كه ايران اجازه دهد تا تركيه سياستهاي منفعتمحور خود را دنبال كند و تهران هم به نظاره بنشيند. زمينههاي روشنفكري و سياستگذاري ايران هم اجازه اين كار را نميدهند. يكي از دلايلي كه ايران در سوريه مصصم بر سياستهاي خود پافشاري كرد مربوط به تلاش تركيه براي پر كردن خلأ قدرت ناشي از تغيير رژيم سوريه بود. البته اكنون دو كشور بيان ميكنند كه ما ميخواهيم با يكديگر همكاري داشته باشيم و مبناي آن هم افزايش تبادلات اقتصادي است. اما آنها همزمان بايد محتاط باشند كه اين اصول و خواستههاي ژئوپولتيك هر دو طرف است كه بايد به يكديگر نزديك شوند. يك راه آن است كه دو طرف به اين نتيجه برسند كه توافقي در درون سوريه به دست بيايد كه براي طرفين اقناعكننده باشد. متاسفانه تهران و آنكارا اكنون در دو جهت كاملا متضاد از يكديگر قرار دارند مگر آنكه توافقي بينالمللي صورت بگيرد كه حاصل روح اين توافق، بتواند تركيه را به گونهاي تحت فشار قرار بدهد تا به اين توافق برد- برد درباره سوريه تن بدهد. البته در هر نوع توافق بينالمللي طبيعي است كه ايران هم بايد خواستههاي خود را تعديل كند. احساس من اين است كه دولت تركيه در روند توافق، خواستههاي خود را در سوريه متعادل ميكند. به هر حال با وجود همه اين مسائل به نظرم ايران همچنان بايد مبنا را بر توسعه روابط همهجانبه با تركيه قرار دهد و از اين طريق زمينههاي توجيهي در سياست داخلي تركيه براي مقابله با سياستهاي منطقهاي ايران را خنثي كند.
آيا قطعنامه 2254 ميتواند زمينهساز همان نقش توافق بينالمللي باشد كه درباره سوريه از آن سخن گفتيد؟
بله. اگر به قطعنامه ۲۲۵۴ نگاه كنيد، اجزاي يك توافق مبتني بر رضايت همه طرفهاي درگير در آن وجود دارد و اين خود كف انتظارات است. به نظرم اين قطعنامه چند ويژگي مهم دارد. نخست اينكه همه توافق ميكنند كه راهحل سياسي را براي حل بحران سوريه بپذيرند و اين در قالب آتشبس در يك دوره زماني مشخص براي به جريان انداختن روند انتقال سياسي سوريه است. دوم اينكه اين قطعنامه بر مبارزه با تروريسم تاكيد دارد. ميدانيم كه مساله رشد افراطگرايي واقعا يك تهديد جدي است. سوم اينكه اين قطعنامه از وحدت و اتحاد سوريه در قالب يك كشور واحد حمايت ميكند. اين مساله از لحاظ تاثيرات منطقهاي بسيار مهم است. چهارم اينكه به تشكيل يك دولت فراگير در سوريه با شركت همه گروههاي سياسي تاكيد ميكند. اين مساله از لحاظ حفظ و تداوم يك دولت ائتلافي در شرايط پس از منازعه بسيار مهم است. تجربههاي وضعيت سياسي عراق درسهاي جدي از اين لحاظ دارند. پنجم اينكه بر يك انتخابات آزاد تاكيد ميكند كه به دنبال خود روند تصويب قانون اساسي جديد را در يك دوره ۱۸ ماهه در پي خواهد داشت. اين يك واقعيت است كه مردم سوريه بايد سرنوشت خود را تعيين كنند و اينكه سوريه ديگر به شرايط قبل از بحران برنميگردد.
اجراي اين قطعنامه با چه تهديدهايي روبهرو است؟
چالشهاي اصلي در مذاكرات سوريه اين است چگونه تروريستها را تعريف كنيم و دوم اينكه آينده بشار اسد چه ميشود؟ در اين قطعنامه، آن دو موضوع به گونهاي تنظيم شده است كه بتواند نظر تمامي بازيگران منطقهاي و فرامنطقهاي را جلب كند. البته عربستان و تركيه ميخواهند با فشار، دو گروه احرار شام و جيشالاسلام را هم به گونهاي جزو گروههاي معارض و خارج از موضوع تروريسم قرار بدهند ولي ايران و روسيه با اين نظر مخالف هستند زيرا معتقدند كه اين دو گروه، تروريست هستند و گفتوگو با آنها معنايي ندارد. از طرفي، تركها ميخواهند كردها را وارد فرآيند سياسي نكنند و از سويي، روسها ميخواهند تركمنهاي سوريه كه در حال مبارزه با آنها هستند را وارد اين فرآيند نسازند. به عبارتي، به گونهاي دستهبنديهاي داخلي درباره آنكه چه گروههايي تروريست و چه گروههاي معارض هستند، يك چالش مهم است. مساله ديگر و شايد مهمتر در مورد سرنوشت اسد است كه قطعنامه در اين مرحله تاكيدي بر آن ندارد و اين خود يعني فراهم كردن زمينه براي به جريان انداختن روند انتقال سياسي. ميدانيم كه همين مساله سرنوشت اسد است كه سالها باعث متوقف شدن روند گفتوگوها شده است. عربستان و تركيه تاكيد ميكنند كه نتيجه مذاكرات بايد اين تضمين باشد كه اسد از قدرت كنار ميرود. ايران و روسيه هم تاكيد دارند كه اين در روند مذاكرات خود پديدار ميشود و اين مردم سوريه هستند كه بايد تصميم بگيرند و اينكه جبري در همين ابتدا نبايد باشد. بر همين مبنا بود كه ايران و روسيه با بيانيه رياض مخالفت كردند چون بر اين پيشفرض تاكيد ميكرد و اينكه اين بيانيه ميخواست ديدگاههاي يك طرف را بدون موافقت طرف ديگر به همه بقبولاند. با اين حال، قسمت مهم و مثبت اين قطعنامه آن است كه روند انتقال سياسي در يك دوره زماني صورت ميگيرد و سازمان ملل مجري آن است.
آيا اين دو گره، آنقدر كور است تا امكان گرهگشايي از آنها وجود نداشته باشد؟
به هر حال اختلافات جدي است و حتي درباره آينده بشار اسد، اختلافات جديتر و پيچيدهتري وجود دارد. يك طرف اصلي اين مذاكرات يعني ائتلاف ايران و روسيه اعتقاد جدي دارند كه شكست تروريستها به شكل اجتنابناپذيري به اين معنا است كه نظام سياسي فعلي سوريه حفظ شود و اين يعني اينكه اسد در قدرت حداقل در روند انتقال سياسي بماند. به عبارت ديگر تنها نهاد دولت سوريه است كه ميتواند تروريستها را شكست دهد. اين در حالي است كه طرف مقابل يعني ائتلاف عربستان و تركيه اعتقاد دارند كه حضور اسد خود باعث گسترش تروريسم ميشود و بر رفتن آن تاكيد دارند. البته اين را هم بگويم كه تحولات ميداني ماههاي اخير با ورود روسيه به صحنه سوريه، اين كشورها را در موقعيت ضعيفتري قرار داده و آنها تنها خواهان افزايش نقش خود در مذاكرات سياسي آينده با ايجاد پيش شرط هستند. امريكا و اروپاييها هم اين وسط هستند البته به تدريج به واقعيتهاي موجود راضي ميشوند و از سياست «اسد بايد از ابتدا برود» دوري ميجويند. به هر حال اختلاف ديدگاهها بسيار جدي است. در اينجا ورود سازمان ملل و اتخاذ قطعنامهها ميتواند كارساز باشد چون موضوع را در قالب صلح و امنيت بينالمللي تعريف ميكند و اينكه درنهايت كشورها براي يك هدف عاليه بينالمللي از بعضي از خواستههاي ملي خود صرف نظر كردهاند.
چرا خطر داعش و حملات تروريستي نتوانسته است كشورهاي منطقه را به ائتلاف فراگير با يكديگر براي مبارزه با تروريسم برساند؟
متاسفانه اين بحران، يك منازعه گرم (hot conflict) است كه ابعاد داخلي، منطقهاي و بينالمللي يافته است. هر طرف بحران، تفسير خود را از ريشههاي شكلگيري، تداوم، حمايت و مبارزه با تروريسم داعش دارد. موضوع وقتي پيچيدهتر ميشود كه اين تفسير به چگونگي تامين منافع ژئوپولتيك كشورها هم تعميم مييابد. بر همين مبنا همه طرفهاي درگير استراتژيهاي مهار خود را تعريف كردهاند. اين سبب ميشود كه انرژيهاي موجود با هم تجميع نشوند و بعضا يكديگر را خنثي و منفعل كنند. نكته مهمي كه اينجا اهميت بسياري پيدا ميكند، آن است كه مبارزه با تروريسم هم جنبه ايدئولوژيك و هم جنبه ژئوپولتيك به خود گرفته است و موجب پيچيدهتر شدن بحران ميشوند. با اين حال بايد بگويم كه داعش اگر حياتش ادامه يافته و موفق بوده است، به اين خاطر است كه در مناطق مختلف متناسب با ويژگيهاي محلي توانسته نيروهاي خود را جذب كند. اكنون داعش در شمال آفريقا با داعش در شامات يا با داعش در آسياي مركزي از لحاظ اهداف و اصول متفاوت است. به طور مثال در شمال آفريقا، داعش از شكافهاي تاريخي ميان ليبي و مصر استفاده ميكند يا داعش در ليبي توانسته است به داعش در سودان وصل شود. اينكه داعش توانسته است از بحثهاي هويتي و ارزشي فراتر رود و به بحثهاي ژئوپولتيكي و سرزميني برسد، حايز اهميت است. نمونه ديگري كه ميتوانم مثال بزنم اين است كه داعش آسياي مركزي كه تحت تاثير داعش شمال افغانستان است با داعش شمال آفريقا بسيار متفاوت است. حتي در درون اين منطقه داعش در شمال افغانستان با طالبان مشكلي ندارد و با يكديگر همكاري ميكنند زيرا ايدئولوژيك نيستند و ميخواهند تمام آسياي مركزي را تحت سلطه خويش در بياورند ولي داعش در جنوب افغانستان با طالبان ميجنگد زيرا حالت ايدئولوژيك دارد و به مسائل طالبان پاكستان و مساله پشتونها در ساختار قدرت منطقه ارتباط مييابد. سخن اين است كه داعش در حال بازي كردن با ژئوپلتيك قوميتهاست و توانسته است تا حدود بسيار زيادي هم موفق باشد. من فكر ميكنم اين مساله موجب شده تا كشورها در مناطق مختلف، استراتژي مهار خاص خود را براي مهار داعش داشته باشند. بهطور مثال، ديدگاه ايران براي مبارزه داعش در عراق و سوريه متفاوت است زيرا موضوع داعش از لحاظ ژئوپلتيك و حضور قدرتهاي رقيب ايران در عراق با موضوع و ابعاد حضور داعش در سوريه براي ايران متفاوت است. داعش در عراق نيروهاي مختلفي از نظام بعثي گرفته است و بحث شيعه و سني مطرح است ولي داعش در سوريه به گونهاي به آينده حزبالله و محور مقاومت و... وصل ميشود. نگاه تركيه در مبارزه با داعش در سوريه و در عراق هم با يكديگر متفاوت است. نكتهاي كه از اين مساله ميتوان فهميد آن است كه كشورها استراتژي مهار خود را در مناطق مختلف به گونهاي طراحي ميكنند كه هر كدام يك هدفي متفاوت را دنبال ميكنند و اين باعث ميشود انرژي كشورها براي مبارزه با داعش تقسيم شود. به نظر من، تنها راه مبارزه با داعش اين است كه كشورها به گونهاي استراتژيهاي مهارشان را در قالب منطقهاي هماهنگ كنند و نگذارند تلاشهايشان به صورت جدا جدا و منفرد صرف شود. اگر اين ديدگاه جا انداخته شود و يك نوع همكاري منطقهاي ميان كشورها ايجاد شود كه حمايت جامعه بينالمللي را هم داشته باشد، اين مساله ميتواند به تضعيف و شكست داعش كمك كند.
پوتين ماه گذشته به تهران آمد و از ايران به عنوان متحد راهبردي نام برد. چه چيز موجب اين اتحاد شده است؟ آيا اين اتحاد موقتي است؟
در اين مساله كه ايران و روسيه ميخواهند داعش را به عنوان يك تهديد امنيت ملي شكست بدهند، ترديدي وجود ندارد. من اخيرا مقالهاي نوشتهام و گفتهام كه چگونه ظهور داعش توانست موجب نزديك شدن تهران و مسكو به يكديگر شود. داعش يك تهديد مشترك است كه ايران و روسيه را به يكديگر نزديك كرده و ربط زيادي هم به روابط ايران و روسيه در يك قالب كلي ندارد. چون روسيه در ايران از يك جايگاه تاريخي برخوردار است اكنون اين همكاري موجب طرح اين پرسش شده كه آيا اين روابط استراتژيك است يا تاكتيكي؟ البته همزمان نگرانيهايي مبني بر اينكه افزايش نقش منطقهاي روسيه در مجموع به نفع ايران نيست وجود داشت. نخست بگويم، نزديك شدن ايران به روسيه الزاما به معناي روسي شدن سياست منطقهاي ايران نيست. همانگونه كه نزديكي ايران به امريكا در توافق هستهاي به معناي امريكايي شدن روابط خارجي ايران نبود. ايران در مقطعي احساس ميكند كه منافعش در اين است كه بعضي بحرانها را با سياستها و ائتلافهاي جديد مديريت كند. اين خود نوعي عملگرايي ارزشمند در صحنه اجراي سياست خارجي است كه بايد به آن بهاي جدي داد. دوم اينكه ايران به هر حال مجبور شد تا از نقش روسيه در معادلات منطقهاي استفاده كند و اين از لحاظ تغيير معادلات سياسي منطقهاي به نفع ايران و به ضرر دو رقيب منطقهاياش يعني عربستان و تركيه بوده است. سوم، اين يك ائتلاف براي دوران ناامني و جلوگيري از نفوذ بازيگران رقيب است. به هر حال بايد پذيرفت كه مسائل ژئوپلتيك همچنان در منطقه حايز اهميت هستند. خيليها معتقدند سرنوشت بحران سوريه آرايش سياسي و امنيتي در آينده منطقه را تعيين ميكند. به هر حال ماهيت روابط جديد ايران و روسيه در نوع خود متفاوت است. من فكر ميكنم اين همكاري در ميانه اين دو نوع رابطه استراتژيك و تاكتيكي است و نياز به زمان دارد تا راه خود را پيدا كند.
آيا اين احتمال وجود دارد كه روسيه در ميان اين ائتلاف، ايران را رها كند و با امريكا به توافق برسد؟
احتمال اين مساله بسيار كم است زيرا اگر آنها ميخواستند اين كار را بكنند، ديگر نيازي به دخالت نظامي در سوريه نداشتند كه هزينه سياسي و نظامي خود را افزايش بدهند. نخست روسها به اين نتيجه رسيدند كه بايد اسد در دوره انتقالي حفظ شود. تنها راهي كه ميتواند موجب حفظ دولت اسد شود، اين است كه خود به صورت مستقيم وارد شوند. به عبارت ديگر، همانگونه كه در بالا گفتم، روسها در حال نزديك شدن به ديدگاه ايران هستند كه طي آن مبارزه با داعش يعني حفظ اسد و حفظ اسد به معناي حفظ دولت و ساختار سياسي سوريه. اين مساله را از ابتدا ايران بيان ميكرد ولي روسيه در زمانهايي دچار شك و ترديد بود و فكر ميكرد ميتواند با مخالفان ميانه روي اسد به توافقي دست يابد و به همين خاطر، چندين بار گفتوگو هم كرد ولي به نظر ميرسد كه روسها به ديدگاه ايراني نزديك شدهاند. البته اين مساله به ملاحظات جهاني روسها هم مرتبط است. روسيه هم اينك با چندين بحران روبهرو است؛ از بحران اوكراين تا بحران جلوگيري از نفوذ غرب. روسيه تركيبي از ملاحظات امنيتي در مبارزه با تروريسم و جلوگيري از نفوذ كشورهاي رقيب به حوزههاي نفوذ سنتي خود را در نظر ميگيرد. ايران نيز اين مسائل را در نظر دارد و به اين دلايل ديدگاههاي ژئوپلتيك تهران و مسكو به هم نزديكتر شدهاند. ولي اين مساله موجب نميشود كه بگوييم تهران و روسيه دو متحد استراتژيك در مسائل منطقهاي شدهاند. اصولا كشوري مثل ايران نبايد از حضور يك ابرقدرت نظامي در حوزه نفوذ سنتي خود خيلي خوشحال شود مگر اينكه اهداف مشترك با آن داشته باشد. اكنون تهران و مسكو در سوريه يك نوع روابط راهبردي را براي خود تعريف كردهاند زيرا منافع خود را تسريع راهحل سياسي در اين كشور ميدانند. به هر حال حضور روسيه در سوريه موجب افزايش وزن سياسي ايران شده و موجب شده تا غربيها و متحدان منطقهايشان توجه بيشتري به ايران داشته باشند. اكنون وزير امور خارجه ايران، محمدجواد ظريف از وزن بالايي در مذاكرات سياسي صلح سوريه برخوردار است و گويي او وزير امور خارجهاي هم وزن با قدرتهاي بزرگ است و ميتواند روي روند معادلات صلح تاثيرات جدي بگذارد.
ايران پس از توافق هستهاي از چه جايگاهي برخوردار است؟
ديدگاه غالب در غرب و منطقه اين است كه بدون مشاركت ايران هيچ پرونده منطقهاي به راهحل پايدار نميرسد. توافق هستهاي به صورت طبيعي جايگاه منطقهاي ايران را افزايش داده است ولي اين افزايش منطقهاي، يك دليل منطقي ديگر هم دارد و آن مصمم بودن ايران در پيروي از يكسري اصول ژئواستراتژيك مربوط به منافع و امنيت ملي خود و البته تقويت رويكرد تعاملي براي دستيابي به توافقهاي منطقهاي مبتني بر برد- برد است. اين رويكرد، توجيه تفكرات افراطي درباره تهديد بودن ايران را خنثي كرده است؛ اين توجيه هم درباره عربستان است و هم درباره رژيم اسراييل و تركيه و... تمام كشورهاي دنيا از توافق هستهاي خوشحال شدند به غير از عربستان و اسراييل و داعش و ساير تروريستهاي تكفيري. به عبارتي، توافق هستهاي موجب شد تا تهديدانگاري ايران رفع شود و جايگاه ايران براي تعاملات بينالمللي افزايش يابد. اين افزايش جايگاه، از سويي موجب افزايش موقعيت ايران در مناسبات منطقهاي نيز شده است. يك بحث آن است كه برجام به دست آمد زيرا ايران مجبور به پذيرش توافق هستهاي بنا به اضطرار داخلي بود. خب اين تا حدودي قابل قبول است، اما چرا قدرتهاي بزرگ و به خصوص امريكا با ايران در اين مقطع به توافق رسيدند. پاسخ اينكه آنها هم يك اضطرار داشتند تا با ايران وارد مشاركت شوند و آن اضطرار جايگاه ژئوپولتيك ايران در منطقه است. به عبارت ديگر، نقشآفريني ايران در عرصه منطقهاي و حتي تاثيرات آن بر ژئوپولتيك هستهاي منطقهاي منجر شد تا طرف مقابل مجبور به توافق با ايران شود. بر اين مبنا ترديدي نيست كه توافق هستهاي و جايگاه ژئوپلتيكي ايران با يكديگر پيوند مستقيم دارند. به نظرم ايران بايد از اين موقعيت تاريخي استفاده كند و حتي ابتكارات صلح منطقهاي را در دست بگيرد. اكنون ايران در موقعيتي است كه در مرز رقابتهاي بزرگ قرار دارد. از يك سو، روسيه در حال نزديك شدن به ايران است و از سوي ديگر، غرب و امريكا ميخواهند به ايران نزديك شوند و از سوي ديگر، قدرتهاي منطقهاي ميخواهند مسائلشان را با ايران حل و فصل كنند. اكنون ايران به مذاكرات صلح دعوت ميشود و يك طرف جدي براي همه است. حتي وزير امور خارجه امريكا اين اعتقاد را دارد و در حال توجيه آن است كه اگر ما به ديدگاههاي ايران و روسيه نزديك بشويم، ظرفيت خوبي است. هرچند اين مساله به معناي پذيرش ديدگاه ايران و روسيه نيست اما او معتقد است كه با بازي دادن ايران و روسيه در روند بحران، ميتوان فضاي سياسي موجود را از بنبست خارج كرد و به تعديلي دست يافت كه در نهايت ميتواند به يك راهكار پايدار كمك كند. در اين فضا، به نظرم تقويت روابط تعاملي براي حل مسائل منطقهاي و تكيه بر رويكردهاي مستقل همچنان بايد اولويت ايران باشد.
دليل عدم حضور ايران در ائتلاف عربستان براي تروريسم چيست؟ آيا اين ائتلاف راه به جايي هم ميبرد؟
به نظرم بايد در موفقيت عربستان در ائتلافسازي و موفقيت در آن كمي محتاط بود. درست كه عربستان كشور ثروتمندي است و با منابع و تخصيص كمكهاي مالي جرياني را در جهان عرب به راه انداخته و حتي ديدگاههايش نزد غربيها مورد توجه است اما مشروعيت ائتلاف ضد تروريسم عربستان با توجه به سابقه و رويكردهاي اين كشور در مبارزه با افراط گرايي و اساسا جذابيت ايدئولوژيك و استراتژيك آن نزد كشورهاي به اصطلاح مشاركتكننده در اين ائتلاف مورد ترديد جدي است. اكنون ترديدهاي بسياري درباره موفقيت اين ائتلاف وجود دارد. مثلا پاكستان و اندونزي گفتند تعجب كردند اسم خود را در اين ليست ديدند. يا در حمله عربستان به يمن، به نظر نميرسد كه امريكاييها زياد خوشحال باشند. چون واقعا نگران هستند كه اين ميتواند تاثيرات منفي بر سياست داخلي عربستان داشته باشد و همه ميدانيم كه حفظ ثبات داخلي عربستان چقدر براي غربيها مهم است. درباره بيانيه رياض هم خبرهايي آمده كه امريكاييها از دعوت از گروههاي تروريستي مثل احرارالاشام يا جيشالاسلام زياد راضي نبودند و آن را بيشتر اخلالي در روند اجراي كار ميدانند. با اين حال، عربستان تلاش خود را ميكند. اينكه ايران در ائتلاف عربستان نيست، بايد خوشحال باشيم زيرا درست نيست كه تهران در چنين ائتلافهايي حضور داشته باشد كه بعضي از گروههاي تروريستي هم حاضرند. اين را هم بگويم كه هماكنون عربستان مواضعش را تعديل كرده است و به طور مثال، عربستان در يمن، به استيصال رسيده و در سوريه نيز صحنه ميداني به ضرر اين كشور تغيير مييابد و حتي تلاش عربستان براي جمعآوري معارضين در رياض، با توجه به نشستهاي سوريه است كه به نظرم بيشتر تلاش ميكند مواضع سياسي خود را درباره گروههاي معارض جديد تقويت كند. به عبارت ديگر، عربستان منطق راهكار سياسي را براي سوريه پذيرفته است و تلاش ميكند سهم و وزن سياسي خود را در مذاكرات سوريه افزايش دهد.
با اين شرايط منطقهاي و اقدام اخير سعوديها در اعدام شيخ نمر كه واكنشهاي زيادي را هم در سطح منطقهاي و بينالمللي برانگيخته، چشمانداز روابط ايران و عربستان در منطقه را چگونه ميبينيد؟ بهنظر ميرسد كه اكنون مساله پيچيدهتر هم شده است؟
بله بهنظرم از لحاظ زماني و با اين اوضاع منطقهاي اقدام عربستان به ضرر اين كشور خواهد بود. در واقع، عربستان منافع كوتاهمدت امنيتي ناشي از كنترل و حفظ اوضاع سياسي- اجتماعي داخلي خود را به منافع بلندمدت جلوگيري از تنشهاي قومي بين شيعه و سني ترجيح داده است. اين اقدام به هر حال به تشديد فرقهگرايي در منطقه منجر ميشود و اين ميتواند پايههاي نظام سياسي عربستان را به گونهاي به چالش بكشد. فراتر از منطقه، محكوميتها و انتقادات بينالمللي هم ميتواند فشار جوامع غربي به عربستان را بيشتر كند و در نهايت موضع اين كشور را در مسائل منطقهاي به چالش بكشد. اكنون عربستان متهم به حمايت از گروههاي تروريستي در منطقه، حفظ رژيمهاي دستنشانده مثلا در بحرين و يمن، يا تلاش براي جابهجايي حكومتها مثلا در سوريه براي منافع سياسي داخلي و ژئوپليتيك منطقهاي خود است. اكنون اين سياست اعلامي كه عربستان خواهان سرنگوني رژيم اسد براي حمايت از صداهاي دموكراتيك مردم سوريه است كمي بيربط بهنظر ميرسد. به هر حال بهنظرم اين اقدام به ضرر نسل جديد حاكمان سعودي است كه اعتقاد دارند با يك رويكرد تهاجمي بايد مسائل سياست داخلي و خارجي كشور را دنبال كرد.
اما در هرشرايطي بايد توجه داشته باشيم كه ايران و عربستان ناچار از گفتوگو هستند و اين مساله بايد هرچه زودتر اتفاق بيفتد. به هر حال عربستان كشوري داراي نقش و نفوذ در منطقه است و نميتوان آن را ناديده گرفت. ارزش منافع مالي و انرژياش هم به گونهاي است كه موجب توجه كشورهاي غربي شده، بهنحويكه با وجود اذعان به نارساييهاي موجود در عربستان كمتر به رژيم اين كشور فشار ميآورند. مثلا در مسائل منطقهاي هميشه ايران را مقصر جلوه ميدهند و انگار كه همه بايد با عربستان هماهنگ شوند. به هر حال بهنظرم اگر رياض به اين نتيجه برسد كه تا حدي توانسته بحرانهاي منطقهاي را به گونهاي كنترل كند كه آثار منفي آنها بر اوضاع سياسي داخلي عربستان كمتر شود، حاكمان اين كشور بيشتر تلاش خواهند كرد تا مسائل خود را با ايران حل وفصل كنند. در اينجا، ايران هم بايد به اين نكته توجه كند كه تحولات منطقهاي سالهاي اخير در مصر، عراق، سوريه و يمن و غيره همگي به ضرر حاكمان سعودي بوده و اين مساله خود وحشت زيادي بين آنها ايجاد كرده و اساسا آنها را تهاجمي كرده است. بهنظرم خوب است ايران همچنان صبر و اعتماد به نفس خود را حفظ و سعي كند تا بر نقاط مثبت روابط تاكيد كرده و آن را به يك نقطه متعادلتري برساند. ايران در مساله يمن هم توانسته است خود را تعديلشده معرفي كند و تلاش نكرده كه عربستان در يمن شكستخورده به نظر برسد زيرا اين مساله موجب حيثيتي شدن مساله و سختتر شدن كار براي حاكمان اين كشور ميشد. اگر ايران بتواند در مرزهايي مانور بدهد كه موجب خارج كردن عربستان از اين نوع نگرانيهاي عمدتا مربوط به بقاي رژيم و باخت زياد در منطقه شود، به نظرم روابط ايران و عربستان از اين حالت تنش فعلي خارج ميشود. به هر حال ماهيت روابط دوجانبه تهران و رياض بهطور وجودي تنشآميز نيست و با آرام شدن منطقه و سروسامان يافتن بحرانها، دو كشور ميتوانند روابط دوجانبه را مديريت كنند.
آيا نگاه اروپا به عدم حضور نظامي فراگير در خاورميانه با توجه به اتفاقهاي تروريستي در پاريس تغيير كرده است؟ ايران در دكترين خاورميانهاي اروپا از چه جايگاهي برخوردار است؟
چند دههاي است كه اروپاييها خواهان حضور نظامي گسترده در درون خاورميانه نيستند و در زماني كه جورج بوش به عراق حمله كرد، كشورهاي موثر اروپايي مانند فرانسه و آلمان از حضور در اين منازعه اجتناب ورزيدند و امريكا فقط انگليس را براي حضور در اين جنگ متقاعد كرد. با اين حال، اروپاييها موافق فرستادن نيروي نظامي در صحنههاي ميداني نيستند و حداكثر دخالتشان حملات هوايي است و اين مساله هم زماني رخ داد كه از نظر رواني و افكار عمومي به دولتهايشان فشار آمد. اما درباره داعش، اروپاييها ديدي منفعلانه داشتهاند و به نظرم نميآيد كه با قضاياي اخير پاريس خيلي فعال شده و سياستهاي خود را در قالب نظامي تغيير دهند. احتمالا نتيجه حمله داعش به وضع سياستهاي سختگيرانه مهاجرتي، بستن مرزها، ائتلاف با دولتهاي منطقهاي و غيره كه بيشتر جنبه پيشگيرانه خواهند داشت منجر ميشود. يكي از دلايلي هم كه اروپاييها به ايران نزديك شدهاند، وجود ثبات و ضرورت مشاركت با ايران براي حل مسائل منطقهاي است كه از نظر اروپاييها ريشه اصلي شكلگيري تروريسم و افراطگرايي در منطقه هستند. مبارزه سريع ايران با داعش هم براي آنها جذابيت داشته است. به عبارت ديگر، نگاه اروپا به ايران به عنوان يك شريك منطقهاي است كه ميتواند به ثبات و امنيت اروپا كمك كند.
آيا با پايان بحران تروريسم در خاورميانه اين شراكت منطقهاي كاهش مييابد؟
نه به نظرم. چند سالي است كه اروپاييها به اين نتيجه رسيدهاند كه ايران يك قدرت منطقهاي است و بايد در تمامي مسائل منطقهاي حضور داشته باشد و به همين خاطر، اروپاييها در مساله هستهاي با يك نگاه منعطف مذاكرات را دنبال كردند تا زمينه تعامل فراهم شود. از طرف ديگر، در ايران اتفاقاتي رخ داد و دولت جديدي بر سركار آمد كه بحث از تعامل ميكرد و اين مساله جذابيت ايران را براي اروپاييها بيشتر كرد. اين تداوم همكاري قطعا در آينده رخ خواهد داد و به همين خاطر، اروپاييها علاقهمند هستند كه ثبات در درون نظام سياسي ايران حفظ شود و بر اين مبنا، منتظر آن هستند پس از اجراي برجام، در ايران سرمايهگذاري اقتصادي داشته باشند و روابط فرهنگي- اجتماعي و سياسيشان را بهبود ببخشند. پس مساله داعش و مبارزه با تروريسم، يك طرف قضيه است ولي روابط ايران و اروپا فراتر از اينهاست و دامنه وسيعتري را شامل ميشود. در زماني هم كه ايران و امريكا دچار اختلافاتي در روابطشان هستند، اروپاييها شريك مطمئنتري براي ايران در مجموعه غرب هستند و ايران نيز پذيرفته است كه اروپا مجموعه آسانتري براي گفتوگو و تعامل است.
جملههاي كليدي
عربستان با اعدام شيخ نمر منافع كوتاهمدت امنيتي ناشي از كنترل و حفظ اوضاع سياسي- اجتماعي داخلي خود را به منافع بلندمدت جلوگيري از تنشهاي قومي بين شيعه و سني ترجيح داده است. اين اقدام به هر حال به تشديد فرقهگرايي در منطقه منجر ميشود و اين ميتواند پايههاي نظام سياسي عربستان را به گونهاي به چالش بكشد.
بحران سوريه هم اينك در تركيه به مسالهاي داخلي تبديل شده است و برگشت حزب حاكم از سياست خود ميتواند عواقبي منفي براي جايگاه اين حزب و رهبري آن داشته باشد. بنابراين براي تركيه بسيار سخت است كه سياست خود را تغيير دهد و به همين دليل، نيازمند توجيه است و يكي از راههاي توجيه اين است كه بگويد اگر اسد در قدرت باقي بماند، اين مساله موجب افزايش قدرت منطقهاي ايران ميشود.
ايران همچنان بايد مبنا را بر توسعه روابط همهجانبه با تركيه قرار دهد و از اين طريق زمينههاي توجيهي در سياست داخلي تركيه براي مقابله با سياستهاي منطقهاي ايران را خنثي كند.
دستهبنديهاي داخلي درباره آنكه چه گروههايي تروريست و چه گروههاي معارض هستند، يك چالش مهم است. مساله ديگر و شايد مهمتر در مورد سرنوشت اسد است كه قطعنامه در اين مرحله تاكيدي بر آن ندارد و اين خود يعني فراهم كردن زمينه براي به جريان انداختن روند انتقال سياسي. ميدانيم كه همين مساله سرنوشت اسد است كه سالها باعث متوقف شدن روند گفتوگوها شده است.
تحولات ميداني ماههاي اخير با ورود روسيه به صحنه سوريه، اين كشورها را در موقعيت ضعيفتري قرار داده و آنها تنها خواهان افزايش نقش خود در مذاكرات سياسي آينده با ايجاد پيش شرط هستند. امريكا و اروپاييها هم اين وسط هستند البته به تدريج به واقعيتهاي موجود راضي ميشوند و از سياست «اسد بايد از ابتدا برود» دوري ميجويند.
داعش يك تهديد مشترك است كه ايران و روسيه را به يكديگر نزديك كرده و ربط زيادي هم به روابط ايران و روسيه در يك قالب كلي ندارد.