قايقران الگويي براي يك شهر
ژان وال ژان انزليچي
عماد واسح / نوشتن از سيروس قايقران كار سختي است. دليلش در خونسردي شبههبرانگيز مخاطب از وراي نوع خواندني مشخص ميشود كه ميتواند همه آنچه هست و نيست را در بر نوعي تضاد قرار دهد و حتي نگاهي كاوشگرانه كه ميتواند هيچگاه خوشايند يك علاقهمند نباشد. اينكه بخواهد چگونه دادهها و شنيدههاي در ذهن را حلاجي كند، نوشتن از فردي كه رفتارهاي چندگانه از روايتهاي چندسويه در معرفي كليتش دستبردار نيست، ميتوانست هر بار ابتدا در قامت شرح تعاريفوارانه از يك بازيكن تراز اول فوتبال ايران را به خود اختصاص دهد. برند نخستين شهرستاني كه توانست بازوبند كاپيتاني را در تيم ملي فوتبال كشوري تصاحب كند كه در برههاي بيشتر از هر وقت ديگر سليقهاي رفتار ميشد را بر بازو داشته باشد؛ همان دوراني كه ماركتينگ سرخ و آبي پايتختنشينان در اثبات شخص در تركيب يك تيم نقش بسزايي داشت، او به مانند خيل گستردهاي از خود ماها بود كه در دور و اطرافمان مشاهده ميكنيم، آدمهايي از جنس خودمان كه با اشتباه زاده و زندگي كردند و ميكنند، عدهاي چشمپوشي ميكنند و عدهاي در بايگاني ذهن، در بزنگاهش همه آن داشتههاي جمعآوري شده را رونمايي خواهند كرد، همه آن سهلانگاريها كه اسمش در بيان عدهاي ميشود تخريب و براي دستهاي ديگر ميشود بيان واقعيت از بزرگ نكردن آدمها. حرفها هميشه هست، درست در لحظهاي كه فيتيلهاش را به دست خودمان كم و زياد ميكنيم، گاهي حتي آتش ميزنيم و گاهي هم اغراق ميكنيم در نبودن واقعيت به خاطر آنچه خود پسندش يا نميكنيم، يا... .اما يك چيز هميشه مشخص است، او مرد توانمندي در زمين چمن بود، كه ميتوانست قدرت را در كنار تكنيك منحصربهفردش صدچندان كند... در تعريف فني او حرفي نيست، يك باكس كامل كه شايد تنها ضعفش در سرعت بازياش بود كه در نوع شيوه فوتبال آن روزها زياد به چشم نميآمد، مانور با توپ، ارسالهاي دقيق و درست، تكلهاي بينقص، ايستگاهي زني قهار و از همه مهمتر شوتهاي سهمگين، او يك باكس كامل از فوتباليست باب ميل بود، فردي كه در كنارش بازي كردن يك سعادت از بر شكفتن صدباره در زمين ميشد.
اما در رويه كنكاش و واكاوي او حرفهاي ضد و نقيض بسيار فراوان است، عدهاي با اسطوره شدنش در تضاد هستند و عدهاي او را دوست دارند تا به حد قرار دادن يك ژان وال ژان انزليچي خطابش كنند، فردي كه دست رد به سينه كسي در كمك و لوطيگري در نقلهاي عنوان شده محافل نزد اين و آن، هميشه اساطيروارانه در نهايت سخاوت سير ميكرد، يك الگو بيبروبرگشت براي يك شهر. محبوبيتش چندلايهيي بود، از واقعيتي كه هميشه با يك هيس بلند قطع ميشد، از آشكار شدن زندگي رفتارياش بدون در نظر گرفتن ديده شدن در حضاري كه برايشان قضاوت راحتترين كار ممكن در همه دوران بوده و هست؛ تا تحليلها و در هم كردن مسائلي كه هيچگاه جايگاهي از باب اهميت به اصل موضوع را در خود جاي نداد، اينكه حكايت را به سمت تكرار غفلت و فراري دادن و قدرنشناسي و راندنش با يك رنو تا مسعود هرمزگان.
نوشتن از سيروس قايقران سخت است، مخصوصا اگر بخواهي كمي متفاوتتر از گذشته دست به قلم ببريد مطالب نقل شده كوچه و بازار در مورد او را به رشته تحرير درآوري و يك چرايي بزرگ را بگنجايي، يكي اين وسط امكان دارد، بگويد كه نبش قبر است، ديگري امكان دارد بگويد از زندگي در تبلور شهرت، در دوران ويراني ملواني كه بهمن صالحنيا نقش (حاكم خودمختار) در حكمراني تيمي را بازي ميكرد كه قدرت و تاكتيكش در نظم و ديكتاتوري محض فوتباليش بود.
اما يك چيز هميشه مشخص بود، او مرد توانمندي در زمين چمن بود، كه ميتوانست قدرت را در كنار تكنيك منحصربهفردش در توانايي بيرون آوردن يك ديدار منتهي كند، اما هميشه چيزهايي همراه آدمي ميماند، كه بيشتر شبيه وصله به جامهاي ميشود كه از جدال با او حس ناگسستني را خواهد داشت. قايقران چه در دوران حياتش و چه زماني كه از اين دنيا رخت بربست، انبوهي از سوالات مختلف را سرگردان در محيط پخش كرد. اينكه هميشه آدمها با شرايطي دست به گريبان هستند كه ميشود يك افسوس از نگاهي انداختن به پشت سر و بازماندگاني كه ديده و نديده مسبباني را يا از روي وهم و خيال يا از روي شنيد هها علم خواهند كرد، قدري كه دانسته نشد و داستانهايي كه بيانش در مخيله يك انسان منطقي بيشك ارور ميدهد، سيروس قايقران حقيقتي بود از جامعهاي كه مايل به اسطورهپروري است و معمولا هم اسطورهها را از زير خاك انتخاب ميكنند. اين به نوبه خود نميتواند بد يا خوب باشد.