مدرنيزاسيون بعثي!
كساني كه با تاريخ منطقه آشنايي دارند، ميدانند كه حزب بعث از قديميترين احزاب منطقه عربي است. اين حزب بلافاصله پس از جنگ جهاني دوم تشكيل شد و هدف اصلي آن تشكيل دولت عربي واحد در سرزمينهاي عربي بود و يك حزب سوسياليستي محسوب ميشد. حزبي سكولار و با گرايشهاي سوسياليستي كه رهبر اصلي آن نيز يك روشنفكر مسيحي يعني ميشل عفلق بود. 70 سال پيش وضع كشورهاي عربي به ويژه سوريه و عراق با اكنون خيلي فرق داشت، بنابراين شعارهاي حزب بعث در آن زمان پيشروانه محسوب ميشد و از اين رو بسياري از جوانان و روشنفكران عرب طرفدار اين حزب بودند. اين حزب از طريق كودتا در سوريه و عراق به قدرت رسيد و در عراق نظام جمهوري را جانشين سلطنت كرد و از اواخر دهه 60 ميلادي قرن گذشته عملا حاكم بلامنازع در اين دو كشور بودند. هرچند اختلافات ميان دو حزب شعلهور شد و آنان را به دشمن خوني يكديگر تبديل كرد كه انواع و اقسام اقدامات تروريستي عليه يكديگر به اجرا درآوردند و عرصه ستيزههاي آنان به ساير مناطق از جمله فلسطين و لبنان نيز كشيده شد ولي در يك اصل مشترك بودند و آن گرايشهاي غيرديني و حتي ضدديني و كوشش براي زدودن جامعه از رفتار و فرهنگ و آداب و رسوم سنتي و مذهبي. چهل سال براي تحقق اين اهداف فرصت داشتند و شرايط اقتصادي و سياسي نيز در مقاطعي به كمك آنان آمد ولي آنچه كه در عمل ديده شد اين بود كه براي بقاي خود پيش از هر چيزي اصل وحدت عربي را تبديل به اصل وحدت همه با من كردند، تاحدي كه آزادي فلسطين نسبت به اين اصل در حاشيه قرار گرفت و حتي آزادي فلسطين مشروط شد به وحدت جهان عرب با يكي از اين شاخههاي حزب بعث.
براي قوام داخلي نيز اصل دموكراسي به سرعت به فراموشي سپرده شد البته از اول هم در عمل ديده نميشد، زيرا نه روي كار آمدن آنان از طريق آراي مردم بود و نه بقاي آنان به آراي مردم و از طريق آزادي بود. بدترين نوع استبداد و سركوب را در كشورهاي خود برقرار كردند و نتايج انتخابات آنجا معمولا كمتر از 99 درصد به نفع نامزدهاي حزب بعث نبود. جالب اينكه اين سلطه سياسي فقط با اتكا به ارتش و پليس و دستگاههاي امنيتي تامين نميشد، بلكه بدتر از آن با اتكا به قدرت قبيله و طايفه بود. در عراق صدام حسين متكي به اهل سنت در برابر شيعه و متكي به عربيت در برابر اكراد و حتي در ميان اهل سنت نيز با اتكا به منطقه خود در تكريت در برابر ساير مناطق و نيز قبايل نزديك به صدام در مواجهه با ساير قبايل بود. به عبارت ديگر مدرنيزاسيون معكوس طي شد، جامعهيي كه قرار بود مدرن شود و تعلقات ملي فراتر از تعلقات نژادي، قومي و قبيلهيي و زباني و... قرار گيرد دقيقا در ذيل سلسله مراتب قومي، عشيرهاي، طايفهيي و خانوادگي تعريف شد. در حالي كه به لحاظ ظاهر، جامعه مدرن شده بود، در باطن و عمق جامعه، نه يك گام كه چند گام به عقب برداشته بود، فقط كافي بود كه فرصتي پيشآيد تا اين عقبگرد مجال بروز پيدا كند تا فاجعه از عمق به سطح آيد و خود را نشان دهد و اين فرصت بعد از حمله ايالات متحده رخ داد. هنگامي كه سلطه حزب بعث فرو ريخت و مجسمههاي صدام پايين كشيده شد واقعيت قبيلهيي و عشيرهيي و حتي طايفهيي جامعه عراق نيز نمايان و بازگشت به سنتهاي غيرمدرن اين جامعه به سطح آمد و ديده شد. البته پيش از آن صدامحسين كوشيد كه نمايش ديگري روي صحنه سياست بياورد و با تمسك به نمادها و ادبيات مذهبي، كوشيد تا به گرايش غالب در صحنه عراق دست يابد ولي روشن بود كه پايههاي رژيمي كه براساس عشيرگي و طايفهيي استوار بود، نميتوانست چنين تغييري را در عمل بپذيرد. ولي اين تغيير جديد نشان ميداد كه مجموعه تغييرات از بالا كه حزب بعث اعمال كرده، مثل كف آب روي دريا بود كه به سرعت زايل شد. نمونه روشن آن سربرآوردن فرهنگ داعشي از دل قبايل مناطق اهل سنت و غالب شدن اين فرهنگ ضدمدرن در مناطقي است كه روزگاري مهد حزب بعث بودند. جالب اينكه در مناطق شيعهنشين و حتي كردنشين عراق نيز بازتابي از اين فرهنگ را ميتوان ديد. در سوريه نيز همين پديده را كمابيش شاهد هستيم و حضور پرقدرت تندروهاي سلفي در مناطق اهل سنت شاهد اين مدعاست. در ليبي و حتي در مصر هم ميتوان اين نمونهها را ديد. در حالي كه كشورهايي مثل مراكش و اردن كمتر با اين وضع مواجه هستند، زيرا فشار از بالا براي مدرن شدن، مثل آنچه در حكومتهاي نظامي براي مدرن كردن صوري جامعه شاهد بوديم وجود نداشته و جامعه به نسبت يك روند متعادلي را طي كرده است. اگر 30 سال پيش كسي جامعه سوريه و عراق و ليبي را با جامعه اردن و مراكش مقايسه ميكرد، برداشتن چنين بود كه جامعه عراق و ليبي بسيار به ارزشها و رفتارهاي مدرن نزديكتر شدهاند و جامعه مراكش و اردن به نسبت سنتي باقي ماندهاند ولي اكنون اين دو جامعه كماكان در مسير خود طي طريق ميكنند، در حالي كه آن سه كشور به عصر حجر برگشتهاند بهطوري كه در آن زنان را به بردگي گرفته و خريد و فروش ميكنند.