رئال پلتيك
منصور بيطرف
نزديك به 150 سال پيش اصلي به اصول علوم سياسي جهان اضافه شد كه تقريبا از همان بدو ورود محور تحولات سياسي دنيا شد. «رئال پلتيك» كه ابداع يك نويسنده، روزنامهنگار و سياستمدار آلماني بود به سرعت توانست جاي خود را در ميان سياستگذاريهاي دولتمردان اروپايي باز كند و گوهر سياستمداران شود. منظور «لودويگ فون روخه» طراح «رئال پلتيك»، از بهكارگيري آن ارايه يك واقعنگري به سياستمداران و «مطالعه قدرتهايي بود كه دولتها را شكل ميدهند، نگه ميدارند و تغيير ميدهند». او معتقد بود كه «اين مطالعه مبنا و اساس تمام نگاههايي است كه منجر به فهم قانون قدرتي ميشود كه دنياي سياست را اداره ميكند درست مثل قانون جاذبه كه بر دنياي فيزيك فرمان ميراند.» اساس اين نگاه تحولاتي را نهتنها در خود آلمان بلكه در ديگر كشورهاي دنيا از جمله ايالات متحده به وجود آورد. بيسمارك توانست با استفاده و بهره از اين اصل اتحاد آلمان را با محوريت پروس تحقق ببخشد. در ايالات متحده، اين هنري كيسينجر بود كه ريچارد نيكسون را به اتخاذ اصل رئال پلتيك واداشت و رابطه با جمهوري خلق چين را تحقق بخشيد. شايد اگر اين رابطه برقرار نميشد نه چين راهبردش را عوض ميكرد و چين فعلي ميشد و
نه بناي سقوط اتحاد جماهير شوروي پيريزي ميشد. براساس همين اصل بود كه تا پيش از نيكسون كه شوروي يك دشمن ايدئولوژيك تلقي ميشد به عنوان يك واقعيت جغرافيايي در نظر گرفته شد و بر اين مبنا با آن برخورد شد. اصل «رئال پلتيك» خيلي از واقعيتهاي سياسي جهان را تغيير داد و ميتوان گفت نه فقط به روابط بينالملل در حوزه سياسي بلكه به روابط اقتصادي بين دولتها هم هويت داد. به نظر ميآيد كه با نزديك شدن به توافقات ايران و گروه 1+5 و مهمتر از آن شكسته شدن تابوي مذاكرات با امريكا دولتمردان سياسي و اقتصادي ايران به اصل رئال پلتيك بيشتر نياز دارند. زيرا به هر روي دولتهاي حاشيه خليج فارس و همسايگان ديگر ايران توانستهاند از مشكلات ايران در سياست خارجي - طي 35 سال گذشته - بهرههاي زيادي ببرند. كافي است نگاهي بيندازيم به مبادلات تجاري اين كشورها با ايران كه از صادرات مجدد كالا به ايران امتيازهاي زيادي را بردهاند. كافي است نگاهي بيندازيم به حساب سرمايه بانكهاي آنها كه در اين مدت چقدر انباشت داشتهاند و سود بردهاند و كافي است نگاهي بيندازيم به ارتقاي جايگاه آنها در مبادلات سياسي و اقتصادي جهان كه از كنار چالشهاي ايران به دست آوردهاند. اينكه آنها توانستهاند فرصتطلبي كنند يك مساله است و اينكه آيا شايستگي آن را با بودن ايران داشتهاند يك مساله ديگر. بنابراين هرگونه نزديك شدن رابطه ايران با كشورهاي مهم و قدرتمند جهان ميتواند جايگاه اقتصادي و سياسي آنها را نهتنها در منطقه بلكه در جهان خدشهدار سازد. پس چرا نبايد در اين مسير سنگاندازي كنند و حتي شيطنت. ديدن اين واقعيتهاي سياسي و پيدا كردن روابط قدرت و برخورد واقعگرايانه با اين روابط همان رئال پلتيكي است كه از دولتمردان انتظار آن ميرود. در واقع فرق است بين برخورد با كاهش قيمت نفت از زاويه رئال پلتيك با برخوردي كه فقط انگشت اتهام به سوي عربستان سعودي نشانه رفته باشد. عربستان سعودي همچنان كه بر اساس منافع ملي خود عمل ميكند و با افزايش توليد قيمت نفت را كاهش ميدهد، ايران هم بايد بتواند براساس منافع ملي خود عمل كند و سياستهاي مناسب خود را بريزد.
اصل رئال پلتيك واقعيتهاي پنهان را آشكار ميسازد و در اين ميان دولتمرداني توانستند در ايجاد قدرتهاي منطقهيي سود ببرند كه آن را بهكار گرفتند. زيرا ناديده گرفتن واقعيتهايي كه قدرتها و دولتها را شكل ميدهند و چشم بستن روي آنها، نميتواند «موجوديت» و «هستي»شان را انكار كند. ميتوان از كنار برخي از واقعيتهاي ناپسند گذشت اما نميتوان آنها را ناديده گرفت؛ ناديده گرفتن و انكار اين واقعيتها يعني برخورد با صخرههايي ميان راه؛ زيرا آنچه دايمي است منافع است نهدوست و دشمن.