• ۱۴۰۳ يکشنبه ۹ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3536 -
  • ۱۳۹۵ پنج شنبه ۶ خرداد

مرد تنهاي شهر

ولي خليلي دبير سرويس حادثه

جسد آويزان پيرمرد بر طناب و از روي پل عابر پياده از خودش مشهورتر شد و تنها آن لحظه از زندگي 63 ساله او بود كه در تاريخ ثبت شد؛ تصوير آن لحظه از زندگي‌اش هزار، هزار بار در شبكه‌هاي اجتماعي و رسانه‌ها دست به دست و منتشر شد بدون اينكه كسي به دنبال قبل و يا بعدي از زندگي او باشد. حتي به روايت شاهدان عيني در منطقه، كسي نديد يا نخواست ببيند كه او چگونه عصر روز شنبه به بالاي يكي از پر رفت آمد‌ترين پل‌هاي عابر پياده شهر رفت، طناب را حلقه كرد، بر پايه پل بست، حلقه طناب گره شده را بر گردن انداخت و در يك لحظه به پايين پريد ولي در عوض بسياري ديدند و ماندند تا ببينند و فيلم گرفتند و بازنشر دادند كه چگونه جسدش روي پل بين زمين و آسمان تاب مي‌خورد. مردي كه مرد تنهاي شهر شد و فريادش در هياهو و ترافيك پايتخت گم.
خوب است كمي آن لحظه را به عقب برگردانيم و به چيزهاي ديگري هم فكر كنيم شايد آن مرد تنها توجه مي‌خواست و واقعا از ته، ته دل قصد خودكشي نداشت همچون آقاي بديعي در فيلم طعم گيلاس عباس كيارستمي كه قبرش را در كنار درختي كنده بود و قصد داشت قرص‌هاي خوابش را بخورد و در گور خود بخوابد و حالا پيش از اجرايي كردن داستان پايان زندگي‌اش به دنبال كسي بود كه صبح روز بعد روي جسد او خاك بريزد و در نهايت وقتي كسي پيدا شد به او گفت صبح كه مي‌آيد پيش از ريختن خاك به او سنگ بزند، بدنش را تكان دهد و اگر همچنان زنده است او را نجات دهد.
در جيب پيرمرد آويزان از پل عابر، نامه كوتاهي جاي گرفته بود كه حس استيصال، اضطراب و غم و اندوه را مي‌توان به خوبي در آن ديد: «آدرس من مسافرخانه كسري ميدان شوش اول شوش‌شرقي بهمن ميرزايي كرمانشاهي چشم‌هايم آب سياه دارن هيچ جا را نمي‌بينم درد من همينه چون نمي‌بينم خودكشي كردم.» حالا 25 روز از خودكشي بهمن ميرزايي (11ارديبهشت) مي‌گذرد و باوجود اينكه او آدرسي سرراست از خود نيز درنامه پيش از خودكشي‌اش داده بود تا شايد بعد از مرگ جنازه‌اش آخر عاقبت به‌خير شود و با حضور خانواده و آشنايان دفن؛ ولي بازهم كسي از او خبر نگرفت تا جايي كه جواز دفنش نيز از سوي بازپرس پرونده صادر شده است و او رسما اعلام كرده كه هنوز خانواده مرد شناسايي نشده‌اند و كسي براي گرفتن جنازه‌اش مراجعه نكرده است.
وقتي به مسافرخانه كسري مي‌رويد و با صاحب آن صحبت مي‌كنيد بيشتر از قبل به تنهايي مرد پي مي‌بريد، صاحب مسافرخانه مي‌گويد كه بهمن ميرزايي با وجود داشتن خانواده و بستگان در تهران، كرج و كرمانشاه شش ماه بوده كه در آستانه نابينايي كامل به دليل بيماري آب‌سياه، تنها و در يكي از اتاق‌هاي كوچك مسافرخانه او زندگي مي‌كرده و مدت‌هاست كه كسي به او سر نزده است. ماجراي زندگي و مرگ اين مرد به قول ضرب‌المثلي در گويش لري داستان « آدم پركس، بي‌كس» است، كسي كه به اسم، افراد بسياري در اطراف خود دارد و دفتر تلفنش پر است از شماره ولي در عمل حتي كسي را ندارد كه زير تابوتش را بگيرد و برايش لا اله الا‌ الله بخواند و بر جنازه‌اش نماز بگذارد. بهمن ميرزايي كرمانشاهي يك روز پيش از خودكشي از صاحب مسافرخانه خداحافظي كرده و به او گفته بود كه قصد دارد به سفر برود، سفري كه شايد از آن بازنگردد...
سفري كه البته درنهايت براي بهمن بي بازگشت رقم خورد و روي پل عابر پياده جلوي چشم ده‌ها نفر تمام شد و روي شناسنامه‌اش مهر باطل شد خورد. خودكشي او گرچه پاياني تلخ بر تنهايي‌اش بود ولي درعين حال شايد تلنگري باشد به همه ما كه از كنار كساني همچون او به سادگي عبور مي‌كنيم. اتفاقي كه با دنبال كردن اخبار مي‌بينيم كه گاه و بي‌گاه تكرار مي‌شود. معاون سياسي و اجتماعي فرمانداري دزفول دو روز پيش خبر از خودكشي پيرزن 71 ساله‌اي در اين شهرستان داد و گفت: جسد حلق آويز او را كه تنها زندگي مي‌كرده است در خانه‌اش كشف كرده‌اند؛ سكانس تلخ پاياني زندگي اين آدم‌ها، شرح شعري است كه نيما يوشيج آن را اينگونه سروده است:
آي آد‌م‌ها كه بر ساحل نشسته شاد و خندانيد!
يك‌نفر در آب دارد مي‌سپارد جان.
يك نفر دارد كه دست و پاي دايم‌ مي‌زند
روي اين درياي تند و تيره و سنگين كه مي‌دانيد...

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون