نگاهي به «كشتن كفتر چاهي»
آخرالزمان نيچهاي با تئاتر خشونت
پيام رضايي
در « كشتن كفتر چاهي» دو نيروي اصلي ذهن را درگير ميكنند. يكي ساختار اجرايي و ابزار تكنيكي نمايش و ديگري خشونت جاري در لحظه لحظه اثر. رضا حداد پيشتر نيز نشان داده است كه با آنچه خود آن را « تئاتر آزمايشگاهي» مينامد دلبستگي دارد. چنان كه خودش ميگويد «اصل بنيادين در تئاتر آزمايشگاهي، كشف و يافتن راههاي جديد و ساختارشكنانه است. اينكه چطور ميتوانيم با عبور از قواعد دست و پاگير و كليشههاي تثبيت شده در مسير رسيدن به زبان تازه تئاتر حركت كنيم. در اين بين نور، اصوات و تصويرسازي سه ركن اصلي آزمايشگاه مورد علاقه من است.» مخاطب در «كشتن كفتر چاهي» نيز با تبلور همين مانيفست مواجه ميشود. او در صحنهآرايي و آنچه بر صحنه تئاتر ميبيند، در كنار قصهگويي بسيار كند، دل به ابزار صحنه نيز ميسپارد. آنچه بر صحنه آثار حداد ميتوان ديد، امري متداول در تئاتر ايران نيست. اين استفاده گسترده از تكنيك، صنعت و ابزار صحنه به دلايل متعدد- نظير سليقه، امكانات اجرايي و... - همچنان ظرفيتي است كه همگان امكان استفاده از آن را ندارند. با اين حال در «تئاتر آزمايشگاهي» كشتن كفتر چاهي چه چيز تشريح ميشود؟ پاسخ يك كلمه است: خشونت.
خشونت، نخستين معنايي است كه از دل اين آزمايشگاه به مخاطب عرضه ميشود و از دل همين خشونت است كه مساله بعدي سربر ميآورد. محمد چرمشير نمايشنامهنويسي است كه در اغلب متنهايش نشان داده گريز و گزيري از شاعرانگي ندارد. او فارغ از مضمون آثارش، نثر و نگاهي غنايي دارد كه دقيقا به همين دليل معمولا رگههايي از تكگوييهاي نسبتا بلند يا ساختار دراماتيكي غير خطي، در آنها تكرار ميشود. اما علاوه بر اين، يك ويژگي ديگر تكرار شونده نيز در نوشتنهاي چرمشير وجود دارد. او هيچگاه تجربهكردن را فرو نميگذارد. شايد از همين روست كه ستايشكنندگان دورهاي از كارهايش، آثار متاخرش را چندان دوست ندارند. اما چرمشير شاعر و تجربهگرا چگونه با خشونت مواجه شده است؟
«كشتن كفتر چاهي» از نظر مضموني نيچه را تداعي ميكند. ارادهاي كه جهان زيبا را جهان عاري از شر ميداند و براي چنين پاكسازي آرماني دست به خشونت ميزند، همان ارادهاي است كه درام را پيش ميبرد. فضاي سياه اثر كه در نورپردازي و انتخاب رنگها نيز بر آن تاكيده شده است، گويي آخرالزماني است كه به جبر، در تفكر و عمل، تنها همين گزينه را پيش پاي ساكنانش ميگذارد. جهان «كشتن كفتر چاهي» يادآور آخرالزمانهاي آثار هاليوودي است. بلعيده شده توسط صنعت، سرد، هراسناك و فرو رفته در سياهي دود كارخانههايي كه ديگر جلوي نور خورشيد را هم گرفتهاند. درست در همين نقطه است كه اراده به قدرت معنا مييابد. گويي ديگر انتخابي در كار نيست. كشتن و كشتهشدن بدل به يك ضرورت شده است. «امروز روز خوبيه براي مُردن، روزي براي كشتن». جالب اينجاست كه چنين لحظهاي عاري از احساسات است. اين وظيفه نهايي كه پاكسازي جهان از شر و نجات آنهايي است كه درد ميكشند، «عقلانيت ابزاري» را به ياد ميآورد. «كشتن كفتر چاهي» شرحي ناتوراليستي، ساديستيك و ياسآلود از جهان امروز است.
اگر چرمشير در نوشتن آن، همچنان زبان غنايي خود را دنبال كرده است، اما در مقابل رضا حداد در ميزانسن، پرداخت و صحنهآرايي تلاش كرده تا در آزمايشگاهي هولناك، نشان دهد كه غناي مستتر در متن، تنها و تنها نوعي زيباييشناسي است. نسبي بودن امر زيبا، همان ايدهاي است كه ما را مجاب ميكند در فكر كردن به آنچه در اين نمايش ديدهايم بايد به نيچه برگرديم. نه اينكه نيچه لزوما چنين ساحت ايجابي داشته باشد. بلكه به اين معنا كه او ترسيم اين وضعيت معنا زدوده، بيشك پدرخوانده است. با عبور از همين مسير است كه ميتوانيم ساختار شبه پست مدرن اثر را درك كنيم. وضعيتي تكهپاره، معنا زدوده، بيهيچ هسته مياني كه تنها در ترسيم يك وضعيت كلي است كه معنا مييابد. وضعيتي كه جهان با شتابي خودويرانگر به سمت آن پيش ميرود و چرمشير آن را نهيب ميدهد. وضعيتي ظاهرا اخلاق زدوده و از اين نظر براي بسياري دور. غافل از آنكه اين وضعيت، اخلاق آرامانگرايانه خود را دارد. اخلاقي كه از نوعي عقلانيت ابزاري ناشي ميشود.
چرمشير جهاني را تصوير ميكند كه آدمهايش هويتي ندارند. آنها روباتهايي هستند كه توسط نهادهاي انضباطي متعدد پرورش يافتهاند- البته چرمشير چندان به بُعد نميپردازد و به سنت همه روباتهاي آخرالزماني در نهايت تمرد كرده و اراده غريزي خود را كانون كنشهايشان قرار ميدهد. در شكلي نمادين «زن» به عنوان تجسم لطافت و مهر، خود عامل بيشترين خشونت و جنايت است. از سوي ديگر حداد نيز در روايت اجرايي خود تا حد ممكن از اين روند معنازدايي ميكند تا هر چه بيشتر به تجسم آن معناي نهايي حقيقت نزد نيچه باز گردد. يعني همان جمله معروف كه « حقيقت چيست جز سپاهي از استعارهها؟!». شخصيتها از نگاه ما گويي در جنوني سادومازوخيستي فرو رفتهاند. آنها شادمانه خشونت را به عيش مينشينند و ما را با اين پرسش تنها ميگذارند كه چگونه ميتوان چنين خشونتي را تاب آورد؟ غافل از اينكه همين جهان كنوني نمونههايي انكارناپذير از چنين خشونت و چنين تفكري را پيشنهاد ميدهد. پيشنهادي كه گاهي براي اهالي اين جهان نيز پرسشبرانگيز است اما پاسخي آني براي آن مييابند و از آن عبور ميكنند زيرا اين وضعيت هيچ پرسشي را برنميتابد. « اقرار ميكنم خوني كه ريخته شده به دليل شورِ جووني بود/ واقعا آدمي كه نه جلو داره، نه عقب، كجاست؟ ترسناكه.»
در نهايت « كشتن كفتر چاهي» محملي است كه گذار از خشونت كلامي و فكري به عملگرايي را نشان ميدهد. خشونتي كه از دل يك ضرورت زاده ميشود و آن هم از دل جهاني كه بيرحمانه و با سرعتي سرسامآور به دل صنعت، بياخلاقي، توحش، جنون و هيستري ميلغزد.
شايد در اينجا بيش از همه صداي آنتوان آرتو، نظريهپرداز «تئاتر خشونت»طنين داشته باشد. صداي هولناك او كه معتقد بود تئاتر يك روايت جادويي است كه زيبايي و وحشت را به هم ميآميزد تا مخاطب را با امر واقعي توصيفناپذير، با واقعيت شوك برانگيز مواجه كند.
از همين روست كه او از تئاتر بياني اجتناب ميكرد و اين سايه سنگين او بر سر تئاتر مدرن است. شايد بهتر باشد با بخشي از مانيفست اول آرتو تمام كنيم. آنجا كه او درباره فهمي كه از «خشونت» دارد سخن ميگويد: «خشونت مورد نظر من ربطي به ساديسم يا خونخواري به معناي رايجش ندارد، لااقل نه تماما. من به هيچوجه خشونتطلبي را توجيه نميكنم. كلمه خشونت را بايد در يك حوزه گسترده در نظر بگيريم، نه در معناي بيرحميهاي روزمره. خشونت پيش از هرچيز، نوعي هدايت مقتدرانه است، نوعي تن دادن به ضرورت و نه خشونت ناخودآگاه. منظور من از خشونت نوعي طمع به زندگي است. خوبي و خير آرزوي ماست و همين نتيجه يك تصميم به اجرا در آمده، اما اين شر است كه دوام پيدا ميكند. »