• ۱۴۰۳ جمعه ۱۴ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3588 -
  • ۱۳۹۵ دوشنبه ۱۱ مرداد

نيايد آن روز

مهرداد احمدي شيخاني

علاقه‌اي بي‌اندازه به كتاب «تاريخ بيهقي» دارم. نه فقط خواندنش را كه داشتنش هم. چند تصحيح مختلف از آن دارم و هربار به بهانه‌اي يكي را به دست مي‌گيرم و حيرت‌زده مي‌خوانمش. سر كلاس وقتي به دانشجويان، تصويرسازي درس مي‌دهم، تاريخ بيهقي براي‌شان مي‌خوانم.
وقتي يك نفر از من ‌مي‌پرسد «براي نويسنده شدن چه كنم؟» پاسخ مي‌دهم «تاريخ بيهقي بخوان». حتي در پاسخ سوال ديگري كه پرسيده بود «براي سرودن شعر، خواندن اشعار كدام شاعر را پيشنهاد مي‌كنيد؟» گفته بودم «مقدم بر ديوان هر شاعري، تاريخ بيهقي بخوان». به گمان من اين كتاب آينه‌اي است كه ابوالفضل بيهقي پيش روي ما نهاده و بي‌رحمانه ما را به خودمان نشان مي‌دهد و چرا كه نه؟ وقتي بيهقي با خود بي‌رحمانه سخن مي‌گويد، چرا با ما چنين نكند؟ اين جملات را از ابتداي «داستان بر‌دار كردن حسنك وزير» بخوانيد، «... از اين قوم كه من سخن خواهم راند، يك دو تن زنده‌اند، در گوشه‌‌اي افتاده و خواجه بوسهل زوزني چند سال است تا گذشته شده است و به پاسخ آنكه از وي رفت گرفتار. و ما را با آن كار نيست- هرچند مرا از وي بد آمد ـ به هيچ‌حال. چه، عمر من به شصت و پنج آمده، و بر اثر وي مي‌‌ببايد رفت و در تاريخي كه مي‌كنم، سخني نرانم كه آن به تعصبي و تربُّدي كشد و خوانندگان اين تصنيف گويند «شرم باد اين پير را»، بلكه آن گويم كه تا خوانندگان با من اندر اين موافقت كنند و طعني نزنند». به همين صراحت مي‌گويد از فلان‌كس بدم مي‌آيد اما چنان خواهم نوشت كه كسي بعدها در مورد من نگويد «شرم باد اين پير را».
بخش اصلي كتاب تاريخ بيهقي با عنوان «مقامات مسعودي» حكايت زندگي سلطان مسعود غزنوي است از كودكي تا آستانه كشته شدن به دست چند تن از غلامانش.
اينكه طي اين مدت چه گذشته، به قلم بيهقي بايد خواند و بارها هم بايد خواند. اما قصد من از همه اين ابراز ارادت‌ها در اين يادداشت، يكي از چندين و چند نكته كليدي است كه از خواندن تاريخ بيهقي دريافتم. بيهقي در كتاب خود بارها و بارها از شجاعت و جنگاوري سلطان مسعود مي‌گويد و اينكه يك‌تنه و به دست خود شير شكار مي‌كرده، در نبردها به صف دشمنان مي‌زده و پيروز بيرون مي‌آمده و سري نترس داشته، اما حكايت را كه پي مي‌گيريم، از اين سلطان شيرشكار جنگاور، به مرور و در آخر كار، مردي مي‌ماند كه از غزنين سوي هندوستان مي‌گريزد و در راه به دست غلامانش كشته مي‌شود. اما چه بر آن سلطان قدر قدرت ابتداي داستان مي‌آيد كه در پايان گريزان مي‌شود؟
با خواندن داستان، مي‌توان دلايل متعددي براي اين سرنوشت پيدا كرد، ولي به گمان من، مهم‌ترين دليل اين زوال، دو چيز است، اول «بي‌آبي» و دوم «خود همه‌چيز داني». سلطان مسعود در جواب تعرض اقوام بيابان نشين آسياي مركزي، به قصد جنگ و دفع خطر، لشكر به سوي آنها مي‌كشد. دوره اما دوره كم باران و بي‌آبي اين سرزمين هميشه تشنه است.
سلطان وقتي به ميدان جنگ مي‌رسد كه از تشنگي، رمقي براي سپاه و اسبان‌شان نمانده و در جنگ تار و مار مي‌شوند. اين ماجرا چند بار ديگر هم تكرار مي‌شود و سلطانِ خودراي «همه‌چيز دانِ مشورت ناپذير»، شكست بعد از شكست، مضمحل و گريزان، به دست غلامان كشته مي‌شود. بي‌آبي قصه هميشگي اين سرزمين است و واي به آن وقتي كه اين خشكسالي با راه‌حل‌هاي صاحبان همه‌چيزدان گره بخورد.
يادتان هست چند سال پيش، نه خيلي دور، همين چهار، پنج سال پيش يك نفر بود كه مي‌گفت اين كم باراني نتيجه توطئه غربي‌هاست كه كاري مي‌كنند تا ابرها قبل از رسيدن به كشورمان ببارند و وقتي به ايران مي‌رسند ديگر تواني براي باريدن ندارند؟ يادتان هست همان موقع براي حل مشكل كمبود باران، مخزن دو هواپيماي تك موتوره سمپاش را از آب پر كردند و روي گوشه‌اي از تهران آب پاشيدند؟ يادتان نرفته كه؟ سلطان مسعود هم كه باشي و خزانه محمودي را به ارث برده باشي، با راه‌حل‌هايي اينچنيني براي حل مشكل خشكسالي، كارت به هندوستان مي‌كشد.
چند روز پيش وزير نيروي كشورمان گفته بود «تمدن و بقاي ايراني به دليل شرايط آبي در معرض تهديد است». تاريخ بيهقي مي‌گويد اين تهديد مال امروز و ديروز نيست. قرن پنجم هم همين بوده، قبل‌ترش هم. حداقل اين دعاي كورش كه مي‌گويد « خدايا كشورم را از سه بلاي دشمن، خشكسالي و دروغ محفوظ بدار»، معلوم مي‌كند داستان خشكسالي و بي‌آبي داستاني بسيار قديمي است. اما اگر با وجود اين داستان قديمي، تمدن ايراني باقي مانده، شايد براي اين است كه توانسته‌ايم راه را بر آن دو ديگر، يعني دشمنان اين خاك و آناني كه با دروغ سعي در فريب مردم با آبپاش‌هاي تك‌موتوره داشته‌اند ببنديم.
به هوش باشيم كه تشنگي، سلطان مسعود شيرشكار را هم به مردي ترسيده و پا به فرار تبديل مي‌كند. آبي در كاسه‌مان نمانده و در منطقه‌اي هستيم كه تشنگي داستان طولاني آن است. مي‌گويند آنچه در سوريه مي‌گذرد از روزي شروع شد كه بحران بي‌آبي سبب مهاجرت مردم سرگشته شرق سوريه، به حاشيه شهرهاي غربي اين كشور شد. اگر به فكر چاره نباشيم مهاجرت تشنگان كشورمان هم آغاز خواهد شد. نيايد آن روز.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون