كتابخانه
كتابهايي كه براي معرفي در اين شماره انتخاب شده گزيدهاي از آثاري است كه توسط انتشارات
« مهرگان خرد» در اردبيهشت ماه سال جاري منتشر شده است.
ليوتار و ناانسان
استوارت سيم
ترجمه محسن محمودي
ليوتار در مقدمه كتاب ناانسان مشكل اصلي خود با « ناانسانيت» را چنين صورتبندي كرد: «چه ميشود... اگر انسانها در فرآيند ناانسان شدن قرار گرفته يا بدان نزديك باشند؟ (اين بخش اول است) و (بخش دوم) اگر ناانسان در آنچه «مربوط» و منحصر به نوع انسان است سكني گزيند، آنوقت چه ميشود؟» مساله نخست با «پيشرفت» يعني با «سرمايهداري پيشرفته، با ميل بهظاهر بيپايان آن براي گسترش و ابتكار فناورانه ربط دارد. » مساله دوم «راز» كاملا انساني و نامتناهياي «كه روح آدم زندانياش است» را شكل ميدهد.
مشكل ليوتار با پيشرفت، بر سر تاكيد آن بر كارايي است، يعني واقعا زماني را صرف خود انسان و امورات انساني نميكند. بلكه آنچه خاص انسان است را ميبلعد و چون كارآمدي مطلق هرگز به دست نميآيد، پيشرفت درخواستي بيپايان است كه مستمرا امكان انديشيدن بر آنچه اتفاق ميافتد را كاهش ميدهد: «سريع رفتن همانا سريع فراموش كردن است.» وقتي زماني براي انديشيدن نباشد آدم فراموش ميكند كه ناانسانيت، بهاي پيشرفت است: «نظام تا حدي ميتواند آنچه از آن فرار ميكند را از اذهان پاك كند.» در بنيان هردوي اين مشكلات، ليوتار ردپاي فناوريهاي جديد را ميبيند، بهخصوص فناوريهاي مربوط به رايانهها و هوش مصنوعي و فناوريهاي در خدمت سرمايهداري پيشرفته. موضع ليوتار آن است كه نوع بشر در عوض توجه به ذهن، مشغول پروژههايي است كه آنچه را انسان از آن ريشه گرفته كنار ميگذارد. يقينا منظور ليوتار آن نيست كه رشد و پيشرفت هوش مصنوعي كه از مقتضيات نياز به چيزي شبيه هوش انساني است، نابودي زمين در 5/4 ميليارد سال ديگر را متوقف خواهد كرد. چنين ادعايي نهتنها بخشي از گفتمان پژوهشگران هوش مصنوعي است بلكه چنين اصل حاكمهاي ممكن است سبب شكلگيري كلان روايتِ رشدِ هوش مصنوعي شود و ليوتار به كلان روايت -حتي كلان روايت ساخته خودش- مشكوك است؛ بنابراين دراينجا بايد سخن ليوتار را كنايي و ناظر به شتاب فناوريهاي جديدي دانست كه بهخوديخود بخشي از پيشرفت هستند. به نظر او پيشرفت فناورانه بر انسانيت حاكم است (بهجاي آنكه انسانيت، محاط بر فناوري باشد). پس فناوري است كه انسان را ميسازد و نه برعكس. وقتي ليوتار به اين ميرسد كه چه چيز مناسب نوع بشر است بيترديد ميگويد انديشيدن يا انديشه، ازجمله تصميمگيري. سيم، استدلال ليوتار را اينگونه خلاصه ميكند: «ترس از اينكه رايانهها برنامهريزي شوند تا بر نوع بشر حكومت كنند، آنهم با اين هدف كه پس از مرگِ حرارتي خورشيد، حيات ادامه يابد؛ اما اين ديگر زندگي انساني نخواهد بود. » حال آنكه اينجا و اكنون خيلي مهمتر است. در بسياري از موارد، كليد هجمه به فناوري اين واقعيت است كه نوع بشر به خاطر وابستگي به اين فناوريها آسيبپذير شده است. با گسترش نظام فناوري-علمي، دانش موجود در روايتهاي فرهنگي به طور روزافزوني، توسط دادههايي كه در شبكه ارتباطات جهاني ميچرخند، قلعوقمع ميشوند. ليوتار پيشرفت نظام فناوري علمي را شكلي از عقلانيت ابزاري ميداند كه به طور فزايندهاي، پيشامد رخدادهاي زمانمند را به صور انگيزشي به لحاظ اقتصادي حساب و كنترلشده تقليل ميدهد. وقتي نوبت به تعريف مفهوم ناانسان ميرسد، ليوتار ميگويد نوع بشر نهتنها از راه زبان، اجتماعي شد بلكه جوهر زبان را نميتوان از فناوري نوشتار، به عنوان ثبتي مكانمند، جدا كرد.
لكان و پسافمينيسم
اليزابت رايت
ترجمه محمود مقدس
ژاك لكان، انديشمند معاصر فرانسوي از جمله مهمترين متفكران قرن بيستم به شمار ميرود كه توانسته با مفهومپردازيهاي بديعش بر غناي دانش روانكاوي بيفزايد. او كه ادامهدهنده سنت فرويدي روانكاوي است و خود را كسي ميداند كه «فرويد خوانده است» هيچگاه در اين چارچوب محدود نمانده و توانسته افق گستردهتري پيش روي روانكاوي معاصر بگسترد. مفاهيمي چون مراحل سهگانه زندگي انسان، فالوس، جنسيابي، ژوييسانس و... از جمله ايدههايي است كه سبب شده گستره كاربرد نظريات وي از روانكاوي فراتر رفته و وارد حوزههايي چون فلسفه، معماري، ادبيات و سينما شود. به تعبير لويي آلتوسر، قدرت ادعاي لكان و اصالت منحصر به فرد او در روانكاوي در اين بود كه در حوزه كاري خود يعني روانكاوي و زبانشناسي نظريهپردازي ميكرد و توانست يك سيستم كلي از مفاهيم نظري بسازد كه قادر به ايجاد مجموعهاي از حقايق در حوزه تحليلي باشد.
آنچه تحولي مهم در نظريه روانكاوي لكان محسوب ميشود، توجهي است كه او به نقش مادر در اين فرآيند دارد. فرويد در نظريات خود بر نقش مهم پدر (با همه ويژگيهاي سلطهگرانهاش) تاكيد دارد اما لكان معتقد است ميل انسان در نسبت با ميل مادر تعريف ميشود و جايگاه خود را پيدا كند. همين جا است كه نظريات لكان براي فمينيستها اهميت دوچندان پيدا ميكند. كتاب لكان و پسافمينيسم از همين منظر به بررسي آراي اين انديشمند اثرگذار ميپردازد و ميكوشد با قرار دادن آثار او در بستري پسافمينيستي ديدگاههاي مهم وي را شرح دهد. كتاب در واقع تضاربي از آراي فمينيستها در مورد نظريات جنجال برانگيز لكان پيرامون سكسواليته و جنسيت است. لكان مردانگي و زنانگي را نه ويژگيهاي بيولوژيكي كه ساختارهاي قابل دستيابي براي هر دو جنس از طريق مفهوم ژوييسانس ميداند. هم از اين رو است كه او ادعا ميكند «زن وجود ندارد» يا «چيزي به نام رابطه جنسي نداريم». ناگفته پيدا است كه طرح اين مباحث چه غوغايي در ميان فمينيستها برانگيخت. در مجموع، بايد گفت كتاب قصد دارد بدفهميهاي صورت گرفته از نظريات لكان به خصوص نظريه جنسيابي وي يعني خاستگاه و گسترش تفاوت جنسي درون قلمرو زبان را واكاوي كند و تصوير دقيقتري از اين پرنفوذترين روانكاو پسافرويدي به دست دهد.
ادوارد سعيد و نگارش تاريخ
شلي واليا
ترجمه محمود مقدس
سعيد كه بسيار تحتتاثير آرا و انديشههاي ميشل فوكو بود، با كاربست نظريه گفتماني وي، كوشيد از تقابل شرق و غرب شالودهشكني كند و نقش دانش غربي را در كمك به فرآيند استعمار شرق افشا كند، دانشي كه او آن را گفتمان شرقشناسي ميناميد. سعيد شرقشناسي را نوعي طرز فكر ميدانست كه برمبناي يك تمايز هستيشناختي و معرفتشناختي بين غرب و شرق قرار دارد و در اين ميان، بسياري از شاعران، نويسندگان، سياحان، فيلسوفان و نظريهپردازان غربي، خواسته و ناخواسته، به شكلگيري اين دانش ياري رساندهاند. آنچه سعيد در آثار اين انديشمندان، قابل توجه يافت تصويري بود كه آنها از شرق ارايه ميكردند كه اين خود به توجيه و مشروعيتبخشي حضور استعمار در سرزمينهاي تحت سلطه ياري رساند؛ شرق عقبمانده، پست، وحشي و بيتمدن كه بايد آن را توسط غرب متمدن وارد چرخه تمدن كرد. در واقع قدرت و دانش غربي دست در دست هم گفتماني براي غارت همه سنتها و ارزشهاي شرق تشكيل داده و از اين راه به بيهويتي اين جوامع دامن زدهاند.
آنچه آراي ادوارد سعيد را براي ما تاملبرانگيز ميسازد و موضوعيت ميبخشد وجود همين دغدغه هويت در برههاي از تاريخ ايران و پاسخهاي ارايه شده توسط روشنفكران هويتگراي ايراني بدان است. تحولات سياسي و اجتماعي صورت گرفته در دهههاي سي و چهل خورشيدي در كنار نفوذ ايدهها و انديشههاي متاثر از جريانهاي فكري روز دنيا بذر ايده بازگشت به خويشتن و رجوع به ارزشهاي بومي و «اصيل» را آرامآرام در ذهن روشنفكران ايراني بارور كرد. آلاحمد، شريعتي، شايگان و نراقي از جمله اين روشنفكران بودند كه پاسخهاي خود را به مساله هويت دادند. مشكل اما از آنجا شروع شد كه آنچه در ميان اين روشنفكران رواج يافت يك شرقشناسي «وارونه» با همه تبعات ويرانگرش بود، تبعاتي كه هنوز جامعه ايراني با آن دستوپنجه نرم ميكند. اين كتاب با قرار دادن سعيد در يك بافتار پستمدرن و تاكيد بر تاثيرپذيري او از فوكو و گرامشي، ميكوشد آراي او در خصوص همدستي قدرت و دانش غربي را مورد توجه قرار دهد و شرحي راهگشا از توجه او به انگيزههاي سياسي پنهان در آثار هنري و ادبي غرب در نگارش تاريخي جعلي براي توجيه استعمار شرق ارايه كند. شلي واليا نگاه سعيد به تاريخنگاري غربي را كه به زعم او، همواره آميخته با مقتضيات سياسي و ايدئولوژيك با هدف دستيابي به اغراض استعماري بوده مورد توجه قرار ميدهد. به باور نويسنده كتاب، رسالت فكري سعيد در واقع شالودهشكني «از قرائتهاي رسمي تاريخ و حقيقت با ايجاد آگاهي درباره تاريخهاي پنهاني بود كه مبتني بر حقايق سركوب شده بودند.»