نظري به رمان جديد گلي ترقي
حكايت رسيدن نادر به شادي
ميلاد كاميابيان
رمان اتفاق، چنانكه از نامش برميآيد، داستان اتفاقهايي است كه يكييكي و پيدرپي بر شادي و نادر، جفت دوقلوي قصه، عارض ميشوند. اين خواهر و برادر در سال ۱۳۲۲ به دنيا آمدهاند، در شمال ايران، و متعلقند به طبقه متوسط شهرنشين: پدر زمينشناس است و مادر اهل هنر و فرهنگ. خواننده آشنا با آثار ترقي از همين اشارات درمييابد كه زمان و مكان رخدادهاي داستان و طبقه اجتماعي قهرمانان، همه، همان است كه معمول نوشتههاي خانم نويسنده بوده و هست. باري، اين خواهر و برادر جان در يك قالب، از اتفاق در ابتداي جواني جدا ميشوند و سالها، از اتفاق، دور از هم در دو سوي زمين زندگي ميكنند. شادي ميماند ايران و نادر ميرود خارج. خواهر ناظر مرگ نامنتظر پدر وبيماري مادر است و نادر بيخبر؛ شادي استخوان تركاندن تهران، اعتراضهاي مردمي، سرنگوني شاه، روزهاي پرآشوب پس از انقلاب و ايام پرمخاطره جنگ را پشت سر ميگذارد، در حالي كه برادر فلسفه ميخواند، زندگي روستايي امريكايي را در حوالي ديموين آيووا و زندگي شهري ينگهدنيا را در نيويورك تجربه ميكند و بعد از سياحت پرو و بوليوي و چند كشور ديگر، سر آخر برميگردد ايران، پيش خواهر، خانه اول. در اين فاصله سيوچندساله، هر كدام يك ازدواج ناموفق هم داشتهاند (يكي با دكتر «پوشكين» و آنيكي با شيلا)، اما خاتمه اثر رسيدن جفت جدامانده است و آرام گرفتن ارواح درگذشتگان.
انتخاب يك جفت شخصيت اصلي (به جاي يكي) تمهيد هوشمندانه داستاننويس بوده. معمول است كه در رمان شخصيتي در مركز توجه روايت قرار بگيرد كه -چه به سبب خاستگاه اجتماعياش، چه در نتيجه قابليتهاي فردياش و چه به علت نوع مناسباتش با جهان پيرامون- قابليت نمايان كردن امر كلي را در اثر داشته باشد. اين شخصيت نمونهيي يا سنخنما در اتفاق شقاق يافته و به دو شخصيت نادر و شادي تقسيم شده. نويسنده يك جفت را برگزيده - دختر و پسري را كه در وضعيتي يكسان پا به هستي ميگذارند- آنوقت، هريك را در شرايطي ويژه قرار داده تا نشان بدهد سر هر كدام چه ميآيد و چرا. در نتيجه، او توانسته هم حديث آن دسته از اعضاي طبقه متوسط پيشگفته را كه در ايران ماندند بگويد، هم قصه آنها را كه از كشور خارج شدند پيش ببرد. سرگشتگيهاي آفاقي و انفسي نادر در غربت نمونهيي از آلام ايرانيان سرگردان در اطراف و اكناف جهان است و مصايبي كه شادي يكهوتنها در وطن خود ميبيند خلاصه رنجي كه همه ايرانيها طي چند دهه متلاطم متحمل شدند. دوقلوها در واقع، واسطه رويتپذيرشدن زيست دوپاره انسان ايراني در اين سالهاي اخيرند، و ايران و جهان (و مناسباتشان با يكديگر) نيز همان دو خط گاه موازي و گاه متقاطعند كه داستانشان از طريق روايت شدن داستان زندگي اين دوقلوها روايت ميشود. ترقي باز هم روايتي از دو دنيا به دست داده، دنياهايي دوقلو كه تصادف محض از هم دورشان كرده و دورشان نگاه داشته؛ اما، اگر در مجموعه «دو دنيا» سرانجام جهان گذشته و جهان حال راوي به يگانگي ميرسند، «اتفاق» حديث روزگار وصل نادر و شادي است.
راه وصال اين خواهر و برادر از همان محله مالوف و كوچه قديم ميگذرد و نخست به خانه پدري ميرسد. سپس براي تكميل اين سير حلقهوار، شادي و نادر را در شمال، در خانهيي ويلايي (بديل خانهيي كه در آن متولد شدند)، مييابيم و آخر سر (مثل روزهاي دور كودكي) درازكشيده كنار هم، كناردريا. به اين طريق، مبدأ و مقصد بر هم منطبق ميشوند. روزگار وصل مساوي ميشود با رجعت به اصل. نادر و شادي تنها دوقلوي اثر نيستند؛ «آغاز» و «پايان» نيز همين وضع را دارند: مبدا قل دوم مقصد است و بالعكس. از شمال ميآغازيم و به شمال ختم ميكنيم. ايرانياني كه بالاتر بحثشان بود، هر دو دسته، فرجامي مشترك دارند، چه در عمل و چه در عالم خيال: بازگشت به «شمال» (تجسد بهشت مثالين ايراني) و آرام گرفتن در حاشيه خزر (اين رحم مولد فانتزيهاي ملي). بر اين مبناست كه در صحنه ماقبلپاياني رمان، صحنهيي «مهرجوييوار»، كباب و دوغ و مخده و چمن و ياران موافق همه جمعند.
يكي شدن سرآغاز و نقطه اختتام اثر در كناره خزر نتيجهيي ضمني دارد: آنچه در فاصله ميان اين دو نقطه روي داده كف روي آب است، گذراست. دوقلوها ميمانند و شخصيتهاي فرعي، دور يا نزديك ميآيند و ميروند. چنين است وضع پوشكين و نيز شيلا، يعني دوقلوي ديگر داستان. رسم متداولي است كه دوقلوها شكل هم لباس بپوشند و اشياي همساني به كار برند. نادر و شادي گويي بر اين سياق، هر كدام همسري مشابه اختيار ميكنند، با اين وجهشبه كه نه شوهر شادي مناسب حال اوست و نه زن نادر درخور وضعيتش. شيلا و پوشكين را به اعتبار نقش كمابيش يكساني كه در زندگي اين خواهر و برادر ايفا ميكنند، ميتوان دوقلوي بديل اثر دانست. اين دو علاوه بر اين، هريك بهتنهايي بديل جفت خودند: هرچه شادي خوشخوست، پوشكين بدبين است؛ هرچه نادر فكور است، شيلا عامي است. شكست زندگي مشترك هر دو در واقع نشاني از شكست خوردن انديشه مكمل بودن اضداد است. در اتفاق مآلا قطبهاي همسان يكديگر را جذب و تكميل ميكنند.
ناممكن بودن كنار آمدن با قطب مخالف دلالتي تلويحي دارد: عشق را درون چارديواري خانهات بجو. آنها كه از بيرون خانوادهات (آن هم خانواده هستهيي، نه قبيلهيي پرتعداد) به تو اظهار عشق ميكنند، حتي اگر در اين ادعايشان صادق باشند، مانع حيات انساني تو خواهند شد، چه به سبب پارانوييد بودن و چه به علت طبعروستاييشان. البته، عشق به انسانهايي بيرون از نظام تنگ خانواده هستهيي هم ممكن است، اما تنها در قالب كلفت (بيبي) يا راننده (علي يكدست) يا منشي فداكار (فريبا) يا رفيق بيكلك (ديويد) . در نتيجه براي نادر و شادي تنها شادي و نادر ميمانند، و نيز «شمال». بر اين اساس اتفاق رمان تلخي است گرچه فرجامي خوش دارد.