چرا در ايران تحزب نهادينه نميشود؟
قدرت مشروع و سياست حلال زاده
عظيم محمودآبادي
1- «دو ايراني هرگز نميتوانند همكاري كنند، حتي اگر اين همكاري براي گرفتن پول از شخص سومي باشد.»
(british consoul in Isfahan, 15 april 1945, f. o. 371 / Persia 1945 / 34- 45476)
2- «مملكت ما افرادش رشد براي تشكيل حزب سياسي ندارد و به محض اينكه حزب تشكيل شد همه متوقع واگذاري شغل و مقام به آنها هستند و چون محال است بتوانيم موجبات ارضاي خاطر همه را فراهم نماييم مخالفت شروع ميشود و آن وقت است كه حزب هر قدر قوي باشد متلاشي ميگردد.» (محمد مصدق، چگونه جبهه ملي شكل گرفت، خواندنيها، شماره 59، 17 بهمن 1334)
3- «در مجالس ما به خصوص در مجلس چهارده و پانزده كه من به چشم خود مشاهده ميكردم، مثل اين ديده ميشد كه بعضي تصور ميكردند عضو مقننه بودن يعني با مجريه مخالفت كردن، وكيل يعني دشمن وزير، مجلس يعني محل حمله و توهين به دولت... واقعا صحيح گفتهاند كه ايران كشور منفردين است، در اين كشور هر فرد براي خودش سلطاني است و... علت ظهور صدها حزب نارس كوچك و به وجود نيامدن يكي دو حزب حسابي ملي همين روح تفرد و تشخص بيلزوم است.» (صادق رضازاده شفق، خاطرات مجلس و دموكراسي چيست؟، كيهان، 1344، ص 3-4)
حتي اگر ايران، «كشور منفردين» هم باشد بيترديد تنها مانع نهادينه شدن تحزب يا به قول رضازاده شفق «به وجود آمدن يكي دو حزب حسابي» نيست. هرچند روحيه تفرد و به بيان دقيقتر خودخواهيهاي حقيرانه در اضمحلال احزاب نقش تعيينكنندهيي دارد اما علت تامه اين نقيصه نيست. بلكه شايد پيش و بيش از روحيه تفرد اين مذموم بودن قدرت در فرهنگ سياسي ما از ديرباز تا به امروز باشد كه در اين مساله تاثير تعيينكنندهيي داشته است؛ وقتي اصل قدرت مورد مذمت قرار داشته باشد به طبيعي است كه تلاش براي تصاحب آن نيز حتما كاري غيراخلاقي و حتي در مواردي غيرعقلاني به شمار آيد. اينكه قدرت نزد ما ايرانيان در طول تاريخ مذموم بوده است تا حدي ناشي از برخي آموزههاي عرفاني در فرهنگ ما است كه البته در زبان و بيان عرفا و شعراي بزرگ مان نيز حضوري جدي و پررنگ دارد. از منع و نهي مشاهيري نظير غزالي در خصوص نزديك شدن به قدرت و حاكمان كه بگذريم حتي در ديوان حافظ مشهورترين و محبوبترين شاعر شش قرن گذشته مان كه از قضا با برخي حاكمان و صاحب منصبان نظير شاه ابواسحاق اينجو و شاه شجاع نشست و برخاست داشته ميخوانيم؛ «شكوه تاج سلطاني كه بيم جان در آن درج است / كلاهي دلكش است اما به ترك سر نميارزد». آري حافظ اذعان ميكند كه قدرت، نيروي جاذبه بالايي دارد اما بسان بسياري از بزرگان فرهنگي و ديني ما – اگر نگوييم همه آنها- اين مساله را به عنوان امري مذموم و نكوهيده ميشناسد و تاكيد ميكند اين جذابيت به از دست دادن «سر» نميارزد. مذمت قدرت در فرهنگ ما به قدري غليظ و شديد است كه حتي يكي از بزرگترين سياستمداراني كه امروز نامش به نيكي در تاريخ ميدرخشد در زمان حياتش از منفورترين صاحب منصبان حكومتي نزد اغلب توده مردم به شمار ميرفت و بعد از آنكه در حمام فين به قتل رسيد يكباره ارج و قرب والايي پيدا كرد؛ «امير كبير چون نيرومندترين فرد كشور بود، تا وقتي كه در قدرت قرار داشت مخالفت سنتي جامعه ايراني با حكومت متوجه او بود اگرچه باز بنا به سنت جامعه ايراني، هنگامي كه او را با خيانت سرنگون و نابود كردند محبوبيت يافت و حتي تبديل به بت شد. » (همايون كاتوزيان، ايرانيان، نشر مركز، چاپ دوم، 1392، 2 ص 172)
حتي با وقوع انقلاب اسلامي و مشروعيت يافتن قدرت در جامعه شيعي اين نگاه مذموم به سياست از بين نرفت و همچنان تلاش براي كسب قدرت در سطوح مختلف - از نمايندگي مجلس گرفته تا رياستجمهوري - با لايههايي از اظهارات توجيهكننده اين تلاش همراه بوده و هست. گويي در جامعه ما نفس پرداختن به رقابتهاي سياسي شايسته مذمت و تحقير است كه عدهيي خود را براي ورود به آن مجبور به اظهار توجيه و تبيين ميدانند. چنانچه هنوز ما سياستمداري را نميشناسيم كه خود را به عنوان فردي علاقهمند براي رسيدن به فلان منصب معرفي و در اين راستا به بيان شايستگيها و مهمتر از آن برنامههاي خود براي ترغيب آحاد جامعه در جهت اعتماد و راي دادن به او بسنده كند. به همين دليل است كه ميبينيم در هر انتخاباتي - چه مجلس شوراي اسلامي و چه رياستجمهوري- افرادي كه براي كانديداتوري ثبت نام ميكنند مجموعهيي از كلمات و عبارات را به استخدام ميگيرند تا انگيزه خود را براي شركت در رقابتي سياسي، عمل به وظيفه شرعي يا در بهترين حالت «خدمت به ملت» معرفي كنند. استقرار حكومت مردمسالاري ديني و به تبع آن مشروعيت يافتن قدرت بعد از گذشت نزديك به چهار دهه هنوز نتوانسته در وجود اين نگاه مذمتآميز به قدرت تغييري ايجاد كند تا جايي كه ميبينيم در هر انتخاباتي تعداد كساني كه احساس وظيفه ميكنند براي كانديداتوري بالاتر ميرود.
چنانچه در انتخابات رياستجمهوري پيشين به اندازهيي صف كساني كه براي كانديداتوري احساس وظيفه كرده بودند طولاني شد كه حتي وب سايت «رجانيوز» در تاريخ 25 ارديبهشت سال 92 طي انتشار مطلبي با استناد به اظهارات آيتالله قرهي (روحالله قرهي از اساتيد حوزه) و به نقل از آيتالله بهاءالديني نوشت: «اگر احساس تكليف كردي؛ كانديدا نشو!» البته اين توصيهها و انذارها و حتي مستند كردن آنها به بيانات مقامات روحاني هم نتوانست چندان موثر واقع شود و كانديداهاي انتخابات يازدهمين دوره رياستجمهوري نتوانستند از «احساس وظيفه» خود دست بكشند تا اينكه در نهايت شوراي نگهبان تكليف آنها و تراكم «احساس وظيفه» تجلي يافته را روشن كرد و قلم عدم احراز صلاحيت بر نام اكثريت قريب به اتفاق – به جز هشت نفر- كساني كشيد كه بعضا حتي سابقه وزارت را نيز در سوابق خود داشتند و به لحاظ سياسي نيز متعلق به اردوگاهي بودند كه با هيچ چسبي وصلههايي نظير نداشتن اعتقاد عملي به فلان اصل قانون اساسي به آنها نميچسبيد.
برخوردار بودن از انگيزه و اشتهاي كسب قدرت و شهرت سياسي در دنياي امروز به هيچوجه امر مذموم و ناپسندي نيست و اگر بر روال خود با استانداردهاي شناخته شده و به صورت روشن و شفاف انجام شود ميتواند بركات زيادي را براي كشور و جامعه به ارمغان آورد. اما اينكه افراد در رقابتهاي سياسي از هيچ كاري فروگذار نكنند و در برخورد با رقيب انتخاباتي خود بعضا به غيراخلاقيترين روشهاي ممكن متوسل شوند و بعد هم منت همه اين كارها را بر سر «ملت» بگذارند يا در راستاي انجام وظايف و تكاليف شرعي تعريف كنند، كمترين نتيجهاش ترويج رياكاري و دو رويي در عرصهيي است كه شفافيت مهمترين شرط سلامت آن است.
البته همانطور كه اشاره شد علت ريشهيي و اساسي اين مساله بيش از آنكه به اكتيويستها و فعالان سياسي ما مربوط باشد به فرهنگ سياسي جامعه مان و همان مساله مذموم بودن قدرت در آن بر ميگردد. روحيه تفرد و عوامل ديگري از اين دست حتي بر فرض اثبات تاثير آن در موانع نهادينه شدن تحزب بيترديد نخستين و ريشهييترين عامل آن نيست.
بنابراين اگر وجود احزاب را لازمه دموكراسي و مردمسالاري و نهادينه شدن تحزب و استقرار رقابتهاي انتخاباتي را بر پايه نظام حزبي سد راه پيشرفت پوپوليسم ميدانيم، قبل از هر چيز بايد دست از نكوهش قدرت و به تبع آن كساني كه براي به دست آوردن آن فعاليت ميكنند، برداريم و «سياست» را مولودي داراي پدر و مادر بدانيم.