حوالي بهارستان، نزديكيهاي وين
زير نظر : ساسان آقايي
نويسنده: نيوشا مزيدآبادي
طرح: جمال رحمتي
همهچيز از زيرزمين خانه پدري آغاز شد. حوالي سال 1300 كشور در آستانه رخدادي تازه در ساحت سياسي، اجتماعي و فرهنگياش بود، در اين ميان هنر هم ميرفت تا انگارههاي تازهيي را با شروع دنياي مدرن تجربه كند. موسيقي نيز بيشك از جريان به دوران افتاده ايران نو مستثني نبود. نواي ساز موسيقيدانان قاجار پيش چشم مردم رنگ رخ باخته و موسيقي اروپايي آرام آرام به واسطه فعاليتهاي اشخاصي چون غلامحسين مين باشيان، كلنل وزيري و بازگشايي هنرستان موسيقي در سال 1313 به لايههاي مختلف اين هنر ايراني راه يافته بود. سازهاي غربي چونان مشتهايي گره كرده رفته رفته وارد فضاي موسيقايي كشور ميشدند تا انقلابي تازه را رقم زنند؛ انقلابي موسيقيايي كه شايد تمثيل سياسي آن چيزي نبود جز برانداختن قاجار و روي كار آمدن سردار سپه و سلسلهيي نو. تازه دو دهه از انقلاب مشروطهاي ميگذشت كه موسيقي در جانش طنين چنگ ميانداخت و ترنم ساز با نواي پرشور انقلابيون آغاز دوباره داشت. انقلاب مشروطه دل همه را لبريز از اميد ميكرد؛ اهل مملكت از كوچك و بزرگ و شهرنشين و روستايي همه با ايمان به اينكه ظلم و استبداد ريشه كن شده، چه خوابهاي شيريني كه نميديدند، خوابهايي كه ساز در آنها نقش پررنگي داشت. ويولن كه به تازگي وارد ايران شده، فضاي موسيقايي كشور را تحت تاثير قرار ميداد و همه در شش و بش به كارگيري اين ساز در اركستراسيون ايراني بودند و هيچ موسيقيدان را نمييافتيد كه ويولن را ناديده بگيرد. پيدا نبود علاقه به اين ساز برآمده از غرب، از كجا و به واسطه كدامين صدا در حافظه موسيقايياش نقش بسته اما روزها همدم خلوت و تنهايياش، نواي ويولن بود، البته دور از چشم پدر. رقص عجيب آرشه روي سيمهاي ساز- با كم شباهت به صداي كمانچه ايراني- روح ناآرام او را آرام ميكرد و در خلوت با نواي موسيقي جان و دلش انس ميگرفت اما يك روز كه «رضا روحاني» در خانه پنهاني از چشم پدر و عقايد سنتي و مذهبياش مشغول تمرين بود از اتاق پشتي صداي داد و بيدادي بلند شد كه با شدت و حدت هرچه تمامتر او را مورد عتاب و خطاب قرار ميداد؛ شبيه يك خط پايان بود كه رضا را از پرداختن به اين هنر منع ميكرد. پدر شكستن ساز را آسانترين راه يافت تا او را از فضايي كه ميپنداشت بيفايده است، دور كند و پسر جمع كردن تكههاي شكسته ساز و چسباندن دوباره آنها را با خميري از گچ، بهترين راه براي ادامه مسير هنرياش ديد. پس به زيرزمين خانه قديمي بازگشت كه تنها مأمن امن او براي همراه شدن با ساز شكستهاش شد. همان زيرزمين قديمي، خلوت آشنا، پستويي نهان با بوي تند سيگار و نگاههاي سنگين خواهرش كه پنهاني از چشم پدر و مادر سيگار ميكشيد و او ناچار بود برخلاف ميل باطني، آن را تحمل كند. گويي انگيزه دواندن آرشه روي سيمهاي ويولن از هر دغدغه و چالشي برايش قويتر بود. صداي ساز ديگر به درون خانه نميرسيد و ميتوانست دور از ملامتها و نگاههاي سنگين پدر بنوازد و بنوازد. شايد همين سختگيريها و تندمزاجيهاي پدرش سببي شد كه رضا روحاني سالها بعد در كسوت پدر، آموزش موسيقي به فرزندانش از همان عنفوان كودكي را دنبال كند؛ در اين اشتياق، اتفاقي نهفته بود.
در جواني راهي رشت شد تا در قامت معلمي كه همزمان تحصيلات مهندسي كشاورزياش را تكميل ميكند، طرح كاد خود را بگذراند. بيشك نخستينبار كه به شهر باران قدم گذاشت، تصور نميكرد با يكي از شاگردانش آشنا شود و خيلي زود ازدواج كند. يك سال پس از آغاز زندگي مشتركشان و با تولد انوشيروان به تهران نقل مكان كردند. فرزند نخست زوج موسيقيدان كه به دنيا آمد، روحاني پدر از همان دوران كودكي روياي نوازنده شدنش را در سر ميپروراند؛ رويايي كه ادامه يافت و تمام فرزندان ديگرش را نيز با نواي موسيقي تربيت كرد.
ششم خرداد 1333 خانه قديمي رضا روحاني در محله زريننعل، حوالي ميدان بهارستان در هياهوي تولد فرزندي ديگري بود. آسمان مدام رنگ ميگرفت و ميباخت و چادرشب زعفراني و غبار آلوده غروب را بر سر ملك تهران پهن ميكرد. در كنار غربي آسمان يك قافله از ابرهاي تيره و تار پاره پاره آهسته و آرام در جاده لاجوردي افق در حركت بودند. آفتاب دل دل زنان پايين ميرفت و به شهر رنگ لاجوردي و ارغواني ميپاشيد. شهداد، پسر سوم خانواده متولد شد و هنوز پا بهدنيا نگذاشته بود؛ روياي پدر زندهتر شد، همان اتفاقي كه خبرش را در جواني به خود ميداد.
سه، چهار ساله بود كه به خانهاي در تهرانپارس نقل مكان كردند. خانهاي با همان ويژگيهاي ساده و دوستداشتني خانههاي قديمي با حياط كوچكي كه حوض آبيرنگي در ميانه آن مثل نگين فيروزه ميدرخشيد و ماهيهايي كه رد حركت قرمزشان، آبي حوض را به هم ميزد. درخت تاكي كه از قديمالايام تنه كج و معوج خود را روي ديوار و كنگرههاي بام گسترانده بود و با برگهاي پنجهاي شكلش سايباني دلچسب براي اهل خانه فراهم ميكرد. زير زميني كه روزهاي گرم تابستان رشته رشته خوشههاي كهربايي انگور از در و ديوارش آويزان ميشدند تا در موسم سرما كشمش اعلاي خانگي شوند و از همه مهمتر و متفاوتتر پيانويي كه در ميانه همين زير زمين مجال تمريني را براي اهالي خانه فراهم ميكرد و كلاس درسي بود براي شاگردان اردشير، برادر بزرگتر شهداد كه حالا در كسوت فرزند اول، «معلم دوم» شهداد هم شده است. ماهيها هم به صداي پيانو و ويولني كه از زيرزمين شنيده ميشد، عادت كرده بودند. صداي پيانوي برادران و ويولن پدر و نواي تار مادر، شهداد را از همان 5 سالگي به موسيقي علاقهمند كرد و او هم مانند ديگر برادرانش پا در جاي پاي پدر ميگذاشت. او كه از كودكي با اين نواها انس گرفته، با صداي ساز عجيب و غريب و نارنجيرنگ پدر نرد عشق ميباخت، ساز نخستش بود هر چند كه تا 10 سالگي نزد پدر و برادرانش پيانو آموخت و در همين هنگام ساز آيندهاش ويولن را نيز تا حدودي مينواخت. از كلاس پنجم راهي هنرستان موسيقي ملي شد و سرانجام تمام بيقراريهايش را در انتخاب ساز كنار گذاشت، فرصت انتخاب بود و او بدون ترديد ويولن را انتخاب كرد و با اين ساز به كلاسهاي هنرستان رفت. حالا دنياي تازه شهداد آغاز شده بود؛ دنيايي پر از موسيقي و صدا، درخشيدن انتظارش را ميكشيد.
هنرستان موسيقي ملي مجال مناسبي را براي شهداد نوجوان فراهم كرد تا تحت تعليمات استادان بزرگ و مطرح آن زمان، ساز فراگيرد، بنوازد و آهنگسازي كند؛ بزرگاني چون حسين دهلوي، مصطفي كمال پورتراب و فرهاد فخرالديني. شهداد روزها در هنرستان، ويولن و پيانو مينواخت و شبها در خانه ويولن ايراني، نزد پدر. تابستانها هم كه هنرستان تعطيل بود بهترين مجال را برايش مهيا ميكرد تا تحت تعليمات پدر موسيقي ايراني را فراگيرد. در همين سالها بود كه معلم ويولنش او را ترغيب به خريد ساز بهتري كرد. سازي كه از ويولن مشقي او در دوران كودكي خوشصداتر باشد و گوش تازه پرورش يافته او را صيقل دهد. آن زمان بهترين سازنده ويولن در ايران كسي نبود جز «ابراهيم قنبري مهر» كه فوت و فن سازسازي را نزد استاد ابوالحسن صبا به دقت آموخته و ويولنهايش با وجود قيمت بالا، چند سر و گردن از ديگر سازهاي بازار بهتر بودند. در ايران دهه 40 فراهم كردن 1000 تومان هزينه خريد ساز تازه براي نوجواني 13 ساله كاري ساده نيست؛ بايد از پدر «وام» ميگرفت و پدر برايش شرطي گذاشت كه شهداد را به انجام آن ترغيب ميكرد. شرط پدر ساده بود؛ خواندن نماز و اين پسر در آستانه بلوغ شرعي هم بيچون و چرا شرط را پذيرفت. در يكي از شبهاي بلند سال كه تك گرما شكسته و نرم نرمك نسيم سبكي به وزش درآمده بود، شهداد به نماز ايستاده كه در همان هنگامه متوجه حضور پدر و پنهان كردن چيزي ميان فرش و زمين شد. فرش را كه كنار زد 1000 توماني را كه پدرش وعدهاش راداده بود روي زمين ديد و برق شوق در چشمانش جرقه زد. سر از پا نميشناخت و ويولن قنبري مهر را بين سرانگشتان و زير چانهاش لمس ميكرد. شهداد نوجوان براي نخستينبار به يكي از روياهايش دست يافت؛ رويايي كه سازنده انبوهي از روياهاي بعدي بودند.
در همان سالهاي آغازين تحصيل در هنرستان موسيقي ملي نخستين قطعه كامل خود را نوشت؛ قطعهاي الهام گرفته از «پرواز پروانه» با همين عنوان كه به مدد نتهاي بالايي پيانو طنين آن را به گوش شنواي پدر ميرساند. حالا ديگر شهداد تنها يك نوازنده نبود. او در نوجواني پا به جهان تازهيي ميگذاشت كه زندگي هنرياش را براي هميشه تغيير و شكل ميداد. ذهن خلاقش او را از نوازندگي صرف دور ميكرد و در دنياي نغمهها و ملوديها مدام در تكاپوي يافتن باغهاي تازه بود؛ باغهايي كه از دالانهاي پرپيچ و خمشان عبور ميكرد و از هر بوستان گلي برميچيد. او آهنگ ميساخت، هرچند ساده و خامدستانه اما برخلاف ديگر هم نسلانش او تنها و تنها به فكر ملودي و ريتم و نتها و نغمهها بود. نتهاي دشوار در ذهن او تبديل به آهنگهايي ميشدند كه مدام آنها را با خود تكرار ميكرد و به وجد ميآمد. ذهن درگير او با موسيقي غربي، شهداد روحاني را در هنرستان از ديگر شاگردان متمايز ميكرد. با وجود شكل و رسم هنرستان موسيقي ملي استادان شهداد به واسطه پيشرفت او در موسيقي كلاسيك غربي پذيرفتند كه در همان هنرستان اين شاخه را ادامه دهد اما بايد سازي ايراني را نيز فرا ميگرفت تا با ديگر شاگردان همسو باشد. در سال اول به واسطه شباهتهايي كه كمانچه با ساز تخصصياش داشت آن را برگزيد و زيرنظر رحمتالله بديعي به يادگيري اين ساز پرداخت اما حتي كمانچه هم نتوانست او را به موسيقي ايراني نزديك كند. سال ديگر سراغ سنتور رفت تا شايد رقص مضراب روي سيمهاي اين جعبه ذوزنقه شكل چوبي او را به موسيقي ايراني مايل كند اما اين ساز را هم نيمهكاره رها كرد و سراغ ني حسن ناهيد و تار هوشنگ ظريف رفت. زخمههاي تار و نواي اين ساز را بيش از ديگر ساير سازهاي ايراني با روح موسيقايي خود آميخته ميديد اما باز هم در سرش چيزي جز انديشه موسيقي كلاسيك غربي و آهنگسازي نميچرخيد.
آن دوران كه شهداد روحاني تجربههاي رنگارنگ موسيقايي را پشت سر ميگذاشت به واسطه فرهاد فخرالديني وارد اركستر صبا به رهبري حسين دهلوي شد و عصرها، دو روز در هفته به همراه چند همكلاسي ديگر سوار ماشين تيرهرنگ فخرالديني ميشدند تا در سالن وزارت فرهنگ و هنر وقت در كنار فخرالديني كه ويولن آلتو مينواخت، ويولن يك بنوازد. افتخار شاگردي و همكاري با بزرگاني چون فرهاد فخرالديني و حسين دهلوي در سالهاي اول جواني تجربه والايي را برايش رقم زد.
پس از پايان دوران هنرستان شهداد نيز مانند ديگر همنسلانش كه بهشت دستيابي به فرصتها را آن طرف آبهاي ايران ميديدند، خانواده خود را به مقصد اتريش، مهد موسيقي مغرب زمين، ترك كرد؛ وين شورانگيز، وين مجلل و باشكوه و پايتخت موسيقي انتظار او را ميكشيد. پدر از اين تصميم خوشحال بود و مادر از دوري فرزندش اندوهناك. سال نخست اقامت او در وين دشوارترين سالش بود. زبان آلماني را دست و پا شكسته ميفهميد و با قانونهاي زندگي در دنياي مدرن اروپا آشنايي نداشت. هواي سرد و بادهاي تند پايتخت اتريش طاقتش را طاق ساخت و گمان نميكرد كه دوام آورد اما از سال دوم اقامتش همهچيز فرق كرد. در سال دوم به همراه يكي ديگر از دوستانش به يك آپارتمان قديمي در وين نقل مكان كردند؛ تاريخ كنايهيي شگفت براي نوآموز ايراني موسيقي داشت، در جايي سكني گزيده بودند كه روزگاري بتهوون بزرگ در طبقه اول آن زندگي ميكرد. حالا شهداد پلههايي را بالا ميرفت كه روزگاري بتهوون، موزيسين مورد علاقه او بر آنها قدم گذاشته بود اما انگار بتهوون در زندگي ويني او جاري بود چه، در نزديكي همان خانه، سالن تئاتر وين قرار داشت كه زماني بتهوون سمفوني مشهور شماره پنج و كنسرتو پيانويش را در آنجا به اجرا گذاشت. شهداد به آن سالن ميرفت و مجسم ميكرد كه تماشاگر اجراي بينظير بتهوون است، به سالنهاي ديگر وين سر ميزد و مجسم ميساخت كه «برامس» و «مندلسون» چگونه چوب رهبري را به دست گرفتهاند. او روزها را در تاريخ موسيقي كلاسيك غرب ميگذراند و شبها موتيفها و جملههاي اين موسيقي به تسخيرش درميآوردند اما اين تمام روزگار او در وين نبود، ماجراهاي ديگري هم داشت؛ شهداد براي گذران زندگي در يكي از قديميترين رستورانهاي منطقه يك وين پيانو مينواخت و خيلي زود آوازه نوازندگياش در اين منطقه پيچيد و رستوران ديگري هم از او خواست تا آنجا هم ساز بزند. در كنار اين كار تنظيم موسيقي جز و... را نيز انجام ميداد. اين دوره تمرين بسيار خوبي برايش به شمار ميرفت تا توجه مردم را به هنر نوازندگي خود جلب و نمايش موسيقيايي خود را عرضه كند. دوران چهار ساله تحصيلش كه تمام شد بايد به ايران باز ميگشت اما هنوز هم باغهاي نايافتهاي از موسيقي كلاسيك غرب در دنياي مدرن اروپا وجود داشت كه شهداد به آنها پا نگذاشته و روح تشنهاش از جوي آنها سيراب نشده است؛ پس تنها يك راه داشت كه در وين بماند؛ دست و پا كردن كاري دايم و نواختن شامگاهي موسيقي در رستورانها به دادش رسيد؛ همان دو رستوران قديمي ويزاي كار او را مهيا كردند و شهداد در وين ماندني شد براي 10 سال تمام كه هشت سالش به تحصيل گذشت.
سرانجام زماني از وين دل كند كه «سرزمين فرصتها» او را صدا زد. شهداد كه علاقه وافري به يادگيري موسيقي فيلم داشت، پس از سالهاي اقامت و تحصيل در وين، از دانشگاه يو. سي. ال.اي امريكا بورسيه گرفت تا برود و در قلب تپش موسيقي فيلم تحصيل كند. رشته آهنگسازي و رهبري اركستر را براي دو سال در همين دانشگاه دنبال كرد و اندكي بعدتر دريچههاي آينده به روي او گشوده شد؛ سرزمين فرصتها به شهداد روحاني فرصت درخشيدن و ساختن آيندهاي نو را بخشيد، هرچند كه انگار هميشه غم و شادي همزاد هم هستند. در همان زماني كه شهداد، رضا روحاني، پدر موسيقيدان و معلم نخستش را در غربت از دست داد، با تاثيرگذارترين فرد در زندگي خود آشنا شد؛ «دن ري1» بهترين استاد شهداد روحاني كه از همه هم به او نزديكتر بود، در ديار غربت جاي پدر را براي او پر كرد و همين احساس مدام سبب نزديكي بيشتر و بيشتر آنها شد. «ري» حتي براي شناخت بيشتر وجوه زندگي شهداد مدتي مطالعات شرقي را پيش گرفت و در همين دوران شهداد به درجهاي از موسيقي رسيد كه وقتي آهنگي ميساخت، بيشتر كارهايش را خودش انجام ميداد؛ از نوازندگي ويولن، آلتو، ويولنسل تنظيم و... و همينها سببي شد كه روح موسيقي و حس اجراي درست قطعات در ذهن او بيش از سايرين نقش بندد. روحاني از «دن ري» كه رييس اركستر «كوتا2» بود درخواست كرد كه در اين اركستر ويولن بزند و او كه ميدانست شهداد آهنگساز است قطعهاي به او سفارش داد و شهداد هم فرم كنسرتوي پيانو را براي اين قطعه در نظر گرفت؛ كنسرتويي كه «دن ري» آن را رهبري ميكرد و شهداد نوازندگي پيانو آن را برعهده داشت. اين كنسرتو همزمان با پخش فيلم آمادئوس، فيلمي برگرفته از داستان زندگي موتزارت و تحت تاثير آن ساخته شد. كنسرتو مجالي را براي بروز استعدادهاي شهداد روحاني فراهم كرد و به زودي او توانست دستيار رهبر اركستر كوتا شود و پس از يك سال نيز رهبر دايم و رييس اين اركستر شد. همكاري او با اركستر كوتا براي پنج سال ادامه يافت كه با آرشيتكت جواني آشنا و با او ازدواج كرد. پس از جدايي شهداد از اين اركستر، او به عنوان رهبر مهمان به كشورهاي مختلف دنيا سفر كرد انگار هنوز فصل بازگشت به كشور فرا نرسيده بود.
انتشار آلبوم Eternity با قطعهاي با عنوان «رقص بهار» در سال 1992 زندگي هنري روحاني را در سطح بينالمللي تغيير داد. اين آلبوم به دست «ياني»، موسيقيدان مشهور غربي رسيد و او را مشتاق كرد كه اين موزيسين ايراني را ببيند و با او همكاري كند. مدير برنامههاي ياني با شهداد روحاني تماس گرفت و به اين ترتيب او به ديدار ياني رفت. همكاري مشترك اين دو هنرمند در اجراي كنسرت «آكروپوليس» سبب شهرت جهاني آنها در آن سالها شد. روحاني پس از اين اجرا و تور كنسرتهايش با ياني در سراسر دنيا با آنكه به چهره شناختهشدهاي بدل شده بود، همزمان به ساخت آثار فاخر هنري نيز اهميت ميداد و پس از مدتي احساس كرد اگر تمام تمركز خود را خرج كار با ياني كند، ديگر نخواهد توانست كارهايي جدي را پيش ببرد. اين تصميم براي شهداد روحاني موثر بود و حالا اگر رزومه او را بررسي كنيم هيچ ردي از اشاره او به اجرا با ياني نخواهيم ديد.
اوايل دهه 80 شمسي سرانجام وقت بازگشت به ميهن فرا رسيد. روحاني پس از سالها دوري از مملكت خويش به دعوت انجمن موسيقي ايران به كشور بازگشت تا با كولهباري از تجربه و شناخت دنيايي متفاوت، چوب رهبري اركسترسمفونيك تهران را مقابل اعضاي اين اركستر بالا بگيرد. اجراي او در ايران براي نخستينبار با استقبال كمنظيري رو به رو شد و مخاطبان زيادي را با موسيقي اركسترال آشتي داد. در تمام اين سالها شهداد روحاني بارها و بارها براي حضور در ايران و رهبري اركستر چند ده ساله ايران به كشور رفت و آمد كرد كه نتيجه آن اجراهاي كمنظيري در زمينه موسيقي سمفونيك و موسيقي فيلم شد. روحاني چه در ايامي كه در ايران بود و چه در ايامي كه دور از وطن اركسترهاي مختلف دنيا را رهبري ميكرد، به موسيقي سمفونيك ايران ميانديشيد؛ دوري برايش اندوختن كولهباري بود كه در بازگشت به كشورش از انبان آن رهآوردي درخور توجه تحفه كند و امروز با ورود به دهه ششم زندگياش دگر بار به ايران بازگشته تا شايد دينش را به موسيقي ايران ادا كند. بازگشت او همزمان با روزهايي است كه ديگر نه نشاني از اركسترسمفونيك باقي مانده و نه نام و يادي از اجراهاي درخشانش از قطعات استراوينسكي. حالا روحاني اركستري را جمع و جور كرده كه نوازندگانش مدتهاست دستي به ساز نبردهاند و موسيقي اركسترال اجرا نكردهاند اما او با صبر بسياري كه برآمده از همه سالهاي تجربه اندوزياش است، باز هم هنگام تمرينات پيش روي اركستر ميايستد و دستانش را با ريتم موتيفهاي رنگارنگ موسيقي فيلمهاي مطرح دنيا در هوا به رقص درميآورد؛ رقصي از روي آرشه تا كلاويههاي پيانو. شهداد روحاني امروز در اوج بلوغ زندگي هنري خود ميخواهد اركسترسمفونيك ايران را زنده كند. بايد منتظر ماند و ديد او در ادامه راه پر ماجراي هنري خود به كدامين مسير هدايت ميشود؛ در انتظار نواختن اركستر او ميمانيم.
پي نوشت:
1-DON RAY
2-COTA