• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۰ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3718 -
  • ۱۳۹۵ پنج شنبه ۲۳ دي

خانه‌اي به روشني «باران»

ندا آل طيب روزنامه نگار

 


اتاق، حجم عجيبي دارد براي اين همه انرژي، تلاش، رنج، سختي، انگيزه و اراده و اين آخري از همه بيشتر است.
آدم‌هاي اتاق هم عجيب هستند نه اينكه خودشان عجيب باشند، روحيه‌شان عجيب است؛ همت‌شان، نگاه‌شان و... آدم‌هاي مختلفي در اين اتاق هستند هر كدام با رنجي اما يك چيز در ميان همه مشترك است؛ اراده و انگيزه‌اي بسيار قوي كه شايد تصورش دشوار باشد. آدم‌هاي اين اتاق همه جوان هستند بعضي حتي نوجوان. يك ويژگي مشترك ديگر هم دارند؛ خيلي سال بود از خانه بيرون نمي‌رفتند. از نگاه‌هاي مردم فرار مي‌كردند؛ نگاه‌هاي مردم پر از سوال بود و آنها هيچ دوست نداشتند زير اين همه نگاه بمانند. حالا اما مدت‌هاست از خانه بيرون مي‌آيند. شايد هنوز همان نگاه‌ها باشد، همان نگاه‌هاي پرسشگر، اما چيزي درون آنها تغيير كرده؛ ويژگي خود را به عنوان نقص نمي‌بينند، بلكه آن را به مثابه تفاوت مي‌نگرند. اين تفاو‌ت‌ها گونه‌هاي مختلفي دارد؛ بعضي كم‌بينا هستند يا نابينا و برخي دچار معلوليت‌هاي جسمي حركتي، برخي هم در زبان و بيان مشكل دارند. حميد آقاي كيانيان كه با سميرا خانوم عروسي كرد، اين گروه را راه انداختند. سميرا از قبل در اين زمينه فعال بود و بعدتر همسرش هم در كنار او قرارگرفت. بچه‌ها هم كم كم جمع شدند و اينچنين بود كه موسسه خيريه توانمند‌سازي بچه‌هاي «باران» راه افتاد. ديگر تنها نبودند، ديدند در تمام اين سال‌ها كه خود را در خانه محبوس كرده بودند، چه مشكلات مشابهي داشته‌اند، چه درد مشتركي و ياد گرفتند چگونه با اين وضعيت كنار بيايند. حالا خانه مشتركي دارند، يك خانه مسكوني با حياط و باغچه. كنار پله‌هايي كه حياط را به فضاي داخلي خانه وصل مي‌كند، يك سطح شيب‌دار هم هست مشابه آنچه در فروشگاه‌ها يا كنار بعضي از مجتمع‌هاي مسكوني پيش بيني مي‌شود كه در اينجا براي رفت و آمد بچه‌ها تعبيه شده.
در چهره همه آنها نوعي آرامش هست انگار با خودشان كنار آمده‌اند، انگار با خودشان در صلح هستند.
بيشترشان دستي بر كارهاي هنري دارند، تئاتر اجرا مي‌كنند، ساز مي‌زنند، عروسك درست مي‌كنند، آواز مي‌خوانند، شعر مي‌گويند، مرواريدبافي مي‌كنند و... با همين نمايش‌ها به جشنواره‌هاي گوناگوني رفته‌اند و از هر جشنواره با چندين و چند جايزه برگشته‌اند و همين‌ها بيشتر دلگرم‌شان مي‌كند.
اما فقط اينها نيست. كنار جايزه‌هاي هنري، جايزه‌هاي ديگري هم هست. مدال‌ها و كاپ‌هاي قهرماني چون ورزش هم در برنامه اين بچه‌ها جاي مهمي دارد. هر كدام يك رشته خاص را انتخاب كرده‌اند؛ شطرنج، شيرجه، شنا، تنيس و... در مسابقات معلولان شركت مي‌كنند و جايزه مي‌گيرند.
كمي كه گذشت به فكر درآمدزايي هم افتادند. مي‌خواستند خودكفا شوند، روي پاي خودشان بايستند. پس دست به كار شدند و كارهاي دستي و هنري‌شان را جمع كردند، نمايشگاهي دايمي راه اندختند و حالا با فروش آثار همين نمايشگاه، سر مي‌كنند، زندگي هم بالاخره مي‌گذرد. حالا گيرم كه گاهي بالا و پايين يا كم و زيادي داشته باشد.
اين خانه كه خوب است با صفا و دلباز است با آن نور مهتابي هميشه روشن است اما تئاتر اجرا كردن، جاي تخصصي مي‌خواهد. جايي كه صحنه و پروژكتور داشته باشد، امكانات فني و صوتي و... بايد جاي ديگري پيدا مي‌كردند. گشتند و پيدا كردند. ساختماني است سه طبقه كه بلژيكي‌ها قبل از انقلاب كلنگش را زده بودند اما متروكه ماند و مدتي است آن را در اختيار گرفته‌اند. ساخت و‌سازش ادامه دارد و سالن قاب صحنه‌اي و دو سالن بلك باكس. كتابخانه دارد و سايت، نمايشگاهي دارد و مهمانسرايي براي اقامت كساني كه از شهرهاي ديگر به مشهد مي‌آيند. تصميم‌شان اين است كه بعد از ساخت و ساز سالن، جشنواره سراسري تئاتر برگزار كنند و اين مهمانسرا براي اقامت كساني است كه از شهرهاي ديگر به مشهد مي‌آيند.
در همين ساختمان كلاس‌هاي هنري هم برگزار مي‌كنند براي آموزش ديگر معلولان از سراسر كشور تا آنها هم بتوانند مهارت‌هاي خود را ارتقا دهند.
بچه‌هاي «باران» ديگر ياد گرفته‌اند كه بايد روي پاي خود بايستند، منتظر هيچ كمكي نمي‌مانند. هيچ كدام از فعاليت‌هاي‌شان را به خاطر نبود كمك، تعطيل نمي‌كنند. اما نگاه‌ها هنوز هم شگفت‌زده است. خيلي‌ها تصور مي‌كنند فردي كه دچار معلوليت است، حتما بايد روي تخت باشد و تنها نيازش خوراك و پوشاك است اما وقتي مي‌بينند دختران جوان موي خود را مي‌آرايند، صورت‌هاي‌شان رنگ و رخي دارد، فكر مي‌كنند چرا بايد به چنين كسي كمك كرد؟!
حميد آقاي كيانيان مي‌گويد: «انگار كسي كه از روي تخت بلند شده، كار دارد و توليد مي‌كند، خيلي بيشتر براي‌شان خرج دارد چون او از خانه بيرون آمده و فعاليت مي‌كند و خرجش هم بيشتر مي‌شود اما معمولا انتظار ديگران اين است كه يك انسان معلول فقط روي تخت خوابيده باشد و هيچ كاري نتواند بكند.»
اما حتي سمانه هم اين طور زندگي نمي‌كند، دختري كه در بيست سالگي در يك تصادف رانندگي، قطع نخاع شد. شوهرش كه سالم مانده بود، رفت. سمانه درسش را تمام كرد. دانشگاه رفت، با دهانش نقاشي مي‌كشد، شعر مي‌گويد، نخستين سخنران زن سمينار بين‌المللي طب است، مشاور پوست و مو است و تا بيايي به خودت بجنبي مي‌بيني دارد درباره شامپوها و كرم‌هاي آرايشي و بهداشتي، توجيهت مي‌كند!
مستقل زندگي مي‌كند با يك پرستار كه كارهايش را سر و سامان مي‌دهد.
لباس سفيد زيبايي پوشيده و براي ما كه براي ديدن تئاتر به اين خانه آمده‌ايم، شعر مي‌خواند. يك قطعه كوتاه نمايشي كه اجرا مي‌كنند، حميد آقا مي‌گويد كه اين نمايش‌ها را بيشتر براي رده سني كودك و نوجوان به صحنه مي‌برند تا فرهنگ‌سازي درباره معلولان از اين سنين انجام شود. دقيقه‌ها مي‌گذرند و كم كم تاريكي توي حياط پهن مي‌شود و بايد راهي شويم. در اين اتاق خانه «باران»ي اما روشني در جريان است.
 همان طور كه ديديد، واقعيتش اين است كه اين قصه يك قصه واقعي است. نمي‌دانم واقعي بودن آن خوب است يا نيست اما به هر حال هرچه هست واقعي است و نمي‌توان انكارش كرد. بلكه بايد آن را ديد با همه ابعادش.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون