• ۱۴۰۳ جمعه ۳۱ فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3765 -
  • ۱۳۹۵ پنج شنبه ۱۹ اسفند

آدم‌های چارباغ- نمره 26/ ماجراهای عادله دواچی در هتل جهان 11

همچنان آقای طلوع نویسنده

علي خدايي نويسنده

 


Positive
هنوز برای صبحانه خیلی زود بود که آقای طلوع در پشت میز رستوران نشسته بود و چارباغ را تماشا می‌کرد. گاهی ساعت پشت سر را نگاه می‌کرد. گاهی عادله را از راهرو نگاه می‌کرد که در آشپزخانه بود و بوی نان روی اجاق را می‌رساند به دماغ آقای طلوع. طلوع مردی را با بادیه مسی دید که رفت آشپزخانه و صدای عادله و مرد را شنید. بلند شد رفت آشپزخانه و دید در بادیه را مرد باز می‌کند و با ملاقه در ظرفی شیر می‌ریزد. عادله که طلوع را دید گفت: این ملاقه پیمونه‌س آقا طلوع! را می‌بری پیمونه که چی چیه‌س؟ طلوع گفت: من چشم انتظار صبحانه‌ام خانم. حریص لقمه نان و کره، اندکی نمک و بعد چشم‌انتظار رفیق تازه آقای سیبی.
مرد با بادیه مسی رفت و طلوع به دنبالش. بادیه را در خورجین دوچرخه گذاشت و رفت. موقعی که طلوع صبحانه می‌خورد عادله کنارش ایستاده بود و می‌گفت غیر از شیر، تخم‌ها را هم برامان میارند توی بادیه پر از پر مرغِس. آقا تونی سفارش کرده دو زرده بیارند.
طلوع گفت: هنوز در شباب است اصفهان. کم‌کم تخم‌مرغ را در جعبه می‌گذارند در شانه. اما شما در پر. آفتاب در سالن رستوران پهن شده بود که گاری احمد سیبی در قاب بزرگ شیشه‌ای هتل پیدا شد. دست تکان داد. طلوع دستمال از گردن برداشت و روی میز انداخت و به عادله گفت: میلی نیست. ظهر آقای سیبی مهمان من خواهد بود. خوراکی باب میل او، مأکول  و انگشت‌لیس فراهم کنید.
کنار ورودی هشت بهشت ایستاده بودند که احمد سیبی گفت: اینجا سر در هشت بهشتِس. بسته‌س. را نیمیدن. یه بار که باز بود از لای درختا می‌شد دید. بین چلستون و علی‌قاپیه، هشت بهشتس خلاصه کلوم. آقای طلوع گفت حالا باید تصور کرد که احساس کرد کسی به او تنه زد.
طلوع گفت: آی آقای محترم!
آقای محترم گفت: خوشبختم، مایلید اندکی رد و بدل کنیم؟
طلوع هاج و واج ایستاد و گفت: طرف صحبت من...؟
احمد سیبی گفت: اخلاقیِس! معما میگِد.
گفت من اخلاقی‌ام و مایلم با شما رد و بدل کنم. شما شروع می‌کنید یا من؟
طلوع حیران گفت: شما! و اخلاقی بی‌درنگ گفت بارون میاد اشکش میاد چی چیِس اون؟ طلوع گفت: فرصت بدید آقا! اخلاقی گفت نشد. بی‌درنگ و بی‌تأمل و یک‌آدو ندارِد. نابدونِس. بارون میاد شُر شُر نابدونم اشکِش میاد. یک من، شما هیچ، 100 ریال، باز من.
: یه چشم دارد یه پا دارد.
طلوع گفت: آسان و سهل مردی چلاق.
اخلاقی گفت: خیر قربان 100 ریال اِخ کنید. سوزن است. گاهی به خودتان بزنید. تا کنون 200 ریال. چون اشتباه کردی باز من.
طلوع گفت: معماهای ساده...
اخلاقی بی‌درنگ گفت: خروس بیوه چی میشِد؟ خروس بیوه که قوقولی هم می‌کِند چندتا قوقولی بوگم تا شما پاسخ 300 ریالی بدهید.
طلوع گفت: نمی‌دانم آقا، نمی‌دانم و اخلاقی گفت خرس می‌شِد. واوش بذار خروس می‌شِد بی‌وِشم می‌شِد خرس. تا ظهر اخلاقی طلوع را پیچاند و با هر پیچشی صد ریال کاسبی کرد. جایی نرفتند کنار در هشت بهشت اخلاقی معما گفت.
عادله برای ناهار که احمد سیبی هم مهمان طلوع بود غذایی خارج از دستور درست کرده بود. خورشت بِه که لعاب گوشت و به وقتی کاسه خورشت را سر میز ناهار برای طلوع و احمد سیبی برد چشم هر دو را گرفت. تکه‌هایی که قرمز می‌زدند و لعابی که روی برنج توی بشقاب می‌ریختند و هر دو با لذت می‌خوردند.
طلوع گفت: بسیار آموختم اما بسیار هم عریان شدم. احمد سیبی به عادله نگاه کرد و گفت اخلاقی‌م اعیون شد امشب و ادامه دادند به خوردن.

Negative
شب عادله چشم‌انتظار احمد سیبی پشت شیشه نشسته بود. در بقچه از برنج و خورشت در کاسه‌ای برای احمد سیبی گذاشته بود و برای خودش بِه. چند بار بقچه را باز کرد و به را بیرون آورد و بو کرد. چشمانش را بست و باز بو کرد. ندید که احمد سیبی با گاری‌اش آمده و برای او شکلک در می‌آورد.
چشم که باز کرد خودش را جمع و جور کرد و بقچه را بست و گفت اومِدم اومِدم. و وقتی با احمد سیبی رفتند نشستند کنار پل، بقچه را باز کرد و به احمد سیبی گفت: بفرما! احمد سیبی گفت: اول شوما، به من بگو اون چی‌س نصفش کونی لنگ می‌شِد آ باقیش غصه می‌شِد؟ عادله فکر کرد. به را بو کرد و گفت: دل وا مونده منِس. احمد سیبی گفت: خیر عادله خانم شلغمِس. نصمِش شلِس نصمش غمس. و دو تایی زدند زیر خنده. خندیدند کنار پل. زیر آسمان پر ستاره.
احمد سیبی گفت: میخوای یکی دیگه براتون بوگم؟
عادله گفت: شامدونا بخورین. همینطوریم سردِس.

عادله دواچي، احمد سيبي، طلوع و ديگران سال نو را تبريك گفته و مي‌گويند بعد از سيزده دوباره مي‌آييم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون