نگاهي به فيلم «در دنياي تو ساعت چند است؟» صفي يزدانيان
عشق براي عشق
نيما آزاد/
«در دنياي تو ساعت چند است؟» روايتي از عشقي متفاوت و منحصر به فرد است كه بر بستر جغرافيايي خاص و شكست زمان عمق و جذابيت پيدا ميكند. نخستين فيلم سينمايي صفي يزدانيان كه به نويسندگي خودش ساخته شده، چند مولفه مشترك با «چيزهايي هست كه نميداني» فردين صاحب الزماني و «پله آخر» علي مصفا دارد كه آنها را تبديل به سهگانهيي از سه فيلمساز ميكند. حضور زوج ليلا حاتمي و علي مصفا نخستين مولفه مشترك اين سه فيلم است و البته همكاري تنگاتنگ اين گروه خوشقريحه در هر سه اثر اين سهگانه. اما آنچه به جهت تفكر و دغدغهمندي اين فيلمها را به شكل دروني به هم پيوند ميدهد، تمركز بر عاشقانههايي خاص و عشقهايي با جنس و كيفيت متفاوت و منحصر به فرد است كه در زمان حال به منزله كيمياست.
در روزگاري كه روابط به تصوير درآمده در فيلمهاي سينمايي متاثر از جامعه عاطفهزده امروز، به گونهيي عام، سطحي و كليشهيي شده كه حتي نميتوان به آن عنوان عشق داد، پرداختن به روابط عاشقانهاي عميق، خاص و بديع ميتواند نعمتي براي سينماي ايران و البته مخاطب باشد. «در دنياي تو ساعت چند است؟» با سفري آغاز ميشود به وسعت شكستن مرزهاي جغرافيايي و زني به نام گلي كه به واسطه الهام قلبي و حس و حال برآمده از روياهايش پس از سالها از فرانسه به خانه پدرياش در رشت باز ميگردد و از همان آغاز ورود با مرد غريبهيي به نام فرهاد مواجه ميشود كه به تدريج معلوم ميشود كسي آشناتر از او نيست.
فيلم با پيگيري خط داستاني گلي كه با جايگزيني در خانه پدري در حال مرور خاطرات، آدم و مكانهاي گذشته است، با چند خط ديگر تلاقي ميكند كه به تدريج با هم پيوند خورده و بافت كلي روايت فيلم را به شكلي به هم پيوسته و يكدست شكل ميدهند. يكي از اين خطوط، فلاشبكهاي فرهاد از گذشته و حضورش در اين خانه است اما در روزگاري كه مادر گلي زنده بوده و فرهاد عشقش را به مادر اعتراف كرده است. اين خط روايي كه ميتواند خاطرهپردازي فرهاد براي مخاطب باشد، به ويژه با توجه به سالياني كه گلي از مادرش دور بوده و حتي در خاكسپاري او حضور نداشته، به منزله يادآوري يا مروري حسرتوار بر آخرين قابهاي مادرانه و البته ترسيم كيفيت غريب عشق فرهاد به گلي است درحالي كه زن اصلا او را در خاطراتش به ياد ندارد. همين مولفه وقتي با روايت زمان حال پيوند ميخورد و فرهاد فرصتي براي توصيف جرقه آغاز عشقش به گلي در دوران دبستان پيدا ميكند، به نوعي مكمل هم شده و پازل اين عاشقانه يكطرفه را كامل ميكند. در اين ميان روايتهاي تخيلپردازانه (مثل حضور آنتوان در مغازه قابسازي فرهاد) و حتي تصويرسازي خواب و روياي مشترك اين زوج، مكمل خطوط داستاني ميشوند تا قصهاي پر و پيمان با خطي پررنگ و خطوط فرعي مكمل و كاربردي داشته باشيم. جغرافياي شمال و شهر رشت نيز نقشي تاثيرگذار و البته كاركردي در اين درام عاشقانه دارد و در عين پيوند خوردن با پيچ و خمهاي اين روايت كه سويه نوستالژيك هم دارد، ميتواند روابط و مناسبات جاري در درام را شناسنامهدار كند. علاوه بر اينكه از فضاي ابري و وارش موسمي و آسمان دل گرفته و تيره شمال، حس و حال و تصويري پرانرژي و گرم ترسيم ميكند كه با كاربرد هميشگي و غمبار جغرافياي شمال متفاوت است. خاص بودن كيفيت عشق در فيلم «در دنياي تو ساعت چند است؟» بيش از هر چيز متمركز بر عشقي يكطرفه است كه هيچوقت ديده نشده اما به ناگاه موقعيتي منحصر به فرد براي بروز و نمود پيدا ميكند و به همين دليل بديع و جذاب است. چون معمولا در فيلمهاي سينمايي به روابط و مناسباتي پرداخته ميشود كه همواره تعريف شده و مشخص است يا حداقل طي طريق و مسير رسيدن آنها به فينال از راههاي متعارف و متداول قابل پيشبيني است.
اما در اين فيلم از هيچ – حس و حال گلي به فرهاد- جرقه آغاز عشق و همهچيز روشن ميشود البته به مدد روايتهايي كه تلاش ميكنند گذشته، حال و ذهنيت خاص فرهاد را – كه چه بسا ديوانه خطاب شود- ترجمان تصويري كنند و از خلال آن به شكلي ملموس و باورپذير آغاز تدريجي عشق متقابل را در گلي ثبت كنند. به همين دليل فيلمساز كار مشكلتري در پيش داشته تا در عين تصويرسازي اين عشق يكطرفه، براي قوام يافتن و دو طرفه شدن آن زمينهسازي كند و علاوه بر آن كاراكترها را قضاوت نكند بلكه آنها را در معرض ديد مخاطب قرار دهد تا با عاشقانه خاصشان همراه شود و يك تجربه منحصر به فرد را از سر بگذراند.