بيتا موسوي - حافظ روحاني / «ماهي و گربه» اين روزها در گروه سينمايي هنر و تجربه اكران عمومي شده است. اين فيلم پيش از اين در جشنوارههاي مختلف و معتبر بينالمللي جوايز متعددي را از آن خود كرده است. از اين رو پيشبيني ميشد كه با وجود نمايش در اين گروه تازه تاسيس سينمايي، با استقبال روبهرو شود.
دومين ساخته بلند سينمايي شهرام مكري در فرم و كارگرداني يكي از آثار مطرح سينماي مستقل و تجربي به شمار ميرود. او توانسته در اين اثر فرم و هندسه متناسب با محتوا و مضمون داستانش را پيدا كند. البته او پيش از اين هم در آثار كوتاهش چنين روايتهاي غيرخطي و تجربهگرايانه را دنبال كرده اما اينبار در «ماهي و گربه» به يك پختگي كاملتري رسيده است.
از اين رو با اين كارگردان سينما در ارتباط با واكنش مخاطبان سينماي ايران به اين نوع آثار در اكران، موفقيتهاي كسب شده در زمينههاي بينالمللي، نوع روايت فيلم، فرم و ساختار اثر و... صحبت كرديم.
من پل شريدر را در مهماني شب بعد از اختتاميه ديدم. او من را صدا كرد. از همان ابتدا با وسايل روي ميز نقشه لوكيشن فيلم را كشيد و خيلي هم دقيق اين كار را انجام داد. در همين رابطه دو سوال مطرح كرد كه اولا كلبه اول كجاست؟ كه من توضيح دادم. بعد از پاسخ من هيجان زده شد و به داوران گفت كه حدس زده بود كه ممكن است همان جايي باشد كه من گفتم
در «ماهي و گربه» ما با چند لحن روبهرو هستيم. اين فيلم بر اساس مدلي كه تعريف ميشود از اينكه حول يك محور آن را انسجام دهد فرار ميكند. نهتنها در خرده روايتها بلكه در لحن خردهروايتها و در شكلي داستاني كه در آن تعريف ميشود. «ماهي و گربه» برخلاف آنچه در فرم تعريف ميشود يعني ساختار يك پلان ممكن است اين ذهنيت را به وجود آورد
فيلم سينمايي «ماهي و گربه» را به عنوان يك اثر تحسين شده در جشنوارههاي مختلف داخلي و خارجي ميتوان يك آغاز خوبي براي اكران گروه هنر و تجربه دانست چرا كه اين فيلم به واسطه همين جوايزي كه به دست آورده و نظر مثبت منتقدان قطعا يك مخاطب از پيش تعريف شدهيي براي اكران داشته است. از اين رو فكر ميكنم انتخاب هوشمندانه براي آغاز كار اين گروه محسوب ميشود. اما با توجه به همين موفقيتهايي كه شما تاكنون براي اين فيلم كسب كردهايد آيا شرايط اكران در اين گروه راضيكننده است ؟
من درباره شيوه معمول اكران فيلمها در سينماي ايران بايد به اين نكته تاكيد كنم كه فكر نميكنم تعيين چهار يا پنج گروه سينمايي، بودن سرگروه يا رسيدن به كف فروش و مباحثي از اين دست، شيوه درستي براي سينماي ايران است.
بايد ما براي اين شيوه به فكر يك راهحل جايگزين باشيم. ما سالهاست با اين شيوه آثار را اكران ميكنيم. در حالي كه توليدات سينماي ايران نسبت به گذشته بيشتر شده و وضعيت بازار هم تغيير كرده است. از طرفي مخاطب سينماي ايران هم با گذشته تفاوت پيدا كرده است. اما ما همچنان از همان شيوه سنتي در اكران عمومي فيلمها استفاده ميكنيم.
به عقيده من بهتر است سينماي ايران به سمت يك اكران برنامهريزي شده پيش برود به طوري كه با جدول به جلو برويم. در همه جاي دنيا به غير از سينماي امريكا اين روند طي ميشود. به طوري كه مخاطب بر اساس جدول سينماها كه در اينترنت منتشر ميشود، ميتواند فيلم مورد علاقه خود را در سالن و سانس مورد نظر پيدا كند.
اين شيوه البته ممكن است با نظام زندگي كردن در ايران سازگار نباشد. چون ما عمدتا در اين زمينهها خيلي با برنامهريزي حركت نميكنيم. اما از طرفي فكر ميكنم اين تنها شيوهيي است كه ميتواند از حجم فيلمهاي پشت پرده مانده بكاهد و مافياي اكران را كنترل كند. از طرفي هم ميتواند طيفهاي مختلف مخاطب را به سينما بياورد.
«ماهي و گربه» جزو فيلمهايي است كه مخاطبش بايد آن را پيدا كند. نه اينكه مخاطبان سنتي سينماي ايران را به سينما دعوت كند و آنها نيز راضي از سينما بيرون نروند. مخاطب 30 سال سينماي ايران در 15 سال اخير به گونه ديگري رشد پيدا كرده است. توقع آنها از سينما رفتن و فيلم ديدن چيز ديگري است. نه آن چيزي كه در «ماهي و گربه» وجود دارد.
زمان فيلم، ساختار و فرم روايي، چيدمان بازيگران و... فيلم «ماهي و گربه» با شكل مرسومي كه مخاطب سنتي سينماي ايران توقع دارد متفاوت است. به همين دليل فكر ميكنم كه بايد شيوه اكران و حتي شرايط نمايش داراي همين تفاوت باشد. با توجه به مسائلي كه مطرح كردم بايد بگويم از شكلي كه هماكنون اين فيلم در حال اكران است، راضي هستم. فكر ميكنم در همين شرايط مخاطبي كه اين اثر را ميبيند، ميتواند باعث شود كه «ماهي و گربه» به سالنهاي ديگري هم منتقل شود و به خوبي ديده شود.
شما البته اين فيلم را در جشنواره فجر هم با مخاطبان در سينماها ديدهايد. اما قطعا مخاطباني كه در طول سال به سينما ميروند با تماشاگراني كه در جشنواره فيلم ميبينند، متفاوت هستند چرا كه اين نوع مخاطب ترجيح ميدهد در زماني كه براي ديدن فيلم در سينما ميگذارد بيشتر به تماشاي يك اثر قصه گو بنشيند كه جنبه سرگرمكننده هم دارد. فكر ميكنيد ماهي و گربه جنبه سرگرمكننده هم دارد يا صرفا تجربهيي در فرم است؟
من با واكنشهاي متفاوتي روبهرو شدم. برخي فيلم را خيلي دوست دارند. حتي مخاطبيني را ديدم كه بيش از 10 بار به ديدن فيلم رفتهاند. اين برايم اتفاق جالبي است.
در پرديس هويزه مشهد تمام سانسهاي نمايش فيلم كاملا پر بوده است يعني صندلي خالي نداريم. با اينكه تعداد سانسهاي محدودي داريم. مخاطب هم به هر حال از سر كنجكاوي يا مطالبي كه درباره اين اثر مطالعه كرده است، اشتياق خوبي براي ديدن «ماهي و گربه» دارد.
بعد از ديدن فيلم هم مانند هر اثر ديگري اظهارنظرهاي مثبت و منفي زيادي وجود دارد. برخي فيلم را خيلي دوست دارند. تعدادي هم آن چيزي كه روي پرده سينما ديدهاند را فيلم نميدانند ولي برخي هم معتقدند كه يك اثر سرتاسر هيجانانگيز ديدهاند. اين واكنشها را در مطبوعات هم ديدهايم يا حتي در فضاهاي مجازي.
اين شرايط اكران چقدر به لحاظ اقتصادي و گيشه براي شما پاسخگو است. آيا ممكن است با ادامه اين شرايط شما سودي هم در اكران داشته باشيد؟
«ماهي و گربه» پيش از اكران به واسطه جوايزي كه در جشنوارهها دريافت كرده، به سوددهي رسيده است. به طور نمونه اين فيلم در سوييس و آلمان اكران عمومي ميشود. البته بايد اين را هم بدانيم كه فيلم با سرمايه كمي ساخته شده است و در تبليغات هم اسپانسر داشته است. فيلم پيش از اكران توانسته به خوبي سود كند.
اما با اين حال از روز اول اكران اين اثر هر مبلغي كه «ماهي و گربه» در سينما به فروش برسد سود براي فيلم محاسبه ميشود. اين را هم بايد بدانيم در شيوه اكران هنر و تجربه تمام پول گيشه هر فيلم به تهيهكننده اثر بازميگردد.
وقتي دو فيلم شما را نگاه ميكنيم «ماهي و گربه» و «اشكان و انگشتر متبرك و چند داستان ديگر» گويا با فيلمسازي روبهرو هستيم كه ذهنش به سمت فيلم كوتاه است. از اين جهت كه در فيلم اول شما روي چند داستان بودن تاكيد ميشود. در «ماهي و گربه» هم ما تركيب چند داستان مختلف را ميبينيم كه هر كدام كنار هم گنجانده شدهاند. ميتوان با اين نگاه عنوان كرد كه ذهن شما علاقهمند به تعريف كردن قصههاي كوتاه است و اين قصهها كنار هم چيده ميشود كه گاهي اين قصهها با هم ارتباط ارگانيك برقرار ميكند وبعضي اوقات هم نه؛ با اين نظرموافق هستيد؟
اين بستگي دارد كه شما از اين موضوع چه استنباطي كنيد. اگر استنباط از موضوع اين باشد كه در اينجا اصطلاح فيلم كوتاهي يا خرده روايت را به معناي ضعف در نظر بگيريم يعني فكر كنيم كه فيلم احتياج به يك روايت كلان دارد. در اين شرايط با اين موضوع موافق نيستم.
اصولا ما در سينماي دنيا هم با فيلمسازاني روبهرو هستيم كه آثارشان بر اساس داستانكها شكل ميگيرد. از دهه 90 به بعد روايت كلان به معناي قصهيي كه همهچيز را حول يك موتور محرك شكل ميدهد، جاي خود را به خردهروايتها داد. نه بدين معني كه روايت كلان در سينما از بين رفته است، بلكه قصههايي شكل گرفت كه بر اساس خرده روايتها بود.
خرده روايتها در اين آثار گاه بر اساس يك فرم كنار هم قرار ميگرفتند. به طور مثال در ايران يكي از آثاري كه بهشدت هم مورد استقبال قرار گرفت، فيلم «9 زندگي» ردريگو گارسيا ماكز بود. اين فيلم يك كار 9 اپيزودي بود كه 9 داستان را به صورت مجزا مطرح ميكرد. اين قصهها هم به لحاظ فرمي و هم درون مايه با هم در ارتباط بودند. اما 9 قصه كوتاه 15 دقيقهيي از دل آن فيلمها بيرون ميآمد.
اصلا درباره ساختار چنين فيلمي هيچ شخصي نميگفت كه با فيلم كوتاه روبهرو است چرا كه وقتي ما اين فيلم را ميديديم فكر نميكرديم با 9 فيلم كوتاه روبهرو هستيم بلكه يك اثر بلند ميديديم كه عنوانش «9 زندگي» بود. اما ساختارش از خردهروايتها بهره ميگرفت.
به همين دليل فكر ميكنم فيلم «اشكان و انگشتر متبرك» و «ماهي و گربه» از اين جهت انسجام بيشتري نسبت به «9 زندگي» دارد. اگر ما فرض را بر اين بگذاريم كه «9 زندگي» يك فيلم بلند است قطعا هم بايد فكر كنيم كه «ماهي و گربه» يا فيلم اول من آثار بلندي هستند چرا كه اينها داستانهاي تنيدهيي يا فرم يكدستتري دارند.
اما با اين حال من هنوز نميدانم كه قرار است كه هر دو فيلم يك لحن را حفظ كنند يا نه كه به عقيده من انگار يك لحن را حفظ نكردهاند. البته منظورم به نسبت داستانكها يا خرده روايتهاست. آيا قرار است اينها يك لحن داشته باشند؟
بله با اين موضوع موافق هستم كه در «ماهي و گربه» ما با چند لحن روبهرو هستيم. اين فيلم بر اساس مدلي كه تعريف ميشود از اينكه حول يك محور آن را انسجام دهد فرار ميكند. نهتنها در خرده روايتها بلكه در لحن خردهروايتها و در شكلي داستاني كه در آن تعريف ميشود. «ماهي و گربه» برخلاف آنچه در فرم تعريف ميشود يعني ساختار يك پلان. ممكن است اين ذهنيت را به وجود آورد كه به معني انسجام مطلق است، اتفاقا برعكس در لايه بعدي خرده داستانها از قرار گرفتن حول يك محور فرار ميكنند.
در اين فيلم روايت و خرده داستانها و اتفاقات ديگر از قرار گرفتن حول يك محور فرار كرده و دايم هم از تعريف شدن زير سايه سكانس پلان خود خودداري ميكند.
چرا چنين اصراري براي اين فرار وجود دارد؟
فيلم «ماهي و گربه» مسيري را براي من طي ميكند كه از جمله بر اساس يك داستان واقعي به سمت يك داستان خيالانگيز ميرود. به نظرم تمام فيلم براي ما اين مسير را شكل ميدهد يعني چطور ما از يك پايه كه قرار است آن را بر اساس يك قصه رئال شكل دهيم آرامآرام فرار كنيم تا به نقطه خيالانگيز برسيم. فيلم در تمام سطوح بايد اين كار را انجام دهد. به طور نمونه در ساختار سكانس- پلان، وقتي فيلم را با اين تعريف يا نماهاي طولاني پيش ببريم، آن را همسنگ با رئاليسم ميكنيم. اين در تاريخ سينما هم انجام شده كه همان تعريف آندره بازان است.
در تعريف آندره بازان سكانس- پلان معادل رئاليسم در نظر گرفته ميشود. يعني هر چقدر پلان طولانيتر است امكان اينكه ما فضاي رئالتري را تصوير كنيم بيشتر است. ما ميخواهيم از اين تعريف دور شويم تا سكانس – پلاني را طراحي كنيم كه در آن به تدريج به سمت رئاليسم پيش برويم.
يا اينكه ديالوگها را در دو سطر بنويسيم. ديالوگهاي كه زندگي روزمره را ميگويند ولي نريشن و روايتگويي كه ميخواهد به يك كهنالگو يا داستان بزرگ اشاره كند. يا به طور نمونه ميخواهيم درباره قواعد ژانر يك كاري را انجام دهيم. ژانرهايي كه آدمها در آن آرام و تنها در جنگل راه ميروند كه به نظر ميرسد بايد براي چنين صحنهيي به لحاظ موسيقايي به سمت موسيقي مينيماليستي پيش برويم اما در عوض از موسيقي استفاده ميكنيم كه مدل موسيقي فيلمهاي هارولد است.
اين تضادها و تعريف نشدنها زير يك سقف است كه به ما اجازه ميدهد به اين لحن برسيم. يعني مسير را از سمت يك داستان واقعي به سمت يك تصوير خيالانگيز پايان فيلم پيش ببرد. آن چيزي كه من بلدم تا اين مسير را شكل دهيم همين جمع ضدين است. قرار دادن اين همه اضداد در كنار يكديگر و جمع كردن آنها زير يك سقفي كه انگار تعريف واحدي از پلان دارد.
پس ميتوان اين گونه بيان كرد كه هر چقدر ما جلوتر ميرويم كمكم داستانها روياييتر و فانتزيتر ميشوند.
نه به نظرم اين اتفاق نميافتد. اين حسي است كه مخاطب در زمان ديدن به دست ميآورد. نه اينكه داستانها به ترتيب چنين مسيري را طي كنند ولي در نهايت مخاطب وقتي از سالن سينما بيرون ميآيد حس ميكند فيلمي را ديده است كه متعلق به جهان رئال نيست ضمن اينكه نشانههايي از دنياي رئال دارد. فيلمي كه ترسناك نيست ولي نشانههاي از يك فيلم ترسناك دارد.
پس ميخواستيد مخاطب به گونهيي با ديدن اين اثر شوك زده شود.
نه اين توضيح كه من ميدهم به معني شوكزدگي نيست. شايد تعريف ما از شوكزدگي متفاوت است. به طور نمونه مخاطب «حس ششم» وقتي اين فيلم را در سينما ميبيند ممكن است در گره پاياني فيلم شوك زده شود. اينچنين برداشتي مدنظرم نيست.
در اصل بعد از ديدن «ماهي و گربه» مخاطب به اين جمع ضدين كه من به او در فيلم نشان ميدهم، فكر ميكند. اين از ابتداي فيلم و نقطه شروع اثر وجود دارد. ولي وقتي كه مخاطب از سالن سينما بيرون ميآيد به اين موضوع فكر ميكند. اينكه چطور اين جمع اضداد كنار هم تعريف ميشود.
به هر حال اين نگاه متفاوت شما كه كاملا در ساخت «ماهي و گربه» ديده ميشود و به نوعي رسيدن به يك تعريف جديد از قواعد مختلف در سينماست پيش از اين در آثار كوتاه شما نيز ديده شده است. من معتقدم سينماي ايران براي اينكه بتواند راهي به جلو داشته باشد خصوصا در فرم و ساختار روايي بايد به سمت ساخت چنين آثاري برود كه باعث حركت آن به سمت جلو شود. به همين دليل فكر ميكنم پيشبيني ميشد كه شما با توجه به كارنامهيي كه داشتيد در اين جريان قدمبرداريد. به هر حال ورود به چنين فضايي هم نياز به جسارت دارد كه در شما كاملا ديده ميشود.
يكي از گرفتاريهاي ما در سينما اين است كه پيشنهاد جديد در آن مطرح نميشود. يا با مقاومت روبهرو ميشود. به طور نمونه اين سوال از من ميشود كه چرا اين فيلم در يك پلان گرفته شده است؟ من در جواب ميگويم ما نميتوانستيم كات بزنيم و اين قصه را روايت كنيم.
در اصل از آن ايدههايي كه خودم در ذهنم بود گذشتم. اما براي خودم با وجود اين مدتي كه در سينما درس خواندم درباره فيلم هيچكاك به اين سوال در ذهن هيچ منتقد ايراني نرسيدهام. اينكه چرا «طناب» در يك پلان گرفته شده است؟ آيا اگر هيچكاك هم «طناب» را كات ميزد همين داستان تعريف ميشد. يا آيا اين فيلم با توجه به موضوع پليسي- معمايي كه دارد بهتر نبود آن را با كات بسازد. اما هيچوقت اين سوال را از طرف منتقد ايراني نشنيدم.
به اين دليل كه ما ميپذيريم پيشنهاد در زبان سينما هميشه ميتواند از جاي ديگري به وجود آيد. اما وقتي اين پيشنهاد در سينماي ايران مطرح ميشود ما با چنين سوالاتي روبهرو ميشويم. خاستگاه ما يك كم محافظهكارانه و كليشهيي شدن نگاه ايراني است كه ما را به اين سمت ميبرد كه اول از خودمان بپرسيم چرا ما بايد در زمينه زبان سينما دست به تجربه بزنيم.
سينماي ايران اگر بخواهد تغييري در آن پيش بيايد در ابتدا نياز به پيشنهادات جديد در نحوه گفتن داستان، نحوه پرداخت به كاراكتر، يا حتي زمان فيلم دارد.
فكر ميكنم فيلمي مثل «ماهي و گربه» براي نوع نگاه محافظهكارانه سينماي ايران يك كم عجيب و غريب به نظر بيايد.
بله من هم موافقم. عمدتا سينماي ايران هم در بيشترين موفقيتهايي كه در جشنوارههاي خارجي به دست آورده مربوط به سينماي اجتماعي و قصه گو بوده است.
اگر سينماي كيارستمي را مجزا كنيم حدود 80 درصد فيلمهاي سينماي ايران به خاطر رويكردشان به مسائل اجتماعي است كه مورد توجه قرار ميگيرد. كمتر آثاري در سينماي ايران وجود داشته كه به دليل زبان سينما ديده شود.
بله حتي فكر ميكنم شما از جشنواره ونيز براي همين بخش فيلم جايزه گرفتيد.
بله. عنوان جايزه اين جشنواره خلاقيت و نوآوري است. اين عنوان به خود من اميدواري ميدهد كه اين مسير ميتواند مسيري باشد كه براي فيلمسازان ديگر هم جذاب باشد.
وقتي فيلمهاي سينماي ايران در جشنوارههاي خارجي نمايش داده ميشود، مخاطبان خارجي كه به ديدن فيلم ميروند با ذهنيت همان رويكرد اجتماعي و سياسي آثار سينماي ايران به ديدن آن مينشينند. هميشه اين ترس درباره مخاطبان خارجي وجود دارد كه آنها ممكن است با يك نگاه جديد روبهرو شوند كه پلان طولاني است و سعي دارد روي قواعد سينمايي تاثير بگذارد.
اين هيجان براي من وجود داشت اما بعد از ديدن اظهارنظرهاي مختلف اين اتفاق به نفع فيلم تمام شد.
زماني كه «ماهي و گربه» در جشنواره ونيز جايزه دريافت كرد، پل شريدر، رييس هيات داوران بود. آيا خود او درباره فيلم صحبتي كرد.
در زمان برگزاري جشنواره كه او را نديدم. من پل شريدر را در مهماني شب بعد از اختتاميه ديدم. او من را صدا كرد. از همان ابتدا با وسايل روي ميز نقشه لوكيشن فيلم را كشيد و خيلي هم دقيق اين كار را انجام داد. در همين رابطه دو سوال مطرح كرد كه اولا كلبه اول كجاست؟ كه من توضيح دادم. بعد از پاسخ من هيجان زده شد و به داوران گفت كه حدس زده بود كه ممكن است همان جايي باشد كه من گفتم.
سوال دوم او درباره دايره زماني بود كه اتفاقها رخ داده بود. بعد از اين سوالها از او پرسيدم چند بار فيلم را ديده است و گفت گويا فقط يكبار. اما تاكيد كرد كه بعد از ديدن «ماهي و گربه» تكليفشان در داوري با جايزهيي كه ميخواستند در اين بخش بدهند مشخص شده بود.
برخورد بعدي من با او زماني بود كه به تهران بازگشتم او به من ايميل فرستاد كه از من خواستند دو ديويدي از فيلم را به آدرس او در نيويورك بفرستم كه اين كار را انجام دادم.
حالا كه به اين موضوع اشاره كرديم. كمي عقبتر ميرويم و درباره همان ترسيم لوكيشن و تمرينات اوليه كار توضيح بدهيد.
فيلمنامه را بار اول با فرض يك لوكيشن خيالي انجام دادم. در چندين سفري كه به شمال داشتم خاطراتي از مناطق خاصي داشتم. به همين دليل يك ذهنيتي داشتم پس از آن با آقاي امير اثباتي در شمال به دنبال اين مناطق رفتيم. به لوكيشن فعلي رسيديم كه هنوز بكري خاص خود را داشت. بر همين اساس با كمك دستيارانم و امير اثباتي فيلمنامه را يكبار ديگر در لوكيشن زمانبندي كرديم.
جاي كلبهها و راههاي ارتباطي را مشخص كرديم. كلبهها را ساختيم و... تا به شكل فعلي در فيلم رسيديم. بر همين اساس هم يكبار ديگر فيلمنامه را نوشتيم. دوباره در تهران متن را تا شخصيتها تمرين كرديم. به طوري كه روي مانيتور نقشه را نشان ميداديم و تمرين ميكرديم. دوباره در شمال هم يك ماه هر روز تمرين ميكرديم. البته با ماكتي كه داشتيم.
اين فيلم دو پارت دارد، يكي جلوي دوربين و ديگري پشت دوربين چون به هر حال پشت دوربين هم بايد عوامل جاي مشخص و تعريف شدهيي داشتند.
بعد از تمرينها تقريبا آماده شديم. البته در ابتدا تمرين را بدون دوربين انجام ميداديم. اما بعد از ورود دوربين سرعت حركتمان كند شد. به همين دليل زمان فيلم هم كمي بالاتر رفت. تا به اين نتيجهيي كه شما ميبينيد رسيديم.
سعيد ابراهيمي فر در آثار قبلي شما هم حضور داشته و كاملا با نگاهي كه شما دنبال ميكنيد آشناست. بابك كريمي هم به هر حال سالها در سينماي دنيا فعاليت داشته و چنين ساختار و فرمي كه شما براي اثرتان در نظر گرفتيد از ذهنيت او دور نيست اما براي ديگر بازيگران چنين چيدماني غيرطبيعي نبود.
كل كار را قبل از شروع تمرينها با دستيارانم تمرين كرده بودم. به همين دليل وقتي با گروه سر صحنه حاضر شدم كل قصه را براي آنها تعريف كردم. در اصل آنها در مقابل بهت اوليه كه ما قرار است چطور اين كار را انجام دهيم نگذاشتم. در نخستين باري كه لوكيشن را ديديم من همهچيز را براي آنها گفتم. به همين دليل ترس در آنها از بين رفت و احساس كردند با يك مسير آماده روبهرو هستند و فقط بايد خودشان را در مسير پيدا كنند.
بيشتر بازيگران من در تئاتر كار كرده بودند به همين دليل با صحنه و اجراي بلندمدت آشنا بودند.
با توجه به واكنشهايي كه از نمايش اين فيلم در جشنوارههاي داخلي، خارجي و حتي اكران عمومي به دست آورديد و موفقيتهايي كه اتفاقا باعث شد كه اين اثر بيشتر ديده شود، كي قرار است به دنبال فيلم بعدي برويد و اينكه فكر ميكنم كار بعديتان ادامهدهنده همين مسير باشد.
حرفهايي كه در دفاع از فيلم «ماهي و گربه» ميگويم به آن معنا نيست كه اين اثر را بينقص ميدانم. فكر ميكنم دفاع كردن از اين فيلم به دنبال دفاع كردن از مدلي از فيلم است كه دوست دارم مخاطب درباره آن حرف بزند و بحث كند چون اين هم به رشد من كمك ميكند و هم به رشد بخشي از سينما.
سعي ميكنم براي فيلم بعديام نواقصي را كه در «ماهي و گربه» ميبينم برطرف كنم. تا به يك فيلمي برسم كه نزديكترين فيلم به ذهنيت من است. فيلم بعديام از جهات زيادي به «ماهي و گربه» شباهت دارد. ولي در عين حال تفاوتهاي اساسي هم با اين اثر دارد اما فكر ميكنم مخاطبي كه كار بعدي من را ببيند حتما متوجه ميشود كه اثري از فيلمساز «ماهي و گربه» ميبيند.
من هم مثل خيليها با همان مدل متداول قصهگو عاشق سينما شدم. اما قرار نميشود وقتي كه قرار است فيلم بسازم با همان مدل كار كنم. اميدوارم شكل صحبت كردنم درباره «ماهي و گربه» اين گونه تعبير نشود كه به سينماي كلاسيك علاقهيي ندارم. عاشق اين نوع فيلمها هستم ولي فكر ميكنم بايد مدل خودم فيلم بسازم.