• ۱۴۰۳ شنبه ۱۵ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3943 -
  • ۱۳۹۶ سه شنبه ۹ آبان

تاريخ ايران و مليت ايراني در گفت‌وگو با حكمت‌الله ملاصالحي

هويت ايراني، انتزاعي نيست

محسن آزموده

بحث از ملت و مليت اين روزها در سراسر جهان و به خصوص در خاورميانه داغ است. علل و عوامل متفاوتي را نيز براي اين امر مي‌توان بازجست؛ ناكارآمدي دولت‌هاي ملي از برآوردن خواست‌ها و مطالبات متنوع گروه‌ها و اقشار متشكل شان، قدرت گرفتن نيروهاي گريز از مركز، بحران‌هاي ريز و درشت در خاورميانه كه اكنون اثراتش به سراسر جهان گسترده شده است و... تا جايي كه به ايران باز مي‌گردد، بحث از مليت ايراني و ملي گرايي ايراني نيز مدافعان و مخالفان زيادي دارد. حكمت‌الله ملاصالحي، استاد گروه باستان‌شناسي دانشگاه تهران از چهره‌هايي است كه شناختي ژرف و عميق از تاريخ كهن ايران زمين و دانشي گسترده نسبت به پيشينه اين مرز و بوم دارد. او در گفت‌وگوي حاضر با بيان ديدگاه‌هايش درباره پيشينه ايران به عناصر مقوم اين ملت مي‌پردازد و در اين زمينه از ديدگاه‌هاي سيد جواد طباطبايي فيلسوف سياسي دفاع مي‌كند:

 

نخست بفرماييد از ديد تاريخي آنچه به آن هويت ايراني و ايران گفته مي‌شود؛ چه سابقه‌اي دارد و نخستين ظهورات و بروزات تولد اين هويت را در كجاي تاريخ مي‌توان باز جست؟

ايران يك نام نيست. ملت ايران هويت و مليت ايراني و ميهن دوستي ايرانيان نيز مفاهيم انتزاعي برساخته‌هاي مفهومي ذهن و فكر و عقل و فهم و وهم اين يا آن سردار نظامي و مردسياسي يا انديشمند و دانشمند و مورخ و ايران‌شناس و باستان‌شناس نيستند. ممكن است جامه معاني و فحاوي نو دردوره جديد برتن كرده باشند يا جعل مفهومي شده باشند ليكن مصاديق‌شان هزاره‌ها پيش‌تر وجود داشته و درفرآيند يك حركت وحيات و تقدير و تجربه تاريخي مشترك مردمان ايران زمين مرحله به مرحله و به تدريج شكل پذيرفته و چهره‌اش را آشكاركرده و درتاريخ جهان افق گشوده است. بي‌توجهي و سهل‌انگاري به عقبه تاريخي و پيشينه تاريخ و فرهنگ و حيات مدني و معنوي و تجربه و تقدير تاريخي مشترك مردمان ايران زمين بالمعني الاخص و تاريخ و فرهنگ و حيات مدني و معنوي مردمان هر سرزمين و جغرافياي تاريخي ديگر مسبب مغالطه‌هاي تاريخي بسياري شده و كژفهمي‌هاي خطرخيز بسياري را نيز دامن زده است.

آيا مي‌توانيد مثالي در اين زمينه ارايه فرماييد؟

كشور يونان درهمين جغرافياي سياسي معاصرش نمونه خوبي است. درسال1453ميلادي قسطنطنيه پايتخت و پايگاه مسلم امپراتوري روم شرق يعني بيزانس به دست سلطان محمد فتح مي‌شود، سرزميني كه امروز يونانش مي‌شناسيم. درآن تاريخ يكسر به اشغال تركان عثماني درمي‌آيد. يونانيان دچار چنان غفلت و فراموشي تاريخي شده بودند كه از سلطان محمد فاتح به عنوان «اسكندرثاني» در آتن استقبال كردند! حتي از ياد برده بودند كه درقلب شهرشان آتن ويرانه‌هاي معبد پارتنوني هم وجود دارد. معبدي كه سده‌ها پس از عصر زرين كلاسيك هلني، يونانيان مسيحي ازآن براي اجراي مراسم ديني خود چونان كليساي مقدس استفاده مي‌كردند. پس از ورود تركان عثماني مدتي نقش مسجد را نيز برشانه گرفت و بخش‌هايي هم انبار باروت شد و بعد هم الگين انگليسي بخش‌هاي مهمي ازنقش برجسته‌هاي آن را به انگستان يا بريتانياي كبير آن زمان منتقل كرد. پس از فروپاشي امپراتوري عثماني كشورها و دولت‌هاي ملي بسياري از پيكر تكه پاره شده امپراتوري با طراحي و مهندسي و مديريت قدرت‌هاي جديد قاره غربي سر بركشيدند كه يونان از جمله آنها بود. طراحي جغرافياي سياسي و دولت يونان به شكل جديدش كمتر از دو سده است كه تاسيس شده و به وجود آمده است. چقدر ابلهانه و به دور از واقع بيني و مغالطه آميز است كه گفته شود يونان و هويت و ملت و مليت و ميهن دوستي يونانيان وعالم هلني مولود و جعل تاريخ دوره جديد است و قدرت‌هاي غربي آن را براي مطامع و منافع خود به وجود آورده‌اند. البته ممكن است درباره شيخ‌نشين‌هاي كرانه‌هاي جنوبي خليج فارس بشود چنين داوري كرد وگفت اما درباره كشوري مثل يونان با آن همه پيشينه تاريخي و مدني و معنوي وفكر وفلسفه هم مي‌توان اينچنين داوري كرد و اينچنين سخن گفت؟

پس اينكه گفته مي‌شود، دولت-ملت‌ها در دوران جديد پديد آمده‌اند، چطور مي‌توان ارزيابي كرد؟

در اينكه تحولات عظيم و بي‌سابقه و توفاني و توفنده و نفسگير تاريخي و سياسي و فكري و فرهنگي و مدني و معنوي و علمي و فني و اجتماعي و اقتصادي سده‌هاي متاخر درجوامع اروپايي علي الخصوص جوامع اروپاي غربي نقش تعيين‌كننده در تاسيس دولت- ملت و مرزبندي‌هاي سياسي كشورهاي جديد ازجمله يونان داشته‌اند محل ترديد نيست. ليكن يونان و مصر و ايران و هند و چين كه ساخته و پرداخته بازيگران و قدرت‌هاي سياسي ونظام‌هاي استعماري دوره جديد نيستند. ايران كه امارات و ابوظبي و كانادا واستراليا وآلاسكا وايسلند و نيوزلند نيست. معناي واژه را ببينيد نيوز-لند يعني سرزمين جديد. ميهن‌دوستي و مهين‌خواهي و هويت ومليت و مدنيت و معنويت وحيات و تقدير تاريخي مشترك يونانيان و ايرانيان كه مساله ديروز و امروز نيست. ساخته و پرداخته ذهن و فكر طراحان و مهندسان و مديران نظام‌ها و قدرت‌هاي سياسي مسلط دوره جديد كه نيست. ممكن است در دوره جديد دستخوش تحولات ونابساماني‌ها وقبض و بسط‌ها و فراز و فرودهاي جدي تاريخي و سياسي و فكري و فرهنگي و اجتماعي و اقتصادي فراوان هم شده باشند، ليكن دوره جديد آنها را جعل نكرده است. حتي اگر يك وجب خاك از ايران و يونان براي ايرانيان و يونانيان درتاريخ به جاي بماند، باز سقراط و افلاطون و ارسطو و اُريپيد و اسخيل و آريستوفان همچنان فرزندان برآمده در عالم هلني‌اند، همان‌گونه كه اشورزرتشت و كورش بزرگ و مغان حكيم و بزرگمهر و شيخ شهيد شهاب‌الدين سهروردي و فارابي و فردوسي و بوعلي و مولوي و سعدي و حافظ و صدراي شيرازي فرزاندان برآمده درعالم ايراني‌اند. توجه و انگشت تاكيد و مهر تاييد نهادن روي چنين واقعيت مسلمي اذعان به راستي و درستي اتفاقي است كه افتاده و واقعيتي كه روح تاريخي يك ملت را معرفت و منظر او را از هستي از جهان از واقعيت مرگ و زندگي از منطق و خرد و حكمت چيزها از حس و ذوق و ذايقه زيبا‌شناسي او ازهر واقعيتي بيان و عيان مي‌كند و دربرابر ما چونان توماري از تجربه تاريخي و حيات مدني و معنوي يك عالم بازمي‌گشايد و بازمي نمايد؛ اينكه ادعاي مالكيت و فخرفروشي و ناسيوناليسم و فاشيسم و نژادپرستي نيست. اشورزرتشت و كورش بزرگ و فردوسي حكيم و شهاب‌الدين سهروردي و سعدي و مولوي وحافظ و صدراي شيرازي فرزندان برآمده از عالم ايراني و تقدير تاريخ و حس و حيات و تجربه تاريخي مدني و معنوي مشترك ايراني‌اند. روح ايراني، تجربه تاريخي و حيات و حضور و حس معنوي و ذائقه فكري وذوق هنري و زيباشناختي و در يك كلام معرفت و منظر و فهم و و هم ايرانيان را چه مزدايي و چه مسلمان از هستي از جهان از واقعيت مرگ و زندگي در آثار جاويدان وجهاني همين چهره‌هاي تابناك مي‌توان و مي‌بايد ديد و زيست و دانست و فهميد. مي‌توان در جغرافياي پرچين و شكن چنين عالمي غني و پرمايه از خرد و حكمت وذوق و زيبايي و هنر و هنرمندانگي و عرفان و اشراق وعقبه تاريخي وپيشينه مدني ومعنوي، زاد و زيست و به آن تعلق خاطر نداشت؟ مي‌توان درجامعه گرگ‌هاي عالم مدرن بي‌دفاع در برابر متجاوزان و زياده‌خواهاني كه از درون و بيرون وحدت ملي و انسجام و اقتدار و اعتبار مدني و معنوي‌اش را نشانه گرفته‌اند، رهايش كرد و خاموش نشست و زنگ‌هاي مخاطرات پيشارو را درجهاني اينچنين خطرخيز و مخاطره‌انگيز كه از هر سوي شنيده مي‌شود؛ نشنيد يا نشنيده از كنارش گذشت؟ ايران زمين، سرزمين آلاسكا و كانادا و استراليا نيست. بوركينافاسو هم نيست. كشورخوانده‌هاي جديد التاسيس ساخته و پرداخته طراحان و مهندسان قدرت‌هاي جهاني دوره جديد نيست. ايران و ايراني بودن و هويت و مليت ايراني ساخته و پرداخته ديروز و امروز نيست. اين حس، اين هويت، اين ميراث و تجربه و تقدير و حيات و خاطره و تذكر و تعلق خاطر تاريخي و مدني و معنوي مشترك باهمه تنوع وتكثر و رنگارنگي‌اش در فرآيند يك تجربه و حيات و تقدير تاريخي مشترك ديرينه و ديرپا و درازآهنگ در گستره و پهنه و پهنگاه جغرافياي فراخ و پرچين‌شكن و باز و فراخ هم طبيعي هم تاريخي به وجود آمده وجامعه تحقق برتن پوشيده است.

ايرانيان ازچه زماني و كي به اين حس وتجربه وهويت تاريخي مشترك خويش بيدار و حساس مي‌شوند؟

پاسخ به اين پرسش به چيدن مقدمه‌اي هرچند فشرده وكوتاه نيازدارد. سده‌هاي پاياني هزاره چهارم و آغازين هزاره سوم پيش از ميلاد در مناطق غرب آسيا و اندكي در يك جغرافياي فراخ‌تر كه اصطلاحا به آن هلال حاصل خيزاطلاق شده است يعني از كرانه‌هاي خليج فارس تا آن‌سوي كرانه‌هاي درياي اژه و شبه‌جزيره بالكان با زنجيره‌اي از تحولات عظيم و سنگين تاريخي و فرهنگي و مدني و معنوي و اقتصادي مواجه هستيم؛ تحولاتي كه اصطلاحا انقلاب شهرنشيني به مفهوم باستان شناختي آن اطلاق شده است. انقلابي كه هم مدارك و شواهد باستان شناختي هم مستندات ومنابع مكتوب تاريخي مهر تاييد بر آن مي‌نهند. اتفاقا ايران يكي از كانون‌هاي مهم و چه بسا پيشتاز چنين تحولاتي در همين هزاره‌هاي مهم و سرنوشت سازاست. باستان‌شناسان آثار و شواهد ومدارك بسيارغني و فراواني را ازجوامع شهري مفقود و متروك اين دوره كشف كرده‌اند كه مجال ذكر يكي يكي‌شان در اينجا نيست. تنها چند نمونه شاخص را خدمت شما نام مي‌برم. مارليك درگيلان، حسنلو در آذربايجان غربي و زيويه و مانايي‌ها دركردستان و مانند اينها را درهمين جغرافياي رشته كوه‌هاي البرز و زاگرس و فلات مركزي مي‌بينيم. اين شواهد و قرائن باستان‌شناسي و منابع و مكتوب و مستندات تاريخي همه مويد اين واقعيت‌اند كه ايران‌زمين يكي از كانون‌هاي تاثيرگذار در آن هزاره‌هاي مهم و تحول‌خيز در غرب آسيا بوده است. با وجود اينها همه اين جوامع شهري و تمدن‌هاي مهم عهد باستان همچنان اسطوره‌اي و پاگانيستي يا مشركانه بسته در حصارفرهنگ بومي و منطقه‌اي خود مانده بودند و هنوز شواهد و قرائني كه مويد نوعي حس مشترك نوعي آگاهي به تجربه و تقدير تاريخي و هويت فرهنگي و مدني و معنوي مشترك به مقياس يك جغرافياي وسيع سرزميني و تاريخي و فرهنگي و سياسي و مدني و معنوي فراتر از مرزهاي منطقه‌اي باشد در تمام اين دوران نسبتا دراز آهنگ و طولاني كه چند هزاره را دربر گرفته است و شامل مي‌شود در ميان مردمان آن ديده نمي‌شود. بر آمدن چنين حسي و بيدار شدن چنين آگاهي تاريخي، مرادم آگاهي به يك تجربه و تقدير و حيات تاريخي مشترك و واحدي كه مردمان ساكن دريك جغرافياي سرزميني را چونان يك پيكر واحد چونان يك نظام سياسي واحد چونان يك دولت- ملت يا دولت-شهر و به مفهوم اخص ملي آنكه دربحث ما مورد نظر است و دريك كلام چونان «ايرانشهر» يك سلسله تحولات عظيم معنوي وخيزش‌هاي عميق فكري و سياسي و فرهنگي را مي‌طلبيد و به آن نياز مبرم و مسلم داشت كه در تمام آن دوران ديرينه و ديرپا و دراز آهنگ پيش از تاريخ و عصر مفرغ و عصر آهن تا ميانه هزاره نخست پيش از ميلاد ديده نمي‌شود و اتفاق نيفتاده است. سده‌هاي مياني هزاره نخست پيش از ميلاد نه‌تنها در ايران كه از هندوچين و خاور دور گرفته تا آن‌سوي كرانه‌هاي درياي اژه و بخش‌هاي يوناني شبه‌جزيره بالكان سرآغاز چنين تحولات عظيم و سرنوشت‌ساز مدني و معنوي و فكري و فرهنگي است. تعبير كارل ياسپرس در طرح فلسفه تاريخش از اين هزاره سرنوشت‌ساز و كمربند تحول‌خيز «دوره محوري» در تاريخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشري ما است. در ميان ايرانيان اين بيداري وجودي و بعثت يا رستاخيز روحاني و حركت به سوي افتتاح تاريخي نو و بر صحنه آمدن عالم و آدمي نو با زرتشت اتفاق مي‌افتد. تاريخ نبوي ما درپرتو خداي واحد و كتاب و كلام واحد با او افتتاح مي‌شود و سرانجام به دولت قرآن و اسلام متصل مي‌شود و مي‌پيوندد. اين ميراث مشترك نبوي تنها به ايرانيان محدود نمي‌شود بلكه ميراث مشترك همه ملل و مردمان خاورميانه به مفهوم جامع‌تر است. هم يهوديت نبوي يعني بني اسراييل هم مسيحيان هم زرتشتيان و مسلمانان همه بر خوان ضيافت يك ميراث مشترك نبوي دست كم در اين سه هزاره اخير گرد آمده‌ايم. هويت خاورميانه و تقدير و تجربه تاريخي ملل خاورميانه بيش از همه نبويست و به اين ميراث همچنان رجوع دارد. همچنان آن را بازخواني مي‌كند. همچنان به آن تعلق خاطر دارد. جايگاه ايران و عالم ايراني دراين ميانه ويژه است. جلوس و برآمدن كورش و تكوين نخستين دولت- ملت ايرانيان در زمان هخامنشيان خاصه در آن هزاره به غايت آشوبناك و پرخون و ننگين نياز به كلام و كتاب و پيامي داشت كه از سرچشمه مي‌تراويد و از سرچشمه وجود چونان باران رحمت مي‌باريد كه با زرتشت اتفاق افتاده بود. اين گشودگي عظيم وجودي و رستاخيز عظيم روحاني و برآمدن آدمي نو بر صحنه تاريخ و حركت به سوي انفتاح و افتتاح تاريخي نو را شما هم در معماري هخامنشيان، هم يونانيان آن زمان مي‌بينيد. زيگورات‌هاي سومري و عيلامي از درون فروبسته و كدر هستند. هنوز آن گشودگي وجودي و رستاخيز عظيم روحاني در اين جوامع اتفاق نيفتاده است. معماري بناهاي عصر هخامنشي از درون به بيرون گشوده مي‌شوند. دژ و قلعه نيستند به دور خود حصار نمي‌كشند. به سوي جهان از درون به بيرون چونان تومار گشوده مي‌شوند. ترس و تجبر نقش برجسته‌هاي آشوري در نقش برجسته‌هاي هخامنشي جاي خود را به آرامش و امنيت و سكينت معنوي و روحاني دروني داده است. منشور كورش منشور برآمدن عالم و آدمي نو است بر صحنه تاريخ. دقت رياضي نظم هندسي و استواري و قامت خوش‌تراش به آسمان افراشته ستون‌هاي معماري و مهندسي بناهاي هخامنشي تصويري كالبدي شده از هندسه خرد و حكمت متعالي ايراني است. در يونان نيز اين گشودگي وجودي و رستاخيز فكري و هندسه «لوگوس» يا خرد يوناني را در معماري‌اش در اشكال كالبدي شده و پيكرتراشي و پيكرنگاري يونانيان نيز مي‌بينيم.

عناصر اساسي برسازنده آنچه اين هويت فرهنگي تاريخي را پديد آورده‌اند، كدامند؟ به عبارت ديگر آيا تعلق سرزميني موجب ايجاد حس وحدت ميان اين عناصر متكثر و متنوع است يا زبان يا ديني خاص يا مجموعه‌اي از آداب و رسوم؟

رويكردها و ابزارهاي تاريخي و فلسفي ما در تبيين و تفسير و رديابي و رصد لايه‌هاي نهان و نامرئي‌تر اتفاقات معنوي و زلزله‌هاي وجودي و رستاخيزهاي روحاني و خيزش‌هاي فكري و مدني كه در درون تاريخ يك دوره يا يك ملت يا مردمان يك جغرافياي تاريخي و فرهنگي افتاده‌اند و مي‌افتند نه مكفي‌اند و نه هميشه قانع‌كننده. با اين همه بيرون از تاريخ و بيرون از آنچه در درون تاريخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشري ما اتفاق افتاده چيزي درباره رستاخيزهاي روحاني و خيزش‌هاي فكري و فرهنگي و مدني و معنوي انسان نمي‌توان گفت. اين همان طبيعت پارادوكس و خلاف آمد عرف تاريخمندي و حضور تاريخمند انسان در جهان است. نه بيرون از تاريخ مي‌توان معناي اين حضور رازآميز را فهميد و نه صرفا در حصار تاريخ و هر آنچه تاريخي و در تاريخ افق گشوده است. اتفاقا به ايران و هويت و تجربه و تقدير تاريخي و ميراث مشترك ايرانيان كه مي‌رسيم آنقدر شواهد و مدارك و منابع و مواريث مدني و معنوي زنده نه موزه‌اي، در دست است كه انسان غافلگير مي‌شود. شواهد و قرائن و مصاديق واقعيت‌هاي زنده و ملموسي كه در درون فرهنگ و زندگي ما در ذوق و ذائقه ما از چيزها درزبان و ادبيات ما در آداب و ادب و نحوه معاشرت و مراودت ما ايرانيان. در يك جمع‌بندي كلي مي‌توان عناصر مشترك هويت ايراني يا فرهنگ و حس غالب بر فرهنگ و زندگي ايرانيان را فهرست‌وار اينگونه برشمرد: شاعرانگي، عاشقانگي و اشراق، اشرافي‌گري و ادب، حماسه و سوگمندي، نوعي بازي يا رابطه ديالوژيك مرموز ميان خرد و خيال يا خردورزي و تخيل، نوعي بازبودگي از درون به بيرون نه از درون به درون بلكه گشودگي از درون به بيرون. تصادفي نيست كه ما چونان چينيان ديوار و حصار به دور خود نيفراشتيم. با وجود آنكه در يك جغرافياي باز بي‌حصار تقدير مردمان اين سرزمين رقم خورده است و ايمن از هجوم مهاجمان و حمله متجاوزان نبوده است. نخستين دولت- شهر متمركز ايرانيان كه در زمان هخامنشيان بنياد مي‌پذيرد ديوار و حصار به دور خود نمي‌كشد. حركتي بازدارد و به سمت تاريخي به حركت درمي‌آيد كه آهنگي جهاني دارد. نكته‌اي كه هگل فيلسوف آلماني نيك آن را دريافته بود. كاش معلمان فلسفه ما هم به چنين فهم عميقي از تاريخ و فرهنگ ايراني در آن عصر و هزاره سرنوشت‌ساز دست مي‌يافتند. اتفاقا اهميت انديشه‌هاي دكتر جواد طباطبايي در همين جاست كه دست به يك بازخواني عميق تاريخ و فرهنگ ايران با اتكا به سنت و خرد و انديشه ايراني‌اش مي‌زند.

دكتر جواد طباطبايي، فيلسوف سياسي، طرح بحث از انديشه ايرانشهري در تاريخ ايران مي‌كنند و از هويت ملي ايرانيان پيش از شكل‌گيري دولت- ملت‌هاي جديد به عنوان امري خلاف‌آمد ياد مي‌كنند. آيا با اين ارزيابي موافقيد؟

ايشان نه از سر ذوق سخن مي‌رانند نه در مقام خطيب خطابه مي‌خوانند نه از سر روشنفكري روشنفكرمآبانه قلم مي‌زنند نه خود را بر منبر وعظ مي‌بيند نه ايدئولوگ هستند و نه يك ايدئولوژيست متعصب و متصلب در حصار ايدئولوژي خود و نه در اشتياق به اهتزاز درآوردن و برافراشتن دوباره پرچم امت‌هاي واحده اعتقادي از كف رفته در سراسر كره ارض هستند. تاريخ فرهنگي و فرهنگ تاريخي و مدني و معنوي ما ايرانيان خود گواه بر سه هزاره تداوم دولت شهري ايرانيان چونان يك ملت با ميراثي مشترك است. اين جهان و پهنگاه عظيم تاريخي امروز از درون و بيرون به‌شدت و به طرز بي‌سابقه در معرض تهديد جدي است. دكتر طباطبايي خطرات پيشاروي ملت و ميهن و مردم ما را به عنوان يك ملت مي‌بيند. تاريخ ايران را يك بار ديگر به بازخواني فراخوانده‌است. به هر روي چه آنان‌كه با نظرات طباطبايي همسو باشد و چه سر ناسازگاري و مخالفت داشته باشند اين واقعيت را نمي‌توان انكاركرد كه او تومار يك بازخواني اصيلي را كه بر حجم سنگيني از مدارك و شواهد باستان‌شناختي و مستندات و منابع تاريخي تكيه زده است، در برابر ما مي‌گسترند. بازخواني و رجوع تاريخي كه بيش از هر زمان به آن نياز داريم. تعلق‌خاطر طباطبايي به ريشه‌هايش به ميراثش اصيل و عميق است و روشنگرانه نه روشنفكرانه و روشنفكرمآبانه. زبان او زبان فردوسي و حافظ و سعدي و مولوي نيست. ليكن تعلق خاطر او به ريشه‌هاي مدني و معنوي ايراني‌اش همان قدر اصيل است كه تعلق خاطر حافظ.

ديدگاه‌هايي را كه امروز هويت ملي را در برابر هويت قومي قرار مي‌دهند چگونه ارزيابي مي‌كنيد؟

در آوردگاه‌هاي خطرخيز تاريخ چالش هست، توطئه هست. فشار در درون و فشار از بيرون هست. منافع و مطامع قدرت هست. دست و پنجه فشردن با انديشه‌هاي رقيب هست. بايد آماده رويارويي بود. خلأ فكري و فرهنگي و حفره‌ها‌يي كه پس از انقلاب در جامعه ما به وجود آمد. بدخواهان و دشمنان ملت و ميهن ما فعال شدند و فرصت را غنيمت شمردند و كوشيدند ميان فرهنگ ملي و قومي ملت و مردم ميهن ما دوپارگي و شكاف و قهر افكنند. در مواردي از بلاهت و خواب‌آلودگي نودولتيان جامعه استفاده بردند و از بيرون مرزها نيز حمايت و هدايت و تقويت مي‌شدند و همچنان نيز مي‌شوند، توفيق يافتند حفره‌ها را عميق‌تر و مغاك‌ها را وسيع‌تر كنند و شكاف‌ها و شقاق‌ها را بيشتر و بيشتر دامن بزنند. به صراحت خدمت شما عرض مي‌كنم در كمتر كشوري شما همدلي و همسويي و همنوايي ميان فرهنگ ملي و قومي را ميان مردمش زنده و مستحكم و منسجم‌تر از جهان ايراني و ميان ايرانيان مي‌توانيد ببينيد. من هم درعراق وسوريه و لبنان خود را درخانه و ميهن و فضاي معنوي خويش مي‌بينم، هم در افغانستان و ازبكستان و تاجيكستان. اين همان چيزي است كه ناسيوناليزم به مفهوم متجدد برآمده از تحولات دوره جديد آن را نمي‌بيند و نمي‌فهمد. من همانقدر كه در اردبيل و تبريز و سنندج و اهواز احساس مي‌كنم در جغرافياي واحد ميهن خويشم كه در شهر اصفهان و شيراز و مشهد و زابل و زاهدان و كرمان و يزد و مشهد. اين نيز همان چيزي است كه قوم‌گرايي افراطي ساخته و پرداخته ذهن‌هاي بيمار آن را نمي‌بيند و نمي‌فهمد. چنين است قوت و روح زنده و جاري يك فرهنگ در يك ملت كه تن و جان مردمانش را با همه تنوع و رنگارنگي‌شان به هم درمي‌تند و صورت مي‌بخشد.

به نظر شما امروز بحث ايران چه ضرورتي دارد و براي اينكه به خطاي ناسيوناليست‌هاي افراطي دچار نشويم چه بايد بكنيم.

شناخت ايران يك ضرورت است و مسووليتي به غايت سنگين و خطر نهاده بر شانه همه ما. تاريخ را ملت‌هاي پيروز مي‌نويسند. ملت‌هاي شكست خورده قادر به نوشتن تاريخ خود نيستند. قوم‌گرايان و ناسيوناليست‌هاي افراطي اغلب شناخت عميق و فهم درستي از واقعيت‌ها، رويدادها و تحولات تاريخي كه در درون و بيرون‌هاي كشور و ميهن‌شان اتفاق مي‌افتد، ندارند. هر دو در طريق تفرقه و تحريف واقعيت‌ها و انزواي فكري و تعصب مشابهت‌هاي بسيار با هم دارند. تاريخ را مدام مي‌بايد بازخواني و بازآفريني كرد. در آوردگاه مي‌بايد براي هميشه ماند.

 

توضيحي در مورد شماره پيشين سياستنامه

در شماره گذشته به مناسب سالروز هفتم آبان ماه پرونده‌اي با موضوع «ديالكتيك مليت و مدنيت»منتشر شد. اين پرونده بازخوردهاي متفاوت و گاه متضادي را در پي داشت. تعدادي از مخاطبان «سياستنامه» نگاهي انتقادي داشتند و تعدادي ديگر از نگاهي تشويقي و حمايتي برخوردار بودند. اين پيام‌هاي متعدد و متفاوت از طريق تلفن روزنامه و كانال صفحه «سياستنامه» روزنامه اعتماد به دبير گروه و سردبيري روزنامه منتقل شد. اما آنچه لازم به توضيح است اينكه «سياستنامه» هميشه سعي داشته محلي براي بحث‌هاي جدي در عرصه انديشه باشد؛ بحث‌هايي كه حتي‌الامكان سعي كرده‌ايم نگاهي جامع‌الاطراف به آن داشته باشيم و از زواياي مختلف به آن بپردازيم و البته جانب انصاف را فرو نگذاريم. البته طبيعي است كه در چنين مباحثي همه مخاطبان لزوما نظر يكساني نداشته باشند و اساسا اختلاف آرا را نه‌تنها امري طبيعي بلكه لازمه مباحث فكري و روشنفكري مي‌دانيم. ضمن اينكه «سياستنامه» اين آمادگي را دارد كه از نظرها و انتقادات صاحب‌نظران و اساتيد اين حوزه براي هرچه پربارتر شدن پرونده «ديالكتيك مليت و مدنيت» استفاده و آنها را با افتخار منتشر كند. از قضا در همين شماره امروز هم گفت‌وگويي با آقاي دكتر حكمت‌الله ملاصالحي منتشر شده كه با نگاهي هگلي به وجوه مثبت ناسيوناليسم ايراني پرداخته و تاكيد مي‌كند كه هويت ايراني به هيچ‌وجه يك مساله انتزاعي و غيرواقعي نيست.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون