• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3960 -
  • ۱۳۹۶ پنج شنبه ۲ آذر

نگاهي به مهم‌ترين رمان كازوئو ايشي‌گورو؛ برنده نوبل ادبيات 2017

بهترين قسمت روز، شب است

مريم مطهري‌راد

صحنه نمايش تاريكي را تصور كنيد. آنقدر تاريك كه چشم چشم را نمي‌بيند. صحنه، بزرگ و جادار است به طوري كه ميزانسن همه بخش‌هاي نمايش از قبل آماده شده و نيازي به كشيدن پرده و تغيير دكور نيست. بازيگران هم، آماده كنش و ايفاي نقش در موقعيت خود حضور دارند. فقط كافي است نور از يك نقطه به نقطه بعدي برود تا داستان آن صحنه آشكار شود. در همين حال صحنه قبل كه تا چند لحظه پيش نور روي آن بود در قدم بعد تبديل به خاطره مشتركي با راوي مي‌شود كه در عين حال، بيننده را وارد فضايي كرده كه گويي دير زماني است با اين فضا گره خورده است. تا برسيم به صحنه آخر.  رمان «بازمانده روز»، اثر كازوئو ايشي‌گورو، داستاني دارد با اين ويژگي. صحنه‌ها و بازيگران سر جايشان آماده‌اند. راوي هدايت نور را در دست گرفته و با علم به داستان و حوادث، به موقع، نور را به صحنه مورد نظر مي‌افكند. هر صحنه‌اي كه آشكار مي‌شود لايه‌اي از داستان خودنمايي مي‌كند و لايه‌ها در بازه زماني داستان، نقش جالبي را ايفا مي‌كنند. به گفته آندره ژيد، گويي بُعد تازه‌اي از زمان، به نام عمق، ايجاد مي‌شود.  استيونز، در عمارتي متعلق به اشراف‌زاده اصيل انگليسي به نام لرد دارلينگتن، پيش‌خدمتي بوده با رتبه مخصوص باتلرها. (در انگلستان رتبه باتلري به پيش‌خدمتي داده مي‌شود كه به طور مستقيم مسووليت پذيرايي از ارباب و ميهمانان او را كه معمولا آدم‌هاي تاثيرگذاركشوري و بين‌المللي هستند، به عهده دارد.) راوي و نورپرداز در داستان همين استيونز است كه امور خدمتكاران و مديريت خانه زير نظر او انجام مي‌شده. در عمارت دارلينگن گذر عمر كرده، عمارتي كه پدرش هم در آن پيش خدمت قابل اعتمادي بوده است. اكنون لرد انگليسي مرده و مالك خانه اشرافي، آقاي فارادي امريكايي شده است. اوضاع و احوال خانه با اين تغيير ارباب، دگرگون شده و استيونز بنا به خواست ارباب جديد، تنها خدمتكاري است كه از او خواسته‌اند بماند.  راوي گذشته نگر، شنيده‌ها و ديده‌هاي ارزشمند و حساسي دارد كه بهانه روايت پرپيچ و خمي از پشت پرده‌ها شده است.  استيونز، گذشته از تعاريف عيني و برداشت‌هاي ذهني، گاهي درونياتش، درگير تفاسير فلسفي- سياسي هم مي‌شود. آنچنان پخته و كارآزموده به عميق‌ترين بحث‌هاي فلسفي مي‌انديشد كه ممكن است خواننده از خود بپرسد: يك پيش‌خدمت كه قسمت اعظم روز خود را به خدمت مي‌گذراند و حتما زمان محدودي براي مطالعات در چنين زمينه‌هايي دارد؛ پس چطور مي‌تواند همچون اساتيد تحليل كند و به موضوعات پيچيده فيلسوفانه بپردازد؟ اين‌جاست كه روح نويسنده گاهي در بين داستان نمايان مي‌شود و مي‌شنوي كه افكارش از دهان راوي پرحرف چطور خارج مي‌شود. اگر سادگي بيان و زبان گيراي ماجرا نبود شايد اين ويژگي مي‌توانست ضربه مهلكي به داستان وارد كند.
«بازمانده روز» شروعي بسيار ساده و خبري دارد. استيونز به پيشنهاد ارباب جديدش، سفري شش روزه را آغاز مي‌كند. بهانه سفر، گرچه از نظر ارباب امريكايي هديه به پيش خدمتي است كه سال‌ها خدمت كرده و اكنون لايق چند روز استراحت است اما براي استيونز اين بهانه، ملاقات با زني است كه سال‌ها در بهترين و باشكوه‌ترين ايام كاري، همزمان با او در خانه لرد دارلينگتن بزرگ، خدمت كرده است. استيونز فرصت‌هاي زيادي را با اين زن از دست داده و حالا با تصور اينكه «ميس كنتن» از همسرش جدا شده، راه مي‌افتد تا شايد بتواند او را به خانه اشرافي برگرداند. گرچه گذشته بازنمي‌گردد ولي نشانه‌هاي گذشته گاهي بناي اميد آينده و التيام اشتباهات جبران‌ناپذير مي‌شود. استيونز در حديث نفسي مي‌گويد: اگر موضوع خانم دارلينگتن نبود هرگز رغبتي براي سفر نداشت و ترجيح مي‌داد بماند و به وظايفش عمل كند.  «رمان بازمانده روز» برخلاف آنكه ممكن است داستاني رمانتيك به نظر برسد اما اين‌طور از آب درنيامده است.  رمان با موضوع پس از جنگ، حال و هوايش شكل مي‌گيرد؛ بدون اينكه از تبعات جنگ در سطح مردم و اقتصاد بد و ويراني بگويد. از آن نوع حال و هواي جنگي كه فقط در بين سردمداران و تصميم‌گيرندگان است. آنهايي كه به نوعي متفاوت درگير جنگ شده‌اند. نه سرباز ساده و نه در بين مردم زيسته بودند. نگاه آنها كلي و دور از هياهو و افسردگي‌هاي پس از جنگ است.  جنگ جهاني دوم تمام شده. آلمان بازنده ماجراست. اما همچنان ترس و دلهره در دل متفقين وجود دارد كه چه رفتاري با اين كشور بازنده در پيش بگيرند. اين‌جاست كه روايت داستان درقالب دورهمي‌ها و ميهماني‌هاي سراي دارلينگتن به خوبي نشان مي‌دهد كه تصميمات مهم دنياي مدرن در واقع در محيط‌هاي آرام و خلوت گرفته مي‌شود. آنجا كه از مطبوعات خبري نيست و نگاه‌ها مشغول چيزهاي ديگري است كه ديده نمي‌شوند و آنچه در ملا‌عام و در سازمان‌هاي نمايشي اتفاق مي‌افتد نتيجه فرايندي است كه پنهاني، طي هفته‌ها و ماه‌ها در پشت ديوارها و دور از چشم‌ها گذشته است. نمايندگان كشورها هر يك در سراي دارلينگتن حاضر مي‌شوند و نقش كشور خود را در آن برهه تاريخي به نمايش مي‌گذارند. نويسنده در قالب شخصيت‌پردازي اشخاص، موقعيت كشورها و منش سياسي آنها را تعريف مي‌كند. خواننده‌اي كه با تاريخ سياسي قرن بيستم آشناست احتمالا لذت وافري از اين بخش داستان مي‌برد. آنجا كه گروه متفقين به اين نتيجه مي‌رسند كه امريكا دلش براي آنها نسوخته و حيله در آستين دارد و حتما در همين محافل است كه بذر ناتو ريخته مي‌شود.
استيونز پيش‌خدمت، سفرش را با اتومبيل فورد امريكايي كه متعلق به ارباب جديد است آغاز مي‌كند. اما ذهنش از گذشته بيرون نمي‌رود. او نه تنها همچنان به لرد دارلينگتن انگليسي وفادار است بلكه نقش منصفانه او را در اتفاقات پشت پرده به ويژه تصميمات پس از جنگ، مي‌ستايد و از اينكه سال‌ها در خدمت چنين انساني بوده برخود مي‌بالد. استيونز روايت سفرش را با درونگردي و يادآوري خاطرات پيش مي‌برد اما كمتر اتفاق مي‌افتد در «اكنون» سير كند و از حال و هواي سفر بگويد به جز زماني كه مي‌خواهد حضور سياسي مردم را به تصوير بكشد.  در صد صفحه پاياني داستان مي‌بينيم كه چطور مردم در دموكراسي‌اي كه آن را باور كرده‌اند اصلا حضوري ندارند. دور هم جمع مي‌شوند و گفت‌وگو مي‌كنند. آمال‌هاي سياسي‌اي دارند كه هيچگاه به گوش سياستمداران‌شان نمي‌رسد. اين‌جاست كه مي‌بينيم راوي، دست به تفسير مي‌زند و ابراز عقيده مي‌كند. در صفحه 239 مي‌گويد: «توقع اينكه فرد فرد اين مردم در مسائل مهم مملكتي عقايد جدي ابراز كنند، مسلما خلاف مصلحت است.» يا در جاي ديگر نويسنده درباره نقش ملت، بازي جالبي را رقم مي‌زند تا به ايده افلاطوني خود در خصوص نقش بي‌اهميت مردم در تعيين سرنوشت خود دامن بزند. شايد اين بخش از داستان يكي از بي‌نظيرترين صحنه‌هايي باشد كه ايشي گورو به آن پرداخته است و جان كلام را دردهان لرد دارلينگتن مي‌ريزد كه: «وقتي خانه آدم آتش گرفته، آدم اهل خانه را توي اتاق پذيرايي جمع نمي‌كند كه يك ساعت درباره بهترين راه فرار از آتش بحث كند.»خواننده در اين رمان مي‌تواند به فرهنگ اشرافي انگلستان و شرافت كاري پيش‌خدمت‌هاي اصيل و البته تعصب انگليسي نويسنده، پي ببرد. گاهي راوي در لواي سوالاتي مثل: «پيشخدمت بزرگ چيست؟» يا مفهوم «تشخص» در اصل چه مي‌تواند باشد؟ خواننده را وارد ماجراهايي از خاطراتش مي‌كند. سخن به درازا مي‌كشد اگر بخواهم هر آنچه را كه به عمق داستان دامن زده بنويسم، اما نمي‌شود از ترجمه بي‌نظير نجف دريابندري گذشت. به راستي چه كسي توانايي اين همذات‌پنداري را در شخصيت‌پروري رمان «بازمانده روز» داشت؟ گويي دريابندري اين داستان را به همان شكل كه در ذهن گورو گذشته بازمي‌نويسد؛ با لحن و زباني كه به قول خودش به لحن و زبان قجري نزديك بود و بايد هم اين طور مي‌شد.
اما پايان داستان دوباره به لايه اول بازمي‌گردد. نور همزمان صحنه اول و آخر را نشان مي‌دهد. ناكامي اول در آخر نمود پررنگ‌تري مي‌يابد. درصفحه 290 درست زماني كه مردم مدت‌هاست روي سكوي ساحلي جمع شده‌اند و هنوز زماني از روشنايي روز باقي است، با بي‌صبري منتظر رسيدن شب و تاريكي هستند تا منظره روشن شدن چراغ‌هاي سكو را تماشا كنند و از اين بابت هورا مي‌كشند و شاد مي‌شوند. اين‌جاست كه استيونز همه حس و برداشت خود را درزبان هم‌نشين و هم‌صحبت موقت خود در كنار ساحل مي‌ريزد و مي‌گويد: «براي عده زيادي از مردم، بهترين قسمت روز، شب است. قسمتي كه در تمام روز منتظرش هستند.» و استيونز خود را جزو كساني مي‌داند كه در ساعات شروع شب است و از فرصت‌هاي روز بازمانده.
اما حالا بياييد نور صحنه را روي خود گورو بيندازيم. اگر قبول كنيم كه پشت هر نوشته، محتويات ضمير ناخودآگاه و دسيسه عمد يا غير عمد نويسنده دركار است كه منجر به خلق اثري مي‌شود؛ در اين صورت به لايه‌اي ديگر از كتاب «بازمانده روز» دست مي‌يابيم. ايشي گورو نويسنده ژاپني تبار، متولد 1954 است كه در پنج‌سالگي همراه با خانواده‌اش به انگلستان مهاجرت مي‌كند. زمان رمان او پس از جنگ جهاني دوم است يعني سال 1945. درك گورو از جنگ و پس از جنگ تا چه حد مي‌تواند برايش ملموس باشد و جنگ و اثرات آن چگونه گورو را برآن داشته كه چنين به رويدادها نگاه كند؟ گورو در اين رمان گرچه نامي از ژاپن و مصيبت‌هاي كشورش كه ناگوارترين حادثه را با فاجعه بمباران اتمي ناكازاكي (محل تولد گورو) و هيروشيما متحمل شد نمي‌برد، اما آنجا كه قرار است نماينده امريكا را شخصيت‌پردازي كند، او را چنان لمپن وحيله‌گرجلوه مي‌دهد كه گويي مشت گره‌شده خود را به سوي دهان «هري ترومن»، رييس‌جمهورامريكا در زمان جنگ، نشانه رفته است. بي‌ترديد گورو در اين رمان، تاريخ ژاپني‌تبار خود را حمل مي‌كند؛ ضمن اينكه به وطن دوم خود، انگلستان، ارادت ويژه‌اي نشان مي‌دهد.  اين كتاب سومين رمان گورو محسوب مي‌شود كه در سال 1989 نوشته شد و درهمين سال جايزه بوكر را براي نويسنده‌اش به ارمغان آورد. وخيلي زود عنوان پرخواننده‌ترين كتاب بريتانيا را گرفت. گرچه هركدام از كتاب‌هاي گورو يكي از جوايز مهم انگلستان را برده بود اما رمان «بازمانده روز» بود كه گورو را در رديف نويسندگان برجسته انگليسي‌زبان قرار داد. نويسنده‌اي كه بارزترين ويژگي‌اش توانايي در اجراي لحن و زبان و داشتن نگاه بين‌المللي است.
علاوه بر رمان «بازمانده روز»، سه كتاب ديگر او با نام‌هاي «هنرمندي از جهان شناور»، «وقتي يتيم بوديم» و «هرگز رهايم مكن» هم نامزد جايزه «بوكر» شده‌اند.
رمان «هرگز رهايم مكن» از اين نويسنده در سال 2005 به چاپ رسيد. اين رمان نامزد جايزه بوكر، جايزه «آرتور سي.‌كلارك» و همچنين نامزد جايزه ملي منتقدان كتاب امريكا شد. در سال 2010 «مارك رومانك» با اقتباس از اين رمان، فيلمي با همين عنوان ساخت. در سال 2015، ايشي‌گورو رمان «غول مدفون» را به چاپ رساند.  ترديدي نيست همه اين موفقيت‌ها كه گورو را درليست بهترين‌ها قرار مي‌دهد در انتخاب او به عنوان برنده جايزه نوبل بي‌تاثير نبوده است اما ظاهرا رمان «بازمانده روز» او مركز ثقل اين انتخاب محسوب مي‌شود. چنانچه سارا دانيوس، معاون دبيركل آكادمي نوبل، نوشته‌هاي گورو را تركيبي از آثار «جين آستين» و «فرانتس‌كافكا» توصيف مي‌كند و در توضيح انتخاب ايشي‌گورو مي‌گويد: ««بازمانده روز» او يك شاهكار واقعي است كه شبيه به رماني از پي. چي. وودهاوس شروع و نزديك به آثار كافكا تمام مي‌شود. » آثار گورو كه شامل هفت رمان و يك مجموعه داستان كوتاه مي‌شود، تاكنون به چهل زبان دنيا ترجمه شده است.  در سال 1993 با اقتباس از اين رمان، فيلمي با همين عنوان به كارگرداني جيمز آيوري ساخته شد كه در هشت رشته از جمله بهترين كارگرداني، بهترين بازيگر نقش اول زن- كه «اما تامسون» ايفاگر آن بود- و بهترين بازيگر نقش اول مرد با بازي درخشان «آنتوني هاپكينز»، نامزد دريافت جايزه اسكار شد. هاپكينز بابت بازي درخشانش در اين فيلم، جايزه آكادمي هنرهاي فيلم و تلويزيون بريتانيا (بفتا) را از آن خود كرد. «بازمانده روز» در اوج دوران بازيگري هاپكينز ساخته شد و شايد همين يكي از دلايل درخشش چشمگير وي در اين فيلم بوده باشد. هاپيكنز دو سال قبل از «بازمانده روز»، اسكار بهترين بازيگر نقش اول را بابت بازي در فيلم سكوت بره‌ها به دست آورده بود و در همان سال نقش‌آفريني‌اش در «بازمانده روز» (1993)، مفتخر به دريافت لقب «سر» از ملكه انگلستان شد.

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون