• 1404 پنج‌شنبه 11 ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 3187 -
  • 1393 يکشنبه 3 اسفند

سامي سردار ملي، نتيجه ستارخان در گفت‌وگو با «اعتماد»

ستارخان در كوره زمانه پخته و آبديده شده بود

ناآگاهي عمومي درمورد ستارخان ريشه در عملكرد رسانه‌ها و نظام آموزشي دارد

ستارخان در كوره زمانه پخته و آبديده شده بود. به نظر من ستارخان همه ‌چيز را در غيرت و مردانگي و عدالت و قانون‌مداري مي‌ديد و فكر مي‌كرد اطرافيان او يا افرادي كه در سايه مشروطيت به مقام و منصبي رسيدند نيز در همين فكر بودند، در حالي‌كه اغلب آنها مشروطه را فقط براي دستيابي به اهداف‌شان مي‌خواستند نه براي خدمت به مردم و اجراي عدالت و قانون‌مداري.
ستارخان نبايد به همه حرف‌هاي دولتمردان اعتماد مي‌كرد. نمونه بارزش هم نقشه‌اي بود كه در پارك اتابك برايش كشيدند. از طرفي با فرستادن فتنه‌گران به داخل پارك در رابطه با تحويل سلاح‌ها موجب دوتيرگي و دودلي بين مجاهدان شده و از سويي با قطع سيم تلفن مانع تماس ستارخان با نظميه و حل مساله شدند. همين‌ها منجر به ريختن خون مجاهدان، زخمي شدن ستارخان و ايجاد آن فاجعه شد.

  سبا حيدرخاني / آن بخش از تاريخ كه يادآوري‌اش حس افتخار مي‌آفريند، همواره دوست داشتني‌تر و زنده‌تر از قسمت‌هاي ديگرش است و شخصيت‌هايش به مثابه قهرمانان اسطوره‌اي، سرفرازانه در داخل داستان‌هاي شفاهي جان مي‌گيرند و به امروز مي‌رسند. اما زنده نگاه داشتن نام و مرام افرادي كه روزگاري براي سرزمين مادري جان داده‌اند و افتخار خريده‌اند تنها بر دوش قصه‌ها و مردم عادي نيست. نظام آموزشي، هنرمندان و محققان در حفظ اصالت تاريخ و معرفي صحيح آن بيش از مردم معمولي وظيفه دارند. ستارخان، سردارملي ايران هم به عنوان يكي از اين افتخارآفرينان، قهرمان قرن‌هاي پيش نيست؛ يك قهرمان معاصر است كه نامش با مشروطه گره خورده. آنقدر معاصر كه نوادگانش در زادگاه جد بزرگ‌شان، تبريز، نام «سردارملي» را همراه خود به مدرسه، دانشگاه، اداره و محل كار مي‌برند. متن زير حاصل گفت‌وگو با «سامي سردار ملي» نتيجه ستارخان است:

   راجع به خانواده ستارخان براي‌مان بگوييد؛ فرزندان، نوه‌ها و نتيجه‌هاي سردارملي ايران.

 مرحوم ستارخان يك پسر به نام يدالله و دو دختر به نام‌هاي سلطان و معصومه داشت. يدالله فرزند بزرگ او، شش ساله بود كه همراه ستارخان به تهران رفت و در 10 سالگي، بعد از وفات ستارخان به تبريز بازگشت. يدالله خان شش پسر و يك دختر داشت كه من فرزند ارشد ستار، سومين پسرش هستم. يدالله خان در (20 فروردين) سال 1357 مرحوم شدند.
سلطان خانم فرزند دوم ستارخان هم سه، چهار ساله بود كه ستارخان به تهران رفت و بعد از آن همديگر را نديدند. سلطان خانم فرزندي نداشت. معصومه خانم هم هنوز به دنيا نيامده بود كه ستارخان در اسفند سال 1288 به اجبار به تهران رفت و اين پدر و فرزند هيچگاه همديگر را نديدند. معصومه خانم دو پسر و پنج دختر داشت كه سلاله آنها قريب به اتفاق خارج از ايران زندگي مي‌كنند.

   ناآگاهي نسبت به تاريخ كشور به‌خصوص بين جوان‌ها همه‌گير شده. اعضاي جوان‌تر خانواده سردارملي چقدر راجع به مشروطه و ستارخان مي‌دانند؟

اول بايد ديد اين ناآگاهي همه‌گير از كجا ناشي مي‌شود. اگر دقت داشته باشيم مي‌بينيم در كتب درسي فرزندان‌مان در مورد معرفي شخصيتي مثل ستارخان به چند سطر مختصر بسنده شده، آن هم با مطالبي كه متاسفانه صحيح نيستند. براي مثال در كتاب تاريخ سوم دبيرستان آورده شده ستارخان و باقرخان به دعوت تلگرافي آخوند ملا محمد خراساني در روز هشتم ربيع‌الاول 1288 قمري به تهران آمدند؛ در حالي‌كه مي‌دانيم اولا ستارخان و باقرخان در سال 1328 قمري به تهران رفتند نه 1288 قمري. همچنين علاوه بر دعوت آخوند ملا محمد خراساني، فشارهاي زيادي از سوي والي آذربايجان، دولت روس و دولت مركزي مبني بر رفتن آنها وارد شده بود به طوري‌كه آنها اجازه نيافتند حتي نوروز سال 1289 شمسي را در كنار خانواده‌هاي‌شان باشند و دو روز مانده به تحويل سال نو به سوي تهران عازم شدند.
از سوي ديگر در اين كتاب زمان زخمي شدن ستارخان در پارك اتابك را 40 سال زودتر نوشته‌ و تاريخ وفاتش را هم 28 ذي‌الحجه سال 1292 قمري همزمان با اوايل جنگ جهاني اول ذكر كرده‌اند. در صورتي‌كه جنگ جهاني اول در سال 1332 قمري شروع شده بود. با حساب اين سال‌هاي ذكر شده در كتاب، ستارخان ده‌ها سال پيش از آنكه مظفرالدين‌شاه فرمان مشروطه را امضا كند مرحوم شده بود! جاي تعجب بسيار است كه اين كتاب درسي توسط اساتيدي چون دكتر علي‌اكبر ولايتي و دكتر جليل عرفان‌منش بازنگري شده است. پس مي‌بينيم كه بخشي از ناآگاهي مردم و به ويژه جوانان در اين مورد به نحوه آموزش رسمي‌مان برمي‌گردد. از طرف ديگر نبود ساير منابع اطلاعات‌دهنده مانند فيلم، سريال و حتي بازي‌هاي كامپيوتري در مورد ستارخان بر ناآگاهي عمومي نسبت به اين قضيه افزوده است. خب، اعضاي جوان‌تر خانواده ستارخان هم از اين قاعده مستثنا نيستند؛ آنها هم در همين جامعه با همين آموزش‌هاي عمومي زندگي مي‌كنند.
شايد با توجه به موقعيت خانوادگي‌شان تنها كمي بيشتر از مردم عادي در اين مورد مطالعه داشته باشند.

   خانواده سردارملي با خانواده باقرخان سالارملي ارتباط دوستانه و رفت و آمدهايي دوستانه يا خانوادگي داشته يا دارد؟

گويا كسي از خانواده مرحوم باقرخان در تبريز زندگي نمي‌كند و هيچ اطلاعي از آنها ندارم. فقط حدود 10 الي 12 سال پيش بود كه نوه دختري ايشان را كه در مراسم بزرگداشت سالروز صدور فرمان مشروطيت در تبريز حضور داشتند ديدم و بعد از آن هيچگاه در هيچ مراسمي ايشان را ملاقات نكردم.

   شما به عنوان كسي كه نام سردارملي را بر خود داشته و حضور قابل توجهي در مسائل مربوط به ستارخان دارد مهم‌ترين اقدامات و اخلاقيات ايشان را چه مي‌دانيد؟

شرايط اجتماعي آن دوران و اعتقادات ستارخان را ما فقط از روي چند كتاب خوانده و شنيده‌ايم و چيزهايي را مي‌توانيم تجسم كنيم و خب اين شايد با آنچه واقعا وجود داشت متفاوت باشد. ساده‌تر بگويم، تا انسان در محيط و دوراني حضور نداشته باشد درك كامل وقايع برايش امكان‌پذير نخواهد بود. همان‌طور كه تا با كسي مدت‌ها معاشرت و هم‌سفري نكنيد نمي‌توانيد به خصوصيات اخلاقي و اعتقادي او پي ببريد. در مورد ستارخان هم حقيقتا نمي‌توان گفت در عمق دل و ذهنش چه بوده و چه مي‌خواسته اما نكته‌اي كه درباره او قابل ذكر است و شواهد هم نشانش مي‌دهد اين است كه او در كوره زمانه پخته و آبديده شده بود.
به نظر من ستارخان همه ‌چيز را در غيرت و مردانگي و عدالت و قانون‌مداري مي‌ديد و فكر مي‌كرد اطرافيان او يا افرادي كه در سايه مشروطيت به مقام و منصبي رسيدند نيز در همين فكر بودند، در حالي‌كه اغلب آنها مشروطه را فقط براي دستيابي به اهداف‌شان مي‌خواستند نه براي خدمت به مردم و اجراي عدالت و قانون‌مداري. ستارخان نبايد به همه حرف‌هاي دولتمردان اعتماد مي‌كرد. نمونه بارزش هم نقشه‌اي بود كه در پارك اتابك برايش كشيدند. از طرفي با فرستادن فتنه‌گران به داخل پارك در رابطه با تحويل سلاح‌ها موجب دوتيرگي و دودلي بين مجاهدان شده و از سويي با قطع سيم تلفن مانع تماس ستارخان با نظميه و حل مساله شدند. همين‌ها منجر به ريختن خون مجاهدان، زخمي شدن ستارخان و ايجاد آن فاجعه شد.

   به عقيده شما شهر تبريز چقدر در شكل‌گيري شخصيت ستارخاني كه مي‌شناسيم نقش داشته است؟

همان‌طور كه مي‌دانيم تبريز وليعهد نشين قاجار بود و ستارخان در دوره نوجواني و جواني شاهد وليعهدي محمدعلي ميرزا و مظفرالدين شاه در تبريز بوده و زورگويي‌ها و ناعدالتي‌هاي وليعهد و اطرافيانش را از نزديك ديده؛ خب اينها با توجه به زمينه فكري ستارخان، در رفتار، طرز فكر و كنش‌هاي او بسيار موثر بوده است.
   به عنوان عضوي از اين خانواده نامدار، مهم‌ترين ميراث‌ ستارخان را چه مي‌دانيد.
مهم‌ترين ميراث ستارخان نام نيكي است كه از او بر جاي مانده. خصوصيات اخلاقي‌‌اي همچون غيرت، مردانگي، شجاعت و عشق به آب و خاك وطن كه در ستارخان زبانزد بود باعث شده همواره نام نيكي از او باقي مانده و تا ابد نيز بماند.

   وسايل شخصي‌اي از ستارخان بوده كه توسط خانواده ايشان به موزه‌ها اهدا شده‌ باشد؟

وقتي ستارخان تهران بود، روس‌ها در تبريز با توجه به دل پري كه از سردار ملي داشتند، برادرش غفار و دو برادر زاده‌اش را همانند مرحوم ثقه‌الاسلام و چند نفر ديگر به‌دار آويختند. قسمتي از خانه‌اش را نيز با ديناميت خراب كرده و امكان غارتش توسط بوقلمون‌صفتان را فراهم كردند. در تهران هم در فاجعه پارك اتابك لوح‌هاي نقره‌اي زرين‌كوبي كه به ستارخان و باقرخان اهدا شده بود به همراه ساير وسايل آنها غارت شد؛ تنها يك تپانچه ده تير از او باقي مانده بود كه آن‌هم توسط پدر بزرگ مرحومم يدالله خان به موزه مشروطه تبريز اهدا شده است.

   يكي از پر بحث‌ترين موضوعات مربوط به ستارخان طي اين چند سال بحث انتقال مزار ايشان به تبريز بوده است؛ راجع به تلاش‌ها و درخواست‌هاي اين خانواده براي دريافت اجازه انتقال مزار ايشان به زادگاه‌شان بگوييد. اينكه اين پروسه چه مراحلي را طي كرده و آيا هنوز هم از سوي دوست‌داران و خانواده‌شان پيگيري مي‌شود؟

همه ما در زندگي براي‌مان پيش آمده يا نظاره‌گر اين بوده‌ايم كه فرد يا جامعه به چيزي علاقه و نياز داشته باشد ولي روزمرگي و مشكلات موجود باعث غفلت از آن شده و اصلا به يادشان هم نيفتد اما با يك تلنگر و تكان كوچك به خود آمده تا اهميت مساله برايشان آشكار شود و دنبال آن كار بروند. در مورد انتقال قبر ستارخان هم من احساس كردم شايد نياز به چنين تلنگري باشد. بي‌اعتنايي به مزار ايشان و به نوعي غريب ماندنش در شهر ري و نيز وصيت‌شان مبني بر دفن شدن در تبريز، موجب شد خواستار انتقال قبر ستارخان به صورت شرعي به تبريز شوم. اما مسلما تنها با خواست من اين كار عملي نمي‌شود و حتما نيازمند زمينه‌هاي اجتماعي، سياسي، فرهنگي و مطالبه مردمي است. اگر اين زمينه‌ها مهيا نباشد و اين كار انجام ‌شود نتيجه عكس داده و شايد موجب آزردگي روح ستارخان نيز بشود. من با جديت موضوع انتقال مزار ستارخان را شروع و سپس پيگيري كردم ولي بعد احساس كردم انگار تنها من اين كار را مي‌خواهم، چون هيچ حمايت و عكس‌العملي از سوي مردم و ارگان‌هاي مربوط نديدم و اكنون ديگر پيگير اين جابه‌جايي نيستم.

   در صدمين سالگرد درگذشت سردار بزرگ مشروطه خبري از برپايي مراسمي درخور نبود، آيا خانواده ستارخان تصميمي در اين رابطه داشتند؟

كلمه ستارخان مترادف است با كلماتي چون غيرت، مردانگي، آزادي‌خواهي و وطن‌پرستي؛ و ارج نهادن به ستارخان يعني تكرار و بها دادن به اين صفات. در اين مورد بجاست اشاره‌اي داشته باشم به فرمايشات حضرت امام خميني(ره) كه در سال 58 فرموده بودند: «آذربايجاني هميشه طرفدار اسلام بوده و در هر قضيه‌اي كه پيش آمده پيش‌قدم بوده است. آذربايجاني در صدر مشروطه ستارخان و باقرخانش زحمات زيادي كشيدند. . .» حال با توجه به فرمايشات حضرت امام(ره) آيا اين زحمات نياز به قدرداني ندارد؟ حتما كه جواب مثبت است. من هم از يك سال پيش شروع به رايزني در اين مورد كردم و سپس با مسوولان استاني هم ملاقات كرده و اهميت موضوع را خاطرنشان شدم. با توجه به اينكه شهرت ستارخان تنها منطقه‌اي نبوده و فرا استاني و حتي فرا ملي است، خواستار چاپ تمبر رسمي براي اين مناسبت و مراسم بزرگداشتي به صورت همايش بين‌المللي شدم. اما دريغ كه حتي براي برپايي همايشي منطقه‌اي نيز اقدامي نشد و هربار پيگير امر شدم جز وعده چيزي عايدم نشد. آنان به جرات نخواستند بگويند كه نمي‌خواهند مراسمي براي ستارخان برگزار كنند. شايد در دويستمين سالگرد وفات آن مرحوم، مراسمي در خور ستارخان برايش برگزار شود!

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها