نميخواهم روزم را با «مرگ» آغاز كنم!
گروه فرهنگ و هنر| در جهاني كه هر روز خطر جنگ بيخ گوشمان است، ساخت فيلمهايي مانند «بمب» همچنان ضرورت دارد؛ فيلمي كه يادآور سالهايي نهچندان دور و خاطراتي است كه همچنان گوشه ذهنمان جا خوش كردهاند.
اگرچه دومين ساخته سينمايي پيمان معادي همچنان نشانگر دغدغههاي اجتماعي اين هنرمند است اما معادي برخلاف تعدادي از همكارانش كه عموما رنگي از رنج و غم به دلمشغوليهاي خود ميزنند، تلاش كرده با خلق لحظات طنزآميز، خشونت و سختي دوران جنگ را با نرمي و ملايمت به تصوير بكشد و فيلم او هرچند كام تماشاگر پر مشغله امروز را تلخ نميكند، اما حتي براي چند لحظه هم كه شده، او را به فكر واميدارد. اين موضوع نه تنها در لحن فيلم وجود دارد بلكه با انتخاب بازيگراني مانند سيامك انصاري و سيامك صفري كه هر دو لحني طنزآميز دارند، نيز به خوبي مشهود است به ويژه بازيگري مانند سيامك انصاري كه همواره در ذهن مخاطب لحظاتي طنزآميز را تداعي ميكند.
«بمب» همان طور كه فيلمي اجتماعي به شمار ميآيد، اثري عاشقانه هم هست، آنجاكه غرورهاي كاذب و لجبازيها، راه را براي اعتراف به عشق و دوستي ميبندد.
يكي ديگر از ويژگيهاي اين فيلم، پرداختن به عشقهاي نوجوانانه است كه براي همه ما تجربه ملموسي است، خاطراتي از اولين تپشهاي عاشقانه و نخستين برخورد با جنس مخالف، موضوعي كه به دليل برخي محدوديتها، همچنان در آثار هنري ما كمرنگ است و همينجاست كه پيچيگيها آغاز ميشود، جنگ با همه تباهيهايش، پديدهاي كه رهاوردش مرگ و زجر و بدبختي است، گاه ميتواند تنها فرصت پيوند دو نوجوان عاشقي شود كه شبها به هنگام موشك باران در زيرزمين پناه ميگيرند و اين شبهاي بمباران تنها نقطه پيوند اين دو نوجوان و اينچنين است كه نوجوان عاشق، جنگ را دوست ميدارد و آرزو دارد هرگز تمام نشود. براي متولدان دهه پنجاه و شصت، فيلم «بمب» حتما فيلمي نوستالژيك است، فيلمي كه زندهكننده همه صبحهايي است كه با شعار مرگ آغاز ميشد و معادي خود در نشست پرسش و پاسخ فيلمش در پرديس سينمايي ملت درباره اين موضوع چنين گفت: «يادم ميآيد در دوره مدرسه وقتي كه در حياط مدرسه صف ميبستيم، بايد چندين شعار مرگ بر... سر ميداديم و اين براي ما كه در آن زمان كودك و نوجوان بوديم، اتفاقي هر روزه بود و برايم جالب بود در اين فيلم به آن اشاره كنم. ضمن اينكه اين شعارها به نوعي ميتوانست موتيفي براي فيلم تلقي شود.»
بخشي از داستان فيلم در مدرسهاي پسرانه ميگذرد؛ مدرسهاي كه هنوز در ذهن اغلب ما يادآور خاطراتي تلخ و شيرين است. معلمان اين مدرسه با همه سختگيريهايشان اما وقتي در دفتر مدرسه دور هم جمع ميشوند و نقاب برميدارند از عشق ميگويند و آواز عاشقانه سر ميدهند. معلمان اين مدرسه هم آدمهايي هستند عادي با همه ويژگيهاي مردمان معمولي، با زنانشان قهر ميكنند، آوازهاي عاشقانه ميخوانند و... اما هيچ يك از موضوعات فيلم و مضامين مورد نظر كارگردان به صورت گل درشت مطرح نميشوند.
درست است كه «بمب» تصويرگر يك دوره تاريخي است و رنگي از گذشته دارد اما اين فيلم با همه نگاهي كه به ديروز دارد، براي امروز نيز حرفهايي دارد؛ حرفهايي از جنس گفتوگو. از ابتداي فيلم زن و مرد قصه با هم قهر هستند و در طول داستان دليل قهر آنان را متوجه ميشويم اما هيچ يك اهل پا پيش گذاشتن نيستند و حاضر نميشوند از موضع خود كوتاه بيايند و در پايان داستان است كه كاراكتر زن با بازي ليلا حاتمي اين موضوع را گوشزد ميكند كه آدمها بايد با هم حرف بزنند و مشكلات خود را بگويند. تا وقتي با هم حرف نزنند، مشكلشان حل نميشود.
حضور همزمان پيمان معادي به عنوان كارگردان و نيز بازيگر اصلي مرد، يكي ديگر از ويژگيهاي اين فيلم است. معادي زمان نسبتا زيادي را مقابل دوربين است و جالب است كه محمود كلاري، مدير فيلمبرداري فيلم نيز به عنوان يكي از بازيگران مقابل دوربين قرار ميگيرد. معادي قصد داشته از حسين پاكدل دعوت كند تا در اين فيلم در نقش پدر كاراكتر زن (ليلا حاتمي) بازي كند اما ازآنجاكه امكان اين همكاري فراهم نميشود، از محمود كلاري تقاضاي بازي در اين نقش را ميكند. كلاري كه پيشتر هم پيشنهادات بازيگري ديگري را رد كرده بود، به دليل ارتباط عاطفي نزديكي كه با معادي دارد، به سرعت اين پيشنهاد را ميپذيرد تا علاوه بر لحظاتي كه پشت دوربين است، براي دقايقي هم به عنوان بازيگر رو به روي دوربين قرار بگيرد.