• ۱۴۰۳ سه شنبه ۱۸ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 3190 -
  • ۱۳۹۳ چهارشنبه ۶ اسفند

افسانه فيدل

زير نظر : ساسان آقايي نويسنده: ناهيد مولوي

شامگاه هشتم ژانويه 1959 كوبا آماده پذيرفتن رهبري جديد بود؛ رهبري كه از دل كوه‌هاي سئيرامائسترا يكي از بزرگ‌ترين انقلاب‌هاي قرن را هدايت كرد و همزمان با شروع سال جديد ميلادي تاريخي نو را براي كشورش رقم زد.  صدها هزار تن زير نورافكن‌هاي غول آسايي كه آسمان هاوانا را روشن كرده بود منتظر شنيدن سخنان رهبر انقلاب‌شان بودند. باتيستا روز اول ژانويه از كوبا گريخته و كوبا را تسليم كاسترو و مردانش كرده بود. ديكتاتوري باتيستا به نقطه پايان خود رسيده بود و حالا نوبت حكومت مردي بود كه مردم كوبا او را منجي ملت مي‌ناميدند و آرزويشان دموكراسي و اصلاحاتي بود كه كاسترو وعده‌اش را داده بود. كاسترو با غروري وصف‌ناپذير وارد هاوانا شد، سال‌ها قبل در زماني كه در دانشگاه هاوانا دانشجو بود تمام تلاشش را كرده بود تا رهبري دانشجويان را از آن خود كند اما هرگز به اين خواسته‌اش نرسيد و حالا به عنوان رهبر انقلاب كوبا وارد هاواناي تاريخي شده بود. همان لباس هميشگي‌اش، يونيفرم نظامي زيتوني رنگ را به تن داشت و در برابر فرياد فيدل فيدل مردم ميكروفن را به دست گرفت ونخستين سخنراني‌اش را در قامت يك رهبر پيروز آغاز كرد، سخنراني‌اي كه دو ساعت تمام و بدون وقفه ادامه پيدا كرد. اتفاقات آن شب كوبا مانند يك داستان حماسي بود، زماني كه در ميانه سخنراني كاسترو، از ميان جمعيت كبوترهايي به نشانه صلح به آسمان پرواز داده شدند و كبوتران صلح از ميان چند هزار جمعيت حاضر شانه‌هاي كاسترو را براي نشستن انتخاب كردند. مردم كوبا آنقدر سرمست پيروزي بودند كه هيچ كدام‌شان شكي به دل راه نمي‌دادند مبادا صحنه‌سازي در كار باشد و اين كبوتران تعليم ديده باشند كه شانه چه كسي را براي فرود آمدن انتخاب كنند.
انقلاب كوبا پيروز شده بود و رهبر بلامنازع آن فيدل كاسترو، مردي كه راه پر پيچ و خمي را پيموده بود تا به اين نقطه از تاريخ زندگي‌اش برسد و در پايان يكي از مهم‌ترين سخنراني‌هاي عمرش در برابر مردم كوبا گفت: «ممكن نيست ما ديكتاتور بشويم. هرگز نيازي به زور نخواهيم داشت زيرا مردم را داريم زيرا مردم داوري خواهند كرد زيرا آن روز كه مردم بخواهند كنار خواهم رفت». حالا اين رهبر 32 ساله پيروز مي‌رفت كه الهام بخش تمامي انقلابي‌هاي جهان شود.


فيدل كاسترو حتي در كودكي هم بيشتر يك فرمانده بود تا فرمانبردار، او قدرت خارق‌العاده‌اي در سازماندهي نيروها داشت. قدرتي كه شايد از پدرش آنخل به ارث برده بود. سال 1950 پدر فيدل در جست‌وجوي زندگي بهتر از اسپانيا به كوبا آمد. مردي كه از كارگري شروع كرد اما طولي نكشيد كه به يكي از زمين‌داران بزرگ منطقه لاس ماناكاس تبديل شد؛ پيشرفتي كه مديون سازماندهي كارگران براي قرارداد با كمپاني امريكايي يونايتد فورت بود؛ كمپاني‌اي كه يكي از بزرگ‌ترين توليد‌كننده‌هاي شكر در منطقه به شمار مي‌رفت. اين‌گونه بود كه فيدل در سيزدهم آگوست 1926 در خانواده‌اي ثروتمند و در مزرعه‌اي بزرگ كه 300 خانوار در آن زندگي مي‌كردند به دنيا آمد.
از همان كودكي نا آرام و سركش بود و از ناسزا گفتن به معلم‌هايش هيچ ابايي نداشت. هفت ساله بود كه پدرش تصميم گرفت او را به مدرسه‌اي مذهبي بفرستد اما مدرسه براي ثبت نامش شرط گذاشت كه پدر و مادرش بايد به‌طور رسمي ازدواج كنند و فيدل در هفت سالگي باعث شد تا آنخل و لينا به‌طور رسمي ازدواج كنند و فرزندان‌شان را در كليساي كاتوليك رومي غسل تعميد دهند. اما درس خواندن درآن مدرسه مذهبي چهار سال بيشتر به طول نينجاميد. فيدل مدام دردسر درست مي‌كرد و همين مساله باعث شد تا پدرش او را به مدرسه‌اي بفرستد كه نظام پادگاني‌تري داشت و بالاخره اين مدرسه توانست فيدل سركش را كمي سر به راه كند. در 16 سالگي اما علاقه‌اش به درس بيشتر شد و به اصرار از خانواده‌اش خواست تا او را به ممتازترين دبيرستان كوبا «كولخيو» در هاوانا بفرستند. دبيرستاني كه هر خانواده‌اي در كوبا توانش را نداشت كه فرزندش را به چنين مدرسه‌اي بفرست اما براي زمين‌دار بزرگ و ثروتمندي مانند آنخل اين هزينه‌ها ناچيز بود. ثروت پدر فيدل باعث نشد محصلان آن مدرسه كه از خانواده‌هاي اصيل هاوانا بودند او را به تمسخر نگيرند و «دهاتي» خطابش نكنند. اما فيدل راه عزيز شدن در ميان نجيب‌زادگان را پيدا كرده بود. اين‌بار به جاي جنگيدن رو به مطالعه آورد و توانست شاگردان و معلمانش را به‌شدت تحت تاثير قرار دهد و البته حافظه تصويري فوق‌العاده‌اش كه در تمام عمر به كارش آمده بود و ياري‌اش كرده بود. همه اينها برايش يك دستاورد بزرگ داشت؛ دستاوردي كه آينده‌اش را دستخوش تغيير كرد و از او رهبري افسانه‌اي براي كشورش ساخت، آن دستاورد چيزي نبود جز اعتماد به نفس بالا. اين اعتماد به نفس به قدري زياد بود كه در همان دوران نوجواني خود را هم تراز رهبران بزرگ دنيا مي‌ديد. مردي كه سال‌ها بعد رهبري يكي از بزرگ‌ترين انقلاب‌هاي ضد امريكايي جهان را به دست گرفت در نوجواني نامه‌اي به روزولت، رييس‌جمهور امريكا نوشته و از او درخواست 10 دلار براي خريد يك قايق كوچك كرده بود. فرزند يكي از مردان ثروتمند منطقه قطعا لنگ 10 دلار نبود در واقع حس برتري جويي او را به اين كار واداشته بود، حسي كه او را همسطح رهبران تراز اول جهان قرار مي‌داد. حالا ديگر فيدل در مدرسه به رسميت شناخته مي‌شد. پسري قوي كه قهرمان بسكتبال مدرسه بود و بزرگ‌ترين آرزويش بازي كردن در ليگ بسكتبال ايالات متحده، اما اين آرزو عمر زيادي نداشت فقط چند سال زمان لازم بود تا فيدل شيفته امريكا تبديل به يكي از دشمنان تراز اول امريكا شود.

براي جواني كه سوداي پيشرفت در سياست و ايجاد وجهه‌اي كاريزماتيك در سر داشت چه جايي بهتر از هاواناي زيبا و تاريخي، شهري كه پر بود از امريكايي‌هاي پولدار و دانشگاهش آموزشگاه كساني بود كه مي‌خواستند وارد عرصه سياست شوند. فيدل براي رفتن به دانشگاه هاوانا لحظه‌اي ترديد نكرد و براي تحصيل در رشته حقوق وارد اين دانشگاه شد. پسر جوان زمين‌دار بزرگ هميشه با كراوات در كلاس‌هاي درسش حاضر و با اتومبيل‌هاي مدل بالا در حوالي دانشگاه ديده مي‌شد. ظاهرا فيدل مي‌خواست از همان ابتدا ديگران را تحت تاثير قرار دهد اما در واقع اين مساله بيشتر باعث انزجار دوستان دانشجويش مي‌شد و شايد به علت همين رفتارها بود كه بعدها در به دست گرفتن رهبري دانشجويان شكست خورد. دوران دانشجويي فيدل دوران ناآرامي‌هاي كوبا بود. رامون مارتين براي ارعاب و گاهي قتل مخالفان سياسي‌اش تبهكاران را در سمت‌هاي دولتي منصوب مي‌كرد و به آنها پول مي‌داد و همين كار باعث شد خيابان‌هاي هاوانا و محوطه دانشگاه صحنه درگيري‌ها و نزاع گروه‌هاي سياسي شود. فيدل اما به دنبال استقلال بود و خود را از هر دسته و گروهي مبرا مي‌دانست اما اين استقلال به زودي رنگ باخت به ويژه زماني كه به وضوح از فساد حكومت صحبت كرد و دچار دردسر شد، ماموران دولت سراغش آمدند و او را تهديد كردند. فيدل براي سرپا ماندن در عرصه سياست نياز به حمايت داشت اما رهبر آينده و انقلابي كوبا انتخابش در آن روزها نه جنبش انقلابي سوسياليستي بود و نه اتحاديه انقلابي شورشي. فيدل جذب حزب ارتدوكس شد، حزبي كه هدفش افشاي فساد درون حكومتي و اصلاحات بود. اين پيوند با حزب ارتدوكس از ابتدا محكوم به شكست بود، اصلاحات در تفكرات و اقليم سياسي فيدل جايي نداشت او به دنبال تغييري بنيادين بود تغييري كه خودش رهبري‌اش را به دست گيرد و زيرنظر خودش رخ دهد. از اين‌رو در تابستان 1947 به گروهي از انقلابيوني پيوست كه مي‌خواستند حكومت رافائل مولينا را در جمهوري دومينيكن ساقط كنند. فيدل يك ماه و نيم در جزيره‌اي با اين گروه آموزش نظامي ديد هرچند اين حمله توسط دولت كوبا سركوب شد، اما مسير جديدي را براي كاسترو باز كرد، مسيري كه او را به رهبري كوبا مي‌رساند. حالا ديگر فيدل راه خود را پيدا كرده بود. ايستگاه بعدي كلمبيا بود. او به بوگاتا رفت تا در كنار ديگر دانشجويان عليه تشكيل سازمان كشورهاي امريكايي (او‌اي اس) اعتراض كند. در ميانه مبارزه هم دست از بلندپروازي برنمي‌داشت. به محض رسيدن به كلمبيا تصميم گرفت با يكي از چهره‌هاي جنجالي و به نام شورشيان كلمبيا ديدار كند. اما درست قبل از ملاقات آنها، خورخه گاييتان به ضرب گلوله كشته شد و حسرت اين ملاقات كه مي‌توانست مايه مباهات فيدل جوان در ميان انقلابيون شود بر دلش ماند. با كشته شدن خورخه خشونت و شورش تمام شهر را گرفت و در ميان اين فوران خشم، فيدل كوچه به كوچه و خيابان به خيابان جزوه‌هاي ضدامريكايي را بين مردم پخش مي‌كرد. حالا ديگر كاستروي 22 ساله فعالي سياسي بود كه عليه ايالات متحده امريكا فعاليت مي‌كرد. شايد آن روزها فيدل فكرش را هم نمي‌كرد چند ماه بعد و پس از بازگشت به كوبا، امريكا مقصد بعدي سفرش باشد، اما نه سفري براي مبارزه بلكه سفري عاشقانه و رمانتيك. پايان همان سال بود كه فيدل با ميرتا دختر شهردار بانس ازدواج كرد و پس از مراسمي مجلل و شكوهمند، كه بيشتر ثروتمندان هاوانا در آن حضور داشتند براي ماه عسل راهي امريكا شد. كاسترو در مراسم عروسي‌اش از مردي كه بعدها او را از قدرت ساقط كرد يعني باتيستا هديه‌اي 1000 دلاري دريافت كرد. آغاز زندگي مشترك فيدل و ميرتا مصادف بود با انتخابات كنگره كوبا كه كاسترو خود را براي آن آماده مي‌كرد و بيشتر وقتش را با اعضاي حزب ارتدوكس مي‌گذراند. مبارزه او موفقيت‌آميز بود و اطمينان داشت برنده انتخابات خواهد شد. صبح روز دهم مارس 1952 ساعت دو و چهل و پنج دقيقه صبح سر و كله باتيستا در دفتر ستاد ارتش در كمپ كلمبيا پيدا شد. افسران وفادار به باتيستا قبلا كنترل كمپ را در اختيار گرفته و او كنترل تمام كشور را در دست گرفته بود. ديگر انتخاباتي در كار نبود و كودتاي باتيستا به ثمر نشسته بود. حالا ديگر كاسترو اميدهايش براي وكالت كنگره را برباد رفته مي‌ديد. اگر تا آن روز ترديدي براي انقلاب در دلش وجود داشت با اين كودتا تمام ترديدها رخت بستند و كاسترو انتخابات و انقلاب مسالمت‌آميز را براي هميشه به فراموشي سپرد و تنها راه پيش رويش را مبارزه مسلحانه مي‌ديد، آرزوي سرنگوني باتيستا و نجات كوبا.

كاستروي جوان خانه، همسر و تنها فرزندش را رها كرد و در اطراف هاوانا مشغول سازماندهي تشكيلاتي شد كه نخستين قدم‌شان حمله به پايگاه نظامي مونكادا باركس بود. عملياتي كه در 26 جولاي 1953 آغاز شد و نه‌تنها شكست خورد بلكه منجر به كشته شدن افراد كاسترو و بازداشتش شد. اما با اين حال فيدل بعدها به‌احترام اين عمليات انقلاب كوبا را، انقلاب 26 جولاي ناميد. با بازداشت شدن كاسترو هيچ كس شكي به دل راه نمي‌داد كه حكومت باتيستا براي او حكم مرگ صادر خواهد كرد اما جوان انقلابي به طرز معجزه‌آسايي از مرگ گريخت و با پادرمياني يكي از افسران ارتش كه از دوستان خانوادگي ميرتا بود، به زندان شهر منتقل و در دادگاه به 15 سال زندان محكوم شد. او در دادگاه سخنراني غرايي كرد و صحبت‌هايش به سرعت تبديل به جزوه‌اي شد كه دست به دست ميان انقلابيون مي‌چرخيد. حالا ديگر فيدل كاسترو محبوب‌ترين انقلابي كوبا بود. مردي كه در دادگاه فرياد زد «محكومم كنيد، اهميتي ندارد! تاريخ مرا خواهد بخشيد». سال‌هايي كه فيدل دوره حبسش را مي‌گذراند جزوه «تاريخ مرا خواهد بخشيد» تبديل به بيانيه استقلال كوبا شد.
كاسترو در زندان بود و زندگي بيرون از زندان جريان داشت. همسرش از او جدا شد و در سال 1954 باتيستا بي‌هيچ رقيبي يك دوره ديگر رييس‌جمهور كوبا شد. با اين پيروزي باتيستا احساس امنيت مي‌كرد و دست به كاري زد كه براي هميشه زندگي او و تاريخ كوبا را تغيير داد. باتيستا حكم آزادي كاسترو را امضا كرد و مردي كه دو سال پيش در كسوت يك فعال سياسي به زندان افتاده بود در 15 مه 1955 در قامت رهبر يك انقلاب مسلحانه از زندان بيرون آمد و مورد استقبال هوادارانش قرار گرفت، در دانشگاه هاوانا، جايي كه در گذشته نتوانسته بود رهبري دانشجويان را به دست گيرد همچون قهرمان مورد استقبال قرار گرفت. حالا ديگر او رهبر تمام كوبا بود.

 پس از آزادي از زندان وقت را تلف نكرد. هر روز يا در مصاحبه‌هاي مطبوعاتي يا ميتينگ‌هاي سياسي عليه باتيستا شركت مي‌كرد، پس از مدتي از ترس ترور همراه برادر و تعدادي ار دوستانش به مكزيك گريخت تا با خيالي آسوده به برنامه‌ريزي براي انقلاب ادامه دهد. در مكزيك بود كه رهبر فراري با ارنستو چگوارا آشنا شد. تنها چند ساعت ملاقات و صحبت كافي بود تا چگوارا پزشك جوان و انقلابي آرژانتيني كه او هم از گواتمالا به مكزيك گريخته بود، به عنوان پزشك چريك‌ها به گروه كاسترو بپيوندد. چگوارا تنها عضو غيركوبايي گروه كاسترو بود اما اين تفاوت هرگز باعث نشد خللي در رابطه و رفاقت‌شان وارد شود، چگوارا نيمه خالي كاسترو را پر مي‌كرد، فيدل با جذبه رهبري مي‌كرد و چه با منطق و استدلال، در واقع رمز موفقيت اين زوج در همين نكته بود و به قدري اين موفقيت پررنگ مي‌نمود كه كمتر كسي فكرش را مي‌كرد روزي «چه» رفيق قديميش را رها كند و به دنبال آرمان‌هايش رود. شايد تنها نقطه تفاوت ميان فيدل و «چه» همينجا بود كه فيدل حكومتداري را برگزيد و «چه» انقلابي بود ن را. به همين دليل پس از پيروزي انقلاب كوبا اگرچه برخلاف ميل فيدل عمل كرد و رفيق قديمي را رنجاند اما وزارت كشاورزي كوبا را رها كرد و به دنبال انقلاب در كشورهاي ديگر رفت.
در نيمه شب توفاني 25 نوامبر 1956 فيدل و 81 تن از يارانش با قايقي كهنه به نام «گرانما» راهي كوبا شدند در حالي كه تعدادي از افراد او در كوبا انتظارشان را مي‌كشيدند. كاسترو براي نيروهايش در داخل كوبا پيام‌هاي رمز مي‌فرستاد و آنها را براي حمله در يك روز خاص آماده مي‌كرد اما توفان باعث شد تا كاسترو در روز موعود به مقصد نرسد و در حالي كه شورشيان در سانتياگو مي‌جنگيدند كاسترو هنوز روي آب بود و زماني كه پايش به خشكي رسيد گشتي‌هاي هوايي و دريايي كوبا به روي آنها آتش گشودند. همه جا شايعه مرگ كاسترو پيچيده بود و حتي با تكذيب دولت كوبا هم تب شايعه فروكش نكرد. جز 16 نفر تمام نيروهاي كاسترو كشته و دستگير شده بودند و فيدل، برادرش رائول و چگوارا به همراه آن 16 تن در كوه‌هاي سيئرا مائسترا پناه گرفتند. در واقع آنجا ايستگاه آخر انقلاب بود، پيروزي در ناممكن‌ترين شرايط موجود به كاسترو و فيدليست‌هاي همراهش نزديك شده بود. انقلاب كوبا تنها دوسال تا پيروزي فاصله داشت. كاسترو شيوه‌اي هوشمندانه در سر مي‌پروراند تا جهان را از زنده بودن خود آگاه كند و براي اين كار خبرنگار نيويورك تايمز را انتخاب كرد. هربرت ال راهي سيئرا مائسترا شد و خبر زنده بودن كاسترو را به جهان مخابره كرد. تمام طول مدت مصاحبه افرادي پشت سركاسترو مي‌گذشتند و رهبر چريك‌ها سخن از ارتش چريكي بزرگ مي‌گفت تا ارتش خود را بزرگ‌تر از آني كه هست نشان دهد. تمام اين حرف‌ها و صحنه‌سازي‌ها كارگر افتاد و حتي خبرنگار را تحت تاثير قرار داد، طوري كه در گزارشش كاسترو را رهبري پر قدرت و شرافتمند توصيف كرد. حالا ديگر تمام جهان مي‌دانستند كه فيدل كاسترو زنده است و شعله رو به خاموش انقلاب كوبا در دل‌هاي مردم جان مي‌گرفت. جايزه 100 هزار دلاري دولت باتيستا هم براي تحويل مرده يا زنده كاسترو كارساز نبود و سرانجام در نيمه شب اول ژانويه 1959 باتيستا با خانواده و چند نفر از دوستانش براي هميشه از كوبا گريختند و هاوانا را تقديم كاسترو و يارانش كرد. انقلاب كاسترو پيروز شده بود.

وقتي كاسترو پيروزمندانه در خيابان‌هاي هاوانا قدم مي‌گذاشت بي‌شك در نظر مردم كوبا همان منجي مي‌نمود كه آنها را از چندين دهه سلطه باتيستا و گرائو نجات داده بود. كاسترو اما اعلام كرد قصد اداره حكومت را ندارد و فرماندهي كل قواي مسلح را عهده‌دار خواهد شد. رييس‌جمهور مانوئل اوروتيا، قاضي منصوب كاسترو حكومت جديد را به دست گرفت و خوسه ميرو كاردوناي به عنوان نخست‌وزير معرفي شد. اما رهبر واقعي كاسترو بود، فرمانده‌اي كه مردم به حرفش گوش مي‌دادند و هر بار كه در ميان مردم سخن مي‌گفت اقتدار رييس‌جمهور بود كه رو به كاهش مي‌رفت. در ماه آوريل كاسترو براي اينكه تصوير مطلوبي از حكومت جديد كوبا به دنيا ارايه كند با اميد زيادي راهي امريكا شد و با ريچارد نيكسون ديدار كرد. كاسترو در امريكا تاكيد كرد كه كمونيست نيست و اجازه نمي‌دهد كمونيست‌ها بر تصميماتش تاثير بگذارند و به ايالات متحده قول داد كوبا از دولت امريكا در برابر كمونيسم و اتحاد جماهير شوروي حمايت خواهد كرد. اما عمر تمام اين حرف‌ها در امريكا به يك سال نكشيد. كاسترو به سياستمداران كمونيست مقام‌هاي مهمي واگذار كرد و چندي بعد منافع امريكا در كوبا را ناديده گرفت. دولت كوبا مالكيت شركت‌هاي خارجي را به دست گرفت بدون اينكه خسارتي به صاحبان شركت پرداخت كند. حالا ديگر مهم‌ترين متحدان كاسترو كمونيست‌ها بودند. اين ماه عسل با كمونيست‌ها به قدري شيرين بود كه كاسترو با ترفندي هوشمندانه رييس‌جمهور كوبا را كه از تمايلات كمونيستي كاسترو اعلام نارضايتي كرده بود از كشور فراري داد. در ماه ژوئيه 1959 كاسترو طرح سرنگوني شگفت‌انگيز رييس‌جمهور را به اجرا در آورد. در گام اول روزنامه «روولوسيون» با تيتر درشت سرخ چاپ كرد: فيدل استعفا مي‌دهد! همين تيتر كافي بود تا مردم به خيابان بيايند و در حمايت از كاسترو عليه رييس‌جمهور تظاهرات برپا كنند. در اين حين كاسترو ناپديد شد و ترس به‌طور كامل بر مردم مستولي شد كه رهبرشان رهاي‌شان كرده است. پس از شش روز در تلويزيون ملي كوبا حاضر شد و رييس‌جمهور را متهم به خيانت كرد و رييس‌جمهور نگون بخت در برابر خشم مردم و ترفند موفق كاسترو راهي جز فرار پيش روي خود نديد و در لباس يك شيرفروش از كوبا گريخت. با اين حساب كاسترو با كودتايي نرم و بدون جنگ و خونريزي نخست‌وزير كوبا شد و اداره كامل كشور را به دست گرفت. يك سال پس از روي كار آمدن كاسترو كم كم همه‌چيز رو به تغيير گذاشت. آزادي مطبوعات رخت بر بست و طبقه متوسط و تحصيلكرده كوبا كه روزي همراه كاسترو بودند، ديدند خبري از اصلاحات و دموكراسي نيست و كمونيست‌ها تمام امور را به دست گرفته‌اند، مهاجرت به همسايه شمالي يعني امريكا را ترجيح دادند و از كوبا گريختند. تنها فرودستان از اصلاحات كاسترو راضي بودند.

جنگ سرد آغاز شده بود و در اين ميان كاسترويي كه هرگز مدعي كمونيسم نبود اما امور را به كمونيست‌ها سپرده بود حالا ديگر به هيچ روي تنفر خود از امريكا را پنهان نمي‌كرد. كاسترو ارتباط با شوروي را در دستور كار قرار داد تا كوباي جديد را بدون حضور و كمك امريكا بسازد. كشتي‌هاي نفتكش شوروي عازم كوبا شده و همزمان شركت‌هاي نفتي امريكا مصادره شدند. حالا ديگر جنگ كوبا و امريكا آغاز شده بود. امريكا ميزان شكري را كه از كوبا مي‌خريد محدود كرد و كاسترو در پاسخ كنترل شركت‌هاي تلفن و برق را كه متعلق به امريكايي‌ها بود به دولت سپرد. تنش ميان دو كشور ادامه داشت و كاسترو از هر اتفاقي براي بد نام كردن امريكا استفاده مي‌كرد و در هر سخنراني براي مردم خاطرنشان مي‌كرد امريكا براي نابودي انقلاب كوبا از هيچ تلاشي فروگذار نمي‌كند. در سپتامبر 1960 كاسترو به ايالات متحده بازگشت تا در سازمان ملل سخنراني كند. سخنراني‌اي كه چهارساعت و نيم به طول انجاميد و بيشتر كيفرخواستي عليه امريكا بود، كيفرخواستي كه كلكسيوني از اتهامات را متوجه امريكا مي‌كرد؛ از تامين بمب تا كشتن كودكان بي‌گناه كوبا، او حتي جان اف كندي، نامزد رياست‌جمهوري امريكا را به سخره گرفت و او را ميليونر بي‌سواد نادان خطاب كرد. يك ماه بعد دولت امريكا تحريم اقتصادي عليه كوبا را آغاز كرد و در عوض كاسترو هم تمام شركت‌هاي امريكايي در كوبا را مصادره كرد. اوضاع بين امريكا و كوبا روبه وخامت گداشته بود و كاسترو هم مدام به مردم كوبا مي‌گفت همسايه شمالي‌شان قصد حمله به كشورشان را دارد و بايد قواي نظامي را آماده اين حمله كنند. در اين ميان اما امريكا نقشه ديگري در سر داشت. نقشه‌اي كه به شكست انجاميد و يك پيروزي بزرگ را براي كاسترو رقم زد. دولت امريكا به سازمان سيا اجازه داد تا تبعيديان كوبايي را براي سرنگوني كاسترو آموزش دهد. در سپيده دم 17 آوريل 1961، 1400 كوبايي تبعيدي در دو ساحل كوبا در خليج خوك‌ها از كشتي پياده شدند اما نيروي هوايي كاسترو امان نداد و كشتي‌ها را بمباران كرد. كندي كه تازه سه ماه بود كاخ سفيد را خانه خود مي‌ديد، نمي‌خواست كشورش با كوبا وارد جنگ شود، بنابراين تبعيديان را در خليج خوك‌ها رها كرد و نيروهاي كاسترو 1189 تن از آنها را اسير كردند. اين پيروزي بر محبوبيت كاسترو افزود. او زندانيان را در تلويزيون به نمايش گذاشت تا همه دنيا شاهد پيروزي‌اش بر امريكا باشند.
حالا ديگر نوبت آن بود كه كوبا پيمان دوستي با شوروي را علني و رسمي اعلام كند، اين دوستي كوبا را ميان دو ابرقدرت قرار مي‌داد. اما در نهايت امريكا پيروز اين جنگ شد و شوروي اعلام كرد به شرط آنكه امريكا به كوبا حمله نكند به اين كشور موشك نخواهد فرستاد. اما اين نتيجه براي كاسترو خوشآيند نبود چرا كه ابرقدرت‌ها بدون حضور او درباره كشورش تصميم گرفته بودند.

بحران موشكي كوبا به پايان رسيده بود و كاسترو در تامين كالاهاي مورد نياز كشورش به‌شدت دچار مشكل بود اما دوست و همپيمانش شوروي به دادش رسيد، كاسترو سفري هم به شوروي داشت و مورد استقبال مردم قرار گرفت، در اواسط دهه 1970 سياستمداران كوبا قانون اساسي جديدي را تدوين كردند. قانوني كه تنها به كمونيست‌ها اجازه مي‌داد كانديداي انتخابات شوند با اين اوصاف 97 درصد از كوبايي‌ها به اين قانون راي دادند. حكومت جديد كاسترو چنان طراحي شده بود كه به دموكراسي شباهت داشت اما قدرت واقعي زير نگاه تيزبين كاسترو هنوز دردست حزب كمونيست بود. در دهه 1970 كاسترو كوشيد تا به عمليات‌هاي انقلابي در كشورهاي جهان سوم كمك كند و در اين ميان با حمايت او آنگولا از زير سلطه پرتغال بيرون آمد و اين اقدامات محبوبيت او را افزايش داد. او در يكي از سخنراني‌هاي سالانه‌اش در سازمان ملل از كشورهاي ثروتمند دنيا دعوت كرد براي پايان دادن گرسنگي و فقر، بيماري و بي‌سوادي در كشورهاي جهان سوم كمك كنند. اين سخنراني چهره جديدي از كاسترو در دنيا به نمايش گذاشت، تصويري مثبت و قابل ستايش. اما در بيست و چندمين سال پيروزي انقلاب كوبا كشورش دچار مشكلات اقتصادي عديده‌اي شد و مردم زيادي دهان به نارضايتي گشودند. در آوريل 1980 گروهي از كوباييان ناراضي درهاي سفارت پرو در هاوانا را شكستند و از دولت پرو خواستند در برابر كاسترو از آنها حمايت كند، كاسترو كه از اين ماجرا خشمگين شده بود اعلام كرد هر كسي كه بخواهد مي‌تواند به آنها بپيوندد اما فكرش را هم نمي‌كرد تعداد ناراضيان در سفارت پرو در 72 ساعت به 10800 نفر برسد. كاسترو با بحراني جديد روبه رو شده بود، بحراني كه نشان مي‌داد محبوبيتش سقوط كرده است. امريكا هم وارد ماجرا شد و گفت پذيراي هر كوبايي است كه مي‌خواهد از كاسترو و حكومتش فرار كند. 120 هزار كوبايي در بندر كوچك ماريل سوار كشتي و راهي امريكا شدند. بيشتر آنها از طبقه كارگر بودند، كساني كه روزگاري وفادارانه از انقلاب كوبا حمايت مي‌كردند حالا به انقلاب و رهبرشان پشت كرده بودند. در اين ميان هم سازمان ملل و جهان كاسترو را رهبري مي‌ديد كه مردم خود را سركوب كرده است. اما اين تازه، آغاز روزگار سخت بود. تلخي زماني كامل شد كه اتحاد جماهير شوروي فروپاشيد و مرد شماره يك انقلاب كوبا شاهد زوال بزرگ‌ترين متحدش بود. كاسترو حالا بدون حامي مانده بود، براي توقف تحريم‌ها با امريكا وارد مذاكره شد اما امريكا به اين راحتي‌ها تن به مذاكره نداد و اعلام كرد تنها در صورتي حاضر به مذاكره خواهد بود كه كاسترو از قدرت كنار رود و به ديكتاتوري‌اش پايان دهد. پاسخ كاسترو به خواست امريكا يك جمله بود: «در اين كشور تنها با انقلاب مي‌توان حكومت كرد».

مردي كه به مردان افسانه‌اي مي‌ماند و يك روز زندگي‌اش مانند روز قبل نبوده. مردي كه تاريخ كوبا و انقلاب‌هاي جهان را تحت تاثير خود قرار داد و دهه‌هاي متمادي مرد شماره يك كوبا به شمار مي‌رفت، حتي حالا هم كه از قدرت كناره گرفته سايه‌اش بر روي كوبا سنگيني مي‌كند. مردي كه به خيلي چيزها شهره است، به سيگار برگي كه هميشه بر گوشه لبش خودنمايي مي‌كند، به سخنراني‌هاي حماسي و طولاني‌اش، به زندگي عشقي پر فراز و نشيبش كه حاصلش چهار فرزند است،فرزنداني كه همواره از سياست دوري كردند و سرنوشت خود را به نام پدر گره نزده‌اند و در پي زندگي آرام خويش بودند.پسر بزرگش قهرمان گلف كوبا و يكي از دخترانش در مكزيك منتقد راه پدر شد.
 مردي كه اسطوره‌هاي جهان از ماركز تا مارادونا رفقا و همصحبتانش بودند، مردي كه مدعي است امريكا براي ترورش بارها نقشه كشيده و توانسته نزديك به 300 بار نقشه‌هاي امريكا را نقش بر آب كند، حالا برخي او را ستايش مي‌كنند و الهام بخش انقلاب‌هاي جهان مي‌نامندش و برخي از او به عنوان ديكتاتور ياد مي‌كنند.
در دوران حاكميتش بيش از 20 هزار زنداني سياسي در زندان‌هاي كوبا گرفتار بودند، زندانياني كه خانواده‌هاي‌شان سال‌هاي متمادي با لباس‌هاي سفيد در خيابان‌هاي هاوانا راهپيمايي كردند تا به كاسترو يادآور شوندهرگز بر سر حرفي كه در روز پيروزي انقلاب كوبا به زبان آورد، نايستاد. به نظر مي‌رسيد تا زماني كه زنده است رهبري كوبا را رها نخواهد كرد اما در ژوئيه 2006 خبري جهان را تكان داد. كاسترو از قدرت كنار رفت و برادرش رائول را به عنوان جانشين خود معرفي كرد. درست است فيدل از حكومت كنار كشيد اما حكومت كوبا حالا موروثي خانواده فيدل شده بود و حالا نوبت برادري است كه در طول اين دهه‌ها با همه نظرات فيدل موافق نبوده اما هميشه نسبت به او وفادارمانده است و شايد اين همه سال وفاداري براي رسيدن به چنين روزي بود، روزي كه زمام امور را به دست بگيرد و باب مذاكره با همسايه شمالي را باز كند. كاسترو كنار رفت و رائول جايش را گرفت و در نخستين روزهاي سال 2015 خبري ديگر جهان راتكان داد، اوباما پس از مذاكراتي كه با رائول كاسترو داشت مقررات منع مسافرت به كوبا را لغو كرد. اين اتفاق تنها يك ماه پس از عادي شدن رابطه دو كشور رخ داد. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
تیتر خبرها
کارتون
کارتون