• ۱۴۰۳ دوشنبه ۱۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4033 -
  • ۱۳۹۶ پنج شنبه ۳ اسفند

بند پاره دوباره گره مي‌خورد

ايمان پاك‌نهاد

خيلي‌ها مي‌پنداشتند كه كار را تمام كرده‌اند اما نمي‌دانستند كه- به قول ابراهيم گلستان-‌ بندي كه پاره شد دوباره گره مي‌خورد كه تا چشمِ بينايي باشد، كاغذي و روزنامه‌اي هم هست. ما از پاي ننشستيم. شيوه‌ها دگر كرديم. كار كرديم. نوشته‌ها نوشتيم پنهاني و انداختيم در صندوق آرزوها. ما زياد بوديم و كم شديم، اما نوشتيم و آفتاب نحيف را همچنان از پشتِ لوگوي روزنامه‌هامان ديد زديم. نيم‌شب‌ها خبر توقيف خانه ناامن‌مان را شنيديم و از پاي ننشستيم. بيمه‌مان نكردند. حقوق‌مان را ندادند، باز از پاي ننشستيم. باز نوشتيم تا آن بند را دوباره و صدباره گره بزنيم. دروغگو، سياه‌نما، هرزه‌نويس‌مان خواندند. مزدور و قلم‌به‌مزد. دست از آرزو نكشيديم. باور داريم كه چشمان بيناي مردم هنوز در كارند و موي صداقت را از ماستِ تزوير بيرون مي‌كشند.

اكنون كه از در و ديوارِ مجازي خبر به‌ گوش‌ها حمله مي‌كند، روزنامه‌نگاران و روزنامه‌ها هنوز در كار روايتند. انعكاس گله و نوشتن شِكوه مردمي كه صداي‌شان را كسي نمي‌شنود. يادم آمد همين زلزله كرمانشاه را؛ نشسته بوديم در تحريريه‌اي و از انواع اخباري مي‌گفتيم كه از كانال‌هاي تلگرامي مي‌آمد. از نقيض‌ها مي‌گفتيم و از اينكه فروش روزنامه در اين يكي‌دو روز بيشتر شده. فكر كرديم اين نه به‌خاطر هيجان خبر كه به‌خاطر درستي گزارش‌هاي روزنامه‌هاست، از اعتمادِ عمومي به روزنامه‌ها كه در بحران‌ها به چشم مي‌آيد. از اينكه سال‌ها بعد اگر كسي بخواهد استنادي به وقايع داشته باشد، باز به روزنامه‌هاي كاغذي (يا وب‌سايت‌هاي روزنامه‌ها) رجوع مي‌كند، نه شبكه‌هاي اجتماعي.

خبر يكي است. امروز مردم خبر را در مواقعي زودتر از ما روزنامه‌نگاران درمي‌يابند و منتشر مي‌كنند. پس روزنامه به چه كار مي‌آيد؟ دست دعا را كه از ما نگرفته‌اند: فقط تصور كنيد يك روز مميزي و خودسانسوري را از روزنامه‌ها بردارند. حالا كه دعا مستجاب نمي‌شود، تا جايي كه توان در گرده‌هاست، بايد از تفاوتِ رنگ خبرها استقبال كرد. بايد هزاردستان شد و از انتشار هر روزنامه تازه‌اي استقبال كرد.

چند روز پيش ايستاده بودم جلو دكه روزنامه‌ها و سرك مي‌كشيدم در صفحه‌يك‌ها. يك نفر آمد و از دكه‌دارِ بداخم اميرآباد روزنامه «سازندگي» را خواست، با اسم و نشان. كيف كردم و خنديدم كه چشم بينا هنوز در كار است و طلب صداي متفاوت مي‌كند و اين به مدد ديگر روزنامه‌ها هم مي‌آيد كه رنگ تازه كنند تا آن چشم‌هاي هميشه‌بينا را زنده نگه دارند. تا مردم بيايند و از دكه‌دار، با اسم و نشان، روزنامه بخرند.

زنده‌باد علي‌اكبر قاضي‌زاده، معلم روزنامه‌نگاري ما؛ آرشيو روزنامه‌ها و مجلاتش، انبار و اتاق‌كار و هال و پذيرايي خانه‌اش را پر كرده بود. خودش مي‌گفت مي‌خواهد از شرشان خلاص شود اما هوش چنداني نمي‌خواست دريافتن اينكه دنبال كسي است كه آنها را از او بگيرد و نگه دارد كه شايد روزي‌، روزگاري اگر دلش تنگِ كاغذهاي كهنه شد، باز بتواند آنها را بگيرد و بو بكشد و كيف كند. از استاد پرسيدم اين چه شغلي است كه انتخاب كرده‌ايد، نه نان دارد و نه آب، عاقبت نوشته‌هاي‌تان هم كه اين. مثل هميشه چشمي تنگ كرد و گفت: «پسرجان! اگر در كل دوران روزنامه‌نگاري توانسته باشم حرص يك مسوول بي‌عمل را با نوشتن فقط يك گزارش دربياورم، به كل سال‌هاي رفته مي‌ارزد.» روزنامه‌نگار

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون