در سوگ نقاش شاعر
ايليا آل خميس
«چهار يا پنجساله هستم و در شبستان خانه كه كمي پايينتر از حياط است، نشستهام. در حياط دو باغچه است و چند مرغ در آن در حال پرسه زدن هستند. همه حواسم متوجه مرغهاست كه با پنجههايشان خاك باغچه را به هم ميريختند و به آن نوك ميزدند. يكدفعه متوجه حضور مادرم در بالاي سرم ميشوم. آرام كنارم نشست. دفتر مشق برادرم را كه كنار دستم بود، مقابلم گذاشت. سپس نوك مداد جوهري را با زبان خيس كرد و يك مرغ روي كاغذ كشيد. چند خط كوتاه روي سرش گذاشت كه يعني كاكل دارد و با نوك مداد چند ضربه روي مرغ و مقابلش زد كه يعني گلباقالي است و دارد دانه ميخورد. هنوز هيچ اثر نقاشي، نتوانسته تا اين اندازه در ذهن من ماندگار بماند.»
استاد محمدابراهيم جعفري متولد 1319 در شهر بروجرد، نقاش نوگرا و شاعر بود. او همچنين عضو رسمي هياتعلمي دانشگاه هنر تهران و انجمن نقاشان ايران بود. از كودكي به طبيعت علاقهاي وافر داشت و شور و هيجان دوره كودكي و علاقهاش به طبيعت را تا لحظه آخر زندگي با خود به همراه داشت. از نوجواني با الهام گرفتن از طبيعت، هم شعر گفت هم نقاشي كرد. سال 1338 وارد دانشكده هنرهاي زيبا شد و از محضر استاد حيدريان كه از موسسان دانشكده هنرهاي زيبا بود و از شاگردان كمالالملك، استفاده برد. با محسنوزيري مقدم و غلامحسين نامي آشنا شد و رويكردي جديد به دنياي هنر كرد. سادگي و درونمايه تغزلي آثارش، مخاطب را به رهايي از عالم بيرون و ادراك فضاي شاعرانه دروني اثر فرا ميخواند. بهواسطه شيفتگي و دلبستگي به معماري ايراني و ديوارههاي كاهگلي، اغلب آثارش بوي طبيعت ميدهند. ابراهيم جعفري، حس فضا را بهصورت غريبي درك ميكرد. بهدقت محيط پيرامون را مينگريست. تابلوهاي نقاشي او، شعر است و اشعارش تابلوهايي از رنگها و تناليتههاي درخشان. براي او نقاشي، به تصوير درآوردن احساس نقاش در ظرف زمان است؛ و زمان هميشه درحركت؛ بنابراين نميتوان در آن توقف كرد. تنها ميتوان دمي با آن بود و هنرمند در چنين تفكري، كسي است كه چون حافظ بتواند «دم» را دريابد. بازي نور و سايه و خاكستريها در آثار ابراهيم جعفري، از دنياي شاعرانگياش پرده برميدارند. او در اغلب آثار از آبرنگ و مركب استفاده ميكرد، چراكه رنگها و تناليتههاي درخشان و طيف خاكستريها، ايجاد فضايي شرقي ميكرد و بيننده را به سفري در ذهن شاعرانه نقاش فراميخواند. جعفري نقاشي نوستالژيك بود. از پرداختن به جزييات ميگريخت و تنها دغدغهاش، كليت اثر بود. يكپارچگي رويا و رنگ كه به قول خودش يا ميشود يا نميشود. نوگرايي از منظر او، ساده برخورد كردن بود؛ يعني اينكه تو از هر چيز سادهاي خوشت بيايد بدون اينكه فكر كني اشتباه ميكني. بافت و تكسچر در آثار او از اهميت زيادي برخوردار بود. در مصاحبهاي گفت: وقتي شروع به كاركردم بافت درختهاي بادام يا حتي خود ميوه بادام به من انرژي ميداد. درواقع بافت آنها داراي انرژي است و در جاي ديگري كه سوال شد آيا خودتان را شاعر ميدانيد يا نقاش؟ گفت: من بيشتر خودم را شاعر ميدانم. فضاي شاعرانه را تو خودت خلق ميكني و وجود خارجي ندارد. تمام خلاقيتها نه از عقل كه از جان برميخيزند مانند كسي كه در خوابوبيداري باشد و گويي رويا ميبيند. ابراهيم جعفري به حادث شدن شعر معتقد بود و غيرازآن را نظم ميدانست. فعاليت او در عرصههاي آموزشي باعث تاثير انديشهها و رويكردش بر نقاشي معاصر ايران شده است. با شعري از او به عمق نگاه زيباشناختياش ميرويم و روحش را گرامي ميداريم.
«چنين گفت قورباغه نر به همسر
با نگاهي
آهاي زيباتر از ماه
اي بهترين
اي همراه
زيبا نيست هر چه زيباست
آنچه پسند خاطر افتد، زيباي ماست...» نقاش