• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۱۳ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4060 -
  • ۱۳۹۷ دوشنبه ۲۰ فروردين

از صف نان تا صف دلار

سينا قنبرپور

گاهي روزهاي جنگ تحميلي را به خاطر مي‌آورم؛ به جز آژيرقرمز و سفيد، به جز جيغ ممتد آمبولانس‌هايي كه به سوي بيمارستان گلستان اهواز مي‌تاختند، به جز صداي شليك‌توپ‌هاي ضدهوايي براي تاراندن جنگنده‌هاي رژيم صدام، «صف» هم نشانه‌اي از آن روزها بود. صف‌هاي طولاني، صفي كه دستكم دو ساعتي بايد در آن وقت مي‌گذرانديم تا نوبت‌مان شود. گاهي براي اجناس كوپني اما بيشتر اوقات براي نان. به لطف شغل پدر در محوطه خانه‌هاي سازمان آب و برق خوزستان ساختماني بزرگ به عنوان فروشگاه بود كه در يكي از گوشه‌هايش يك نانوايي راه‌اندازي شده بود. اگر غير از اين بود به جز مشقت در صف ايستادن بايد مسافت بسيار زيادي را پاي پياده مي‌رفتيم تا به نزديك‌ترين نانوايي برسيم. از مركز شهر هم خيلي فاصله بود. خريد «نان» كابوسي براي من و برادر كوچك‌ترم بود چون به هرحال هيچ چيز جاي بازي را نمي‌گرفت. تازه اگر دير وارد صف مي‌شديم ممكن بود همان سقف ۲۰تا را هم از دست بدهيم و تعداد كمتري نصيب‌مان شود. فكر روز مبادا هم بود بنابراين هميشه بايد نان در فريزر نگه مي‌داشتيم. استقرار در مركز استان ولو با شرايط جنگي اين ويژگي را براي اقوام و بستگان داشت كه وقتي براي انجام كار پزشكي يا هرمشكلي به اهواز مي‌آمدند در خانه ما مستقر شوند. پس كار مضاعفي هم به اين هنگام داشتيم كه دو نفري با برادركوچك‌تر با هم نان بگيريم كه تعداد بيشتري نان به خانه ببريم. از آن روزها حالا بيشتر از ۳۰ سال و اندي گذشته است. نه تعداد نانوايي‌ها به اندازه آن روزها محدود است و نه مضيقه‌هاي ديگر آن شرايط خاص. آنقدر تنوع در نان هست كه اگر نرسيم تازه‌اش را بخريم بسته‌بندي‌اش را از سوپر تا نيمه‌شب هم مي‌توان خريد. اما هرگاه در نانوايي حاضر مي‌شوم نمي‌توانم به اندازه مصرف خودم خريد كنم. عادت و ترس آن روز هنوز هم خودنمايي مي‌كند. ديگر از ميهمانان روزهاي جنگ در خانه پدري خبري نيست، ديگر سه دهه است كه آژير قرمز و صداي شليك توپ‌هاي ضدهوايي را نمي‌شنويم اما گويي هنوز برخي ترس‌هايش باقيست. همه اين خاطره‌ها مخصوصا در چند هفته اخير، بيشتر از جلوي چشمم گذشته است. شايد پيش از تعطيلات نوروز با خود مي‌گفتم اشكالي ندارد تعدادي از هموطنانم مي‌خواهند براي نوروز به سفر خارج از كشور بروند و لازم است مقابل صرافي‌ها صف بكشند تا پول داخلي را با پول خارجي عوض كنند. اما اين روزها كه تعطيلات سپري شده، ‌اين پرسش در ذهنم برجسته شده كه آيا باز هم تعداد زيادي مي‌خواهند به سفر بروند؟ شايد هم نه؛ بسياري مثل آن ترس باقيمانده از سه دهه قبل من، نگرانند كه «نان» تمام شود. اما به خود مي‌گويم خب آن «نان» بود. بعد به خود نهيب مي‌زنم مگر همه مثل تو هستند! برخي با خريد دلار و سكه سرمايه‌گذاري مي‌كنند ولي بعد به ياد آن سريالي مي‌افتم كه مرحوم «اسماعيل داورفر» در آن بازي مي‌كرد؛ آقاي دلار. هنوز تلويزيون سياه و سفيد داشتيم كه پخش شد. داستانش مربوط به آن زمان بود كه قطعنامه ۵۹۸تصويب شد؛ همان پايان جنگ كه ارزش دلار به يكباره فروريخت. امروز از كنار آن صف‌ها مي‌گذرم و با خود مي‌گويم حالا دلار نخريم چه مي‌شود؟ اين هم بر نداشتن پس‌انداز افزوده شود، مگر تا به حال روزها چگونه سپري شده‌اند اما گويا نبايد انتظار داشته باشم كه ديگران هم نظير من بينديشند. به هر حال از قديم گفته‌اند، دور از شتر بخواب و خواب آشفته نبين! اين روزها نيز مي‌گذرند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون